درباره ما   |  پیوندها   |  RSS  
  صفحه اول    نفت    گاز     پتروشیمی     پالایش و پخش    بورس و بازار سرمایه     بین الملل     اقتصاد انرژی   چهارشنبه، 5 اردیبهشت 1403 - 15:49   
 
 
   اخبار رسانه ها  
  فیلم قدرت تخریب انفجار ۲۵ کیلوگرم آمونیوم نیترات
  دکتر برهانی: حجاب یک حکم شرعیِ فرعی است نه جزء اصول دین
  حجاب جزو اصول این است یا فروع دین؟
  یادداشت‌های علم، شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۴۸: شاه گفت بانک مرکزی می‌گوید در ۳ ماه اول سال، ۲۲ درصد رشد اقتصادی داشته ایم؛ گفتم این گزارش‌ها دروغ است
  تصاویر: دنیای زیر آب در جزیره کیش
  مجلس نمایندگان آمریکا لایحه ۶۰ میلیارد دلاری کمک نظامی به اوکراین را تصویب کرد
  تصاویر: مراسم هزار دف در روستای پالنگان
  فیلم لحظه هولناک انفجار ۸۰۰ تن آمونیوم نیترات
  رونمایی از اولین خودرو با موتور آمونیاکی در جهان
  آمونیاک مایع پتانسیل تبدیل شدن به LNG جدید را دارد.
  اسپانیا قطب انرژی سبز و پایدار اروپا می‌شود
  زمان معامله بزرگ فرارسیده / ماجرای مذاکرات مهم هاشمی و صدراعظم آلمان درمورد تنش‌ها بین ایران و آمریکا-اسرائیل
  تنش با ایران، اشتهای متحدان اونجلیست نتانیاهو برای آخرالزمان را تقویت کرد / می‌گویند حمله ایران ثابت کرد که «از نظر پیش بینی‌های انجیلی، ما در آستانه جنگ یاجوج و ماجوج قرار داریم»
  در سه ماه اول ۲۰۲۴، تقریبا تمام نفت ایران را چین خریداری کرده
  اتاق بازرگانی ایران: اگر استدلال برخی‌ها برای اصرار به تعطیلی پنج‌شنبه به جای شنبه، تعطیل بودن شنبه در دین یهود است که این دین از ادیان یکتاپرست است؛ ما تضادی با یهودیت نداریم و اگر تضادی هست با صهیونیسم است / ما که نمی‌توانیم دنیا را قانع کنیم خود را با تعطیلات ایران وفق دهند
  نظر مشاور اوباما درباره جنگ
  گرجستان؛ دروازه تجارت جهانی در دریای سیاه
  پیام امارات و عربستان به آمریکا: اگر می‌خواهید نقش ما در ائتلاف امنیتی منطقه‌ای علیه ایران افزایش یابد، ضمانت امنیتی بدهید، همانطور که به اسرائیل دادید
  آذری جهرمی: گسترش اسلام با زور و شمشیر نیز، سیره رسول گرامی اسلام و علی (ع) نبود
  صنعت کشور اولین قربانی تعطیلی پنجشنبه ها خواهد بود
  ناترازی گاز و بنزین ریشه در سیاست خارجی ایران دارد/روز به روز از کشورهای در حال توسعه هم عقب تر می مانیم
  آمریکا: در روزهای آینده، تحریم‌های جدیدی علیه ایران وضع می‌کنیم
  در پی وقوع سیل در جنوب استان سیستان و بلوچستان، خانه‌های مردم داخل آب رفته، راه‌های ارتباطی روستا‌ها هم کاملا قطع شده / زیرساخت‌های مدیریت بحران فراهم نیست / در حوزه زیرساخت‌ها، فقط نباید مسئولین بیایند و عکس بگیرند
  اروپا : غزه مثل سطح ماه شده ؛ هیچ چیزی برای زندگی نیست
  سازمان ملل: جنگ غزه بیش از ۱۹ هزار یتیم برجای گذاشته است
  تصمیم غیرمنتظره کرملین: روسیه تمام سربازان خود را از قره باغ خارج می‌کند
  به محضِ اینکه صهیونیست‌ها علیه خاک ایران خطایی کنند، پاسخ ما شروع خواهد شد / تاکتیک ما این‌ بار متفاوت خواهد بود / توانمندی‌هایی داریم که زمان رونمایی از آن‌ها فرا نرسیده، اما اگر اتفاقی برای کشور بیفتد حتما از آن استفاده می‌کنیم
  بایدن: اگر ایران حملاتش علیه اسرائیل را گسترش دهد، آمریکا نیز وارد این درگیری خواهد شد
  سیل جان سه نفر در هرمزگان را گرفت
  در ماجرای پاسخ به اسرائیل، طرف مقابل، ۱۵ هواپیمای ضد سیگنالی به پرواز درآورد؛ علاوه بر این، آواکس‌های عربستان را به پرواز درآوردند/تمام تصورات این بود که جنگ تا ۳ ماه طول می‌کشد/ساعت ۱۹:۳۰ اولین دسته پهپادی راهی شد تا سیستم‌های پدافندی را درگیر کند/تمام ۱۲ موشک هایپرسونیک ما به هدف اصابت کرد/پس از پایان عملیات، سفیر سوئیس برای اولین بار بجای وزارت خارجه، به سپاه احضار شد
ادامه اخبار رسانه ها
 
 

انتخابات ریاست جمهوری

- اندازه متن: + -  کد خبر: 47694صفحه نخست » اخبار رسانه هایکشنبه، 18 مهر 1400 - 14:42
گفتگو با کوچکترین دختر شهید محمدجواد تندگویان
  
پیام نفت:

به بهانه پخش سریال `جاودانگی`

خبرنامه دانشجویان ایران: سمیه هدی تندگویان، کوچکترین دختر و آخرین فرزند شهید تندگویان، زمانی به دنیا آمد که پدرش در چنگال عراقی ها اسیر بوده است.

به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ او سال ها- قبل و بعد از شهادت مهندس تندگویان- در رؤیا به پدرش اندیشیده و این رؤیاها را واقعیت هایی که از طریق اطرافیان درباره آن شهید یافته، درآمیخته است. حاصل آن نیز اشعاری است که تاکنون درباره پدرسروده است.

*خانم تندگویان، از ابتدا که برای مصاحبه اقدام کردیم می دانستیم که این مصاحبه با بقیه مصاحبه ها متفاوت خواهد بود، خودتان دوست دارید بحث را از کجا شروع کنیم؟

فکر می‌ کنم من باید حال و هوای زمانی را بگویم که منتظر بودیم پدر از اسارت آزاد شود، یا چند سال بعدش خبر دادند جنازه بابا آمده است...

زمانی که آزاده ها را آوردند، محله ما چراغانی بود و به ما خبر داده بودند که آقای تندگویان می‌آید و هیچ مشکلی در میان نیست. حتی مادر من رفته بود به قصر شیرین تا او را بیاورد. تا آن موقع که در مدرسه کلاس پنجم بودم، بچه های شاهد را از بچه های دیگر جدا می‌کردند.

به من اعتراض می‌کردند تو که بچه شهید نیستی، برای چه می‌آیی جزو ما؟ آخر، بچه هایی را که پدران شان نیامده بودند جزو بچه های شهدا حساب نمی‌کردند. خلاصه، ما بلا تکلیف بودیم و خبری نداشتیم ازپدرمان.

نمی‌دانم مادرم جواب سؤال های من را چه جوری می‌داد چون می‌گوید که به اندازه ده تا پسر سؤال پیچش می‌کردم و با وجود شیطنت هایی که می‌کردم، نمی‌خواستند من را دعوا کنند تا من خیلی بهانه گیرنشوم.

یادم می‌آید، آن موقعی که پیکر پدرم را آوردند، خاله‌ام آمد مدرسه به دنبالم و من را به خانه دایی‌ام برد تا متوجه موضوع نشوم. البته جلو برادر و خواهرم را نمی‌توانستند بگیرند، ولی من یکی چون کوچک تر بودم، نمی‌خواستند بهم چیزی بگویند تا اصلاً در آن حال و هوا قرارنگیرم.

جالب این که من خبر را از تلویزیون اخبار ساعت 9 شب شنیدم. یک بچه کلاس پنجم آن چنان نمی‌فهمد، ولی یادم است که وقتی خبر را شنیدم، از گریه بقیه، من هم داشتم گریه می‌کردم. آن قدر از قضایا بی خبر بودم تا این که ما را آوردند جلو فرودگاه و جنازه را مقابل مان گذاشتند؛ بازهم آن موقع چون بچه بودم حالی‌ام نبود که چه خبر است.

حتی من در سال های راهنمایی و دبیرستان، هر وقت به مشکلی بر می‌خوردم، می‌آمدم در اتاقم و با پدرم حرف می‌زدم و فکر می‌کردم که هنوز هست، چون من جنازه پدرم را ندیدم و آن تابوتی را که آوردند و جلو ما گذاشتند و باز کردند، به من نشان ندادند.

حتی این تصور را هم نداشتم که پدرم رفته و اگر شعرهای من را ببینید، اکثراً در آن ها صحبت از آمدن پدرم هست و در هیچ کدام، حرفی از رفتن و نیامدن نیست؛ تا یکی دو سال پیش هم برای پدرم شعر می‌گفتم من سعی می‌کردم همه چیز را تجربه کنم تا بتوانم راهم را پیدا کنم، این خیلی سخت بود برای خانواده، مخصوصاً برادرم خیلی اذیت شد؛ البته خودش هم هنوز در دوران بحران قرار داشت؛ به گونه‌ای همه مان رنج می‌بردیم که پدر نیست البته برادرم مدتی است که بچه دارشده و می‌فهمد و می‌داند که معنی پدر یعنی چه...من هم الحمدالله یک پدرشوهر خوبی دارم تا اندازه‌ای مفهوم محبت پدر را می‌فهمم.
آن طور که فکر می‌کنید، نمی‌توانم بگویم که همیشه به یاد پدرم هستم، ولی سعی می‌کنم به گونه‌ای زندگی کنم که بگویند خدا پدرش را بیامرزد. من هنوز خواب پدرم را ندیده‌ام و هنوز این امید را دارم که خوابش را ببینم، یعنی هنوز هم امیدوارم که پدرم را ببینم بچه خودم یک هفته پدرش را می‌بیند، یک هفته نمی‌بیند، من حال و هوایش را می‌فهمم، با این که دوسال و نیم بیشتر ندارد.

چون خود ما هنوزکه هنوز است، امید داریم که پدرمان بیاید، چون زمانی که رفتند جنازه بابایم را تحویل بگیرند، چند بار جنازه اشتباه به شان نشان دادند و من این فکر را هم می‌کنم که شاید جنازه‌ای را که به ما نشان دادند اشتباه بوده باشد.

عکسش را هم به ما نشان ندادند، گفتند جزو اسناد محرمانه مملکت است، ولی فکر می‌کنم مهدی جنازه را دیده باشد و این طور که تعریف می‌کرد، رنگش قهوه‌ای تیره بوده من که تا وقتی نبینم، نمی‌توانم تصورش را هم بکنم جایی که من کار می‌کنم، چون وابسته به وزارت نفت است، یک سری از کارکنان قدیمی می‌آیند و کتاب به من هدیه می‌دهند و خاطره تعریف می‌کنند.

یکی از کتاب ها راجع به وزراست که یکی از آن ها هم پدر من بوده چیزهایی هم تعریف می‌کنند، ولی تصویری که من دارم، با آدم هایی که دور و برم هستند، خیلی فرق دارد. به همین خاطر، نمی‌توانم یک نفر را جای پدرم بگذارم که دقیقاً مثل او باشد شاید هم چون واقعاً او را ندیده‌ام، یک تصویر ایده آلی از او در ذهنم ساخته‌ام.

بالاخره، خواهرانم چیز هایی از بچگی شان از بابا در ذهن دارند برادرم مهدی بیشتر از همه پدر را دیده بوده، ولی او هم می‌گوید پدر آن قدر سر کاربوده که خیلی کم می‌آمده پیش شان. تصویرذهنی من از پدرم مردی است مثل همه مردها؛ سرش شلوغ و تا دیروقت سرکار است.

بیشتر دغدغه‌اش کارش بوده، ولی وقتی می‌آمده پیش خانواده‌اش به شان رسیدگی می‌کرده، همیشه مادر بزرگم می‌گوید که معرفتش خیلی زیاد بود، ولی نمی‌دانم معرفتش چه جوری بوده است، چون حتی به خواب من هم نمی‌آید، شاید هم می‌آید و من تصویرش را نمی‌شناسم و متوجه نمی‌شوم؛ نمی‌دانم...

اتفاقاً امروزکه داشتم می‌آمدم، در راه داشتم با خودم یکی از شعرهایم را مرور می‌کردم که درباره یک مسافر است:

تواز تبارکجایی مسافر خسته؟
که آشنای خدایی مسافرخسته
گره زدم به ضریحت دل شکسته خویش
به نذرآن که بیایی مسافرخسته
غروب، کوچه جمعه پراز چراغ شود
اگرزکوه برآیی مسافرخسته
خراب ناز نگاهت، نگاه منتظرم
دلم گرفته کجایی مسافر خسته...

این یکی از شعرهایی بود که آن اوایل برایش نوشتم، ولی فایده ندارد؛ آن کسی که باید باشد و بشود، نیست. من ازمهدی شنیدم که می‌خواستند چند تا خلبان عراقی را با پدر من عوض کنند که دولت قبول نکرده بود. شایعات زیاد بود.

عمه‌ام می‌گفت که پدرم می‌رفتند پای صحبت های شهید مطهری و دکتر شریعتی و من می‌رفتم در کتابخانه پدرم به دنبال کتاب های آن ها و می‌خواندم تا ببینم پدرم دنبال چه بوده. یک بار، یادم است که بچه های دانشکده شرکت نفت هم می‌خواستند نوارهای دکتر شریعتی را بهم بدهند-چون من با بچه های شرکت نفت هم درارتباطم-بعضی اوقات نوارها را گوش می‌کردم و عکس ها را می‌دیدم که یک مقدار درآن حال و هوا قرار بگیرم. چند سفرهم با بچه های دانشکده نفت-به اتفاق همسرم-رفتیم تا خوابگاه را ببینیم و آن اتاق پدرم را در خوابگاه.

می گفتند بچه هایی را می‌گذارند در این اتاق باشند که مثبت تر هستند و از هر کس که می‌دیدیم می‌ خواستیم یک خاطره بشنویم. حتی دربان آن جا که الآن هست مال آن موقع نیست، ولی خاطره هایی دارد که تعریف کند.

من زمانی که دانشجو بودم، ادبیات فارسی می‌خواندم. ورودی 1378 دانشگاه تهران بودم دو سال اول توی خود دانشگاه کار می‌کردم. بعد خود به خود وارد خبر گزاری شدم؛ خبرگزاری ایرنا. دوسالی آن جا بودم و بعد در آزمون استخدام ادواری شرکت کردم و پدر بزرگم اصرارداشت که حتماً یکی از بچه های شهید تندگویان باید در شرکت نفت باشد. همان سالی که در آزمون قبول شدم، قرار شد در خبرگزاری هم بمانم. حتی یک دوره عکاسی خبری هم گذراندم و درکنارکار ویراستاری ادبیات فارسی، که آن جا داشتم، کارم این جا درست شد و آمدم این جا.

چند سالی هم این جا مشکل داشتم؛ می‌گفتند تو این جا پارتی داشتی و اصلاً ادبیات فارسی هیچ ربطی به شرکت نفت ندارد. کم کم شروع کردم به خواندن حسابداری که بگویم یک مقدار لیسانسم مرتبط است و حسابدار شدم. کار کردنم در شرکت نفت، همه‌اش به اصرار پدر بزرگم بود.

آن موقع هم که زنده بود، هر روز به من زنگ می‌زد می‌گفت باز در اتاقت نبودی، الآن می‌گویند این دخترآقای تندگویان کارنمی‌کند، آبروی من را می‌بری، یک مقدار مثل پدرت باش. حرف پدرم که پیش می‌آید، یک مقدار دگرگون می‌شوم راجع به زندگی‌ام هم باید بگویم که زندگی‌ام را خودم انتخاب کردم، همسرم را خودم انتخاب کردم و سروصلت با ایشان پافشاری کردم. همسرم در دانشگاه تهران استاد کامپیوتربود، صحبت های مان را خودمان کردیم. بعد با خانواده شان آمدند خواستگاری. هم سن هستیم.

الآن هم بچه دار شده‌ایم و ایشان توی خارک کار می‌کند. یک مقدار زیادی رُکم، همکارانم اگر من را نشناسند، تا حرفی بزنم، دلگیر می‌شوند از من مثل پدربزرگم هستم که کم حرف می‌زد، چون دوروبری هاش ناراحت می‌شدند، ولی حرف دلش را می‌زد. من هم چنین حالتی دارم، ولی سعی کردم این جا طوری باشم که من را به دید یک کارمند ببینند نه به دید دخترتندگویان. سعی کردم با کارم خودم را نشان بدهم. من خیلی راه ها را رفتم، خیلی چیزها را خودم تجربه کردم تا راهم را پیدا کنم.

خیلی شب ها چون دانشگاهم شبانه بود تا 8 بیرون بودم. مادرم می‌گفت که هرجا می‌روی، ساعت 8 خانه باش. اوایل دعوایم می‌کرد. البته همیشه حسی داشتم که مهدی همیشه هوایم را دارد. می‌رفتم و ازاو کمک می‌گرفتم و مهدی حرص می‌خورد که چرا حالا که همه کارها خراب شده، می‌آیی سراغ من؟ فاصله سنی من با مهدی 7 سال است.

من متولد 1360 هستم. اردیبهشت 1360؛ دقیقاً 8 ماه بعد از این که پدرمان رفت. هنوز هم که با دوستان پدرم صحبت می‌کنیم-آقای مدرسی، آقای بوشهری، آقای شعبانی و دیگران-چیزهایی را می‌گویند که ما نشنیده‌ایم، چون پدرم بیشتر با رفقایش بوده البته قبل ازاین که ازدواج کند، حتی با رفقایش می‌آمده به خانه مادربزرگم. مثلاً جالب است که هردفعه که با مهدی مصاحبه می‌کنند، ازیک زاویه جدید پدرم را تعریف می‌کند. من بیشتر سعی می‌کنم با اطلاعات دیگران به یک دید راجع به پدرم برسم، ولی مهدی سال به سال دیدش نسبت به پدرم کامل تر می‌شود، چون من اصلاً پدرم را ندیده‌ام. هنوزکه هنوزاست، دنبال این هستم که دفترچه یادداشت های شخصی‌اش را پیدا کنم، که در موزه شهداست، و آن ها را بخوانم.

البته گاهی جسته و گریخته، ازدیگران چیزهایی می‌شنوم که دردفترچه ها چه نوشته. آخرین باری که رفتم به خانه مادربزرگم، با مادربزرگم رفتیم تا یک سری وسایل را برداریم ازآن جا-من درآن خانه زیاد زندگی کرده‌ام، چون دبیرستانم نزدیک آن خانه بود، سمت جوادیه بود، دبیرستان رشد- به همین خاطرآن جا زیاد بودم. با مادربزرگم خیلی خاطره دارم. زمانی که با مادربزرگم می‌نشستیم، ازگوشه گوشه خانه برایم خاطره تعریف می‌کرد. گاهی مادربزرگم می‌گوید پدرت این اواخر خودش دعا می‌کرد که شهید شود. من می‌خواهم بدانم که برای چه؟ در زندگی به چه چیری رسیده بود که چنین فکری می‌کرد؟ کاری به جنبه معنوی‌اش ندارم، چون آدم ممکن است همیشه آرزوی شهادت بکند، این یک بحث دیگراست، ولی چه چیزی در دور و اطراف خودش دیده بود که چنین فکری به ذهنش رسیده بود؟ آخرین باری که از پدربزرگ من خداحافظی کرده بود، گفته بود من می‌روم و دیگرنمی‌آیم، برایم دعا نکنید که برگردم.

خیلی از مادرم می‌پرسیدم که حال و هوای آن روزهای آخرش چه بوده؛ کامل هم نمی‌گویند. حتی اگردعوایی، بحثی بوده نمی‌گویند که چه اتفاقی افتاده. من ترجیح می‌دهم که خودش-پدر-بیاید و برایم ازاتفاقات تعریف کند، چون کسانی که می‌گویند هردفعه یک طور می‌گویند و ممکن است برای این که بهتر القاء کنند تغییرش بدهند. مثلاً می‌گویند دوست داشته در تظاهرات شرکت کند یا می‌گویند با مهدی می‌رفته و در تظاهرات شرکت می‌کرده. من همیشه این آرزو را داشتم، مثل توی فیلم ها که نشان داده می‌شود که طرف، به او الهام می‌شود یا علما می‌آیند، تعریف می‌کنند، ولی نمی‌دانم که چرا ما در زندگی مان این جور چیزها را نمی‌بینیم؟ من شاید بعضی موقع ها حس می‌کنم که پدرم با من است یا دارد با من حرف می‌زند.

ولی این که بیاید و با من حرف بزند، آرزویی است که همیشه داشته‌ام تعریف دیگران هم من را قانع نمی‌کند. بعضی مواقع آرزو می‌کنم کاش پدر من یک کارگر بود ولی بود. البته او یک چیز آرمانی می‌خواسته که به آن اوجش برسد که رفته و رسیده، اما من یک موقع هایی می‌خواهم پدرم را تا این اندازه بیاورم پایین که ای کاش بود. خیلی ها را می‌بینم که برگشتند و جانباز و قطع نخاعی‌اند. می‌گویم کاش در این حالت هم بود این آرزویی است که همیشه دارم هیچ وقت هم به نتیجه نمی‌رسد.
چه تصویرذهنی‌ای از پدرتان دارید؟
 
در آن عکسی که یقه اسکی تنش است، باکت و شلوار جین و صورتش را هم شش تیغه زده و خط ریش بلند. فکرمی‌کنم که پدرم همیشه همین طوری بوده، به نظرم تندیسی که از او ساخته‌اند، اصلاً هیچ شباهتی به پدرم ندارد. مهدی را نشان آن ها دادند تا از روی مهدی، آن تندیس را بسازند، ولی پدرم هیچ شباهتی به مهدی هم ندارد.

آخرین باری که بهشت زهرا (س) رفتم، عید بود. زمان دبیرستان و سال های اول دانشگاه به تنهایی به بهشت زهرا می‌رفتم. همیشه مادرم من را دعوا می‌کرد، ولی خب تنهایی می‌رفتم، چون خیلی حال وهوای بهتری داشتم، از پانزده سالگی‌ام بودم تا سال های اول و دوم دانشگاه. حتی مادرم با نگهبان دم در آن جا صحبت کرده که اگر دخترمن آمد راهش ندهید. تنهایی که می‌رفتم، دوسه ساعت می‌نشستم، با پدرم حرف می‌زدم، گریه می‌کردم، تعریف می‌کردم از اتفاقاتی که برای خودم افتاده، هم کمک می‌خواستم و هم درد دل می‌کردم.

بیشتر سعی می‌کردم با او حرف بزنم تا با افراد خانواده. فکر می‌کردم او بیشترمن را درک می‌کند، هم آرام می‌شدم، هم موقع هایی که احساس می‌کردم به صفررسیده‌ام، به این نتیجه می‌رسیدم که باید ادامه بدهم. حالاها کمتر به آن جا می‌روم، اکثراً هم با خانواده می‌روم دیگر فرصتی پیش نمی‌آید که تنها بروم. هنوز هم دوست دارم تنها بروم. اسم فرزندم یوسف است، چون من همیشه منتظر یوسف بوده‌ام، شعرهایم را که ببینید، اکثراً «یوسف» دارند.
شمابعد ها به فرزندتان راجع به پدرتان چه می‌گویید؟
 
مطمئناً برایش می‌گویم که پدربزرگت می‌خواست برای مملکت بجنگد تا این مملکت بهتربشود. یادم است مادرم می‌گفت رفته با دشمن بجنگد، رفته صدام را بکشد. همیشه من برای مادرم داستان تعریف می‌کردم تا مادرم برای من! چیزهایی که از ذهن خودم می‌آمد، چیزهایی نبود که پایه و اساس خاصی داشته باشد، بیشتر دوست داشتم بیرون بروم؛ شهربازی و پارک. همین ها را هم در داستان برای مادرم تعریف می‌کردم. کلاً هرکس می‌آمد خانه مان دوست داشتم باهاش بروم، شاید چون همیشه پدرم درحال سفر بوده، این در ذهن من هم بود. همیشه به مادربزرگم قول می‌داده که پنج شنبه شب ها را برود آن جا، ولی همه‌اش درحال چرخیدن و کارکردن بوده، همه ما دنبال یک راه می‌گردیم.

شکلی که در ذهنم دارم همانی هست که برای معرفی وزارت شان بود، من آن پیراهن چهار خانه‌ای را که تنش بوده، هنوز دارم و شلوار لی‌اش را؛ تصویر ذهنی من این است. معمولاً هم با گردن کج راه می‌رفته، مهربانی و وفایش خیلی زیاد بوده، اصلاً نمی‌گذاشته دوستانش در ناراحتی بمانند، سعی می‌کرده از آن حال و هوا بیاوردشان بیرون، حتی به خواهرهای مادرم نیزکمک می‌کرده.
شغلتان را دوست دارید؟
 
بله، البته مهدی می‌گوید کارمندی را باید از صفرشروع کنی. این کاری را که در حال حاضر دارم انجام می‌دهم- حسابداری- دوست دارم. من ترجیح می‌دهم به هر جایی که می‌روم، اصلاً اسمم را نگویم، چون دیدشان عوض می‌شود و کارهایی می‌کنند یا ترّحم می‌کنند یا با دید دیگری نگاه می‌کنند، مثلاً دانشگاه اولی را که شرکت کردم با سهمیه بنیاد بود؛ نفر 183 شدم دفعه دوم بدون سهمیه شرکت کردم که نتوانند حرفی پشت من بزنند. معدلم و هرچیزی را که می‌دیدند، می‌گفتند این به خاطر سهمیه‌اش بوده و فایده ندارد. مثلاً رفته بودیم زائر سرای مشهد که متعلق به شرکت نفت هم بود. رفتیم اتاق بگیریم، گفت خود کارمند باید بیاید، با کارت نمی‌شود. گفتیم بابا، کارمند شهید شده و اصلاً وجود ندارد.

گفت اگر نیست چگونه پس درخواست داده و اتاق رزرو کرده؟ کلی برایش توضیح دادیم. بعد فهمید که آهان یک شهید تندگویانی وجود داشته و وزیرنفت بوده! من مکه هم رفته‌ام و درآن جایی که درجدّه پاسپورت را وارسی می‌کنند من را شناختند، ولی در بعضی مواقع، جاهایی که کارم گیر می‌کند، ترجیح می‌دهم اسمم را بگویم و این، اصلاً خوب نیست. به دانشگاه که رفتم تا سه سال من را نمی‌شناختند. بعد، یکی از استادها از شانس ما پدرش شرکت نفتی بود و من را شناخت و به همه دانشگاه گفت. الآن هر جا می‌روم حق ندارم هیچ حرفی بزنم، می‌گویند نه خانم تندگویان، شما دیگر چرا؟

شما که دیگر نباید این حرف را بزنید واحدهایی را که در دانشگاه قبلی گذراندم، به این دانشگاه آوردم، برای معادل سازی، ولی پولش را از من گرفتند. می‌گفتم این ها را گذرانده‌ام، نباید پولش را بگیرید. می‌گفتند نه، دیگرشما نباید این حرف را بزنید؛ دختر وزیرچرا باید برایش مهم باشد که پول بیشتربدهد یا ندهد.

من یک دوره‌ای قرآن حفظ می‌کردم شاید فکرمی‌کردم که از این طریق به پدرم نزدیک می‌شوم. تا پانزده جزء قرآن را حفظ کردم سعی می‌کردم یک سری از ادعیه را هم حفظ کنم. حتی برخی دعاها را با صدای مادر بزرگم در ذهنم دارم که برایم می‌خواند. مثلاً دعاهایی را که می‌گفتند پدرم در زندان می‌خوانده، خیلی سعی می‌کردم آن ها را بخوانم. پدرم دعای جوشن کبیر را خیلی دوست داشته و سعی می‌کرده آن را زیاد بخواند...

ماه یک شب آسمان را ترک گفت
 
سمیه هدی تندگویان

انتظار کوچه هایی سبز را در شبی تاریک و تنها می‌کشم
عکس شور و شوق صدها موج را در دل خاموش دریا می‌کشم
چشم هایم مانده بر راهت پدر، درکدامین فصل تو خواهی رسید
خوب می‌دانم که فریاد مرا در گلوی خسته‌ام خواهی شنید
می‌نشینم با خیالت روزها، کوله بار آرزوها در برم
نوریادت، مونس شب های من، دست های مهربانت بر سرم
گفته بودی بازمی‌گردی زراه، برنگشتی یاس ها افسرده‌اند
شاخه های سبزپوش منتظر، درکویربی کسی ها مرده‌اند
چشم هایم باز شد برزندگی، التهاب شاخه شب بوهای من
درگذرگاه مسافرهای نور، بردلم فریاد و لب ها بی سخن
درمسیر روزهای خسته‌ام، خنده های مهربان جاری نبود
خواب برچشمم نمی‌آمد ولی، پلک ها را تاب بیداری نبود
خانه خالی از صدای پای تو، کوچه ها هم رنگ با پاییز بود
ماه یک شب آسمان را ترک گفت، بغض سنگین درگلویم جا گرفت
از نگاهم غربت شب های تارانتظار صبح فردا را گرفت
فکر می‌کردم اسیر غربتی، باز خواهی گشت روزی ازسفر
روزی از این روزهای بی کسی، بر دل بی تاب من آمد خبر:
«لحظه های هستی‌ات پایان گرفت، دیگر این جا برنمی‌گردد پدر»
او هم اکنون در بهشت آرزوست، زیرسقف آسمانی بازتر
سوز سردی برتن گل ها وزید، غنچه های نسترن را باد برد
مادرگیتی به آیین سپهر، کودک بی تاب را از یادبرد
دست های مادرم لرزید باز، بازدرکنج نگاهش غم نشست
خاطر رنجیده‌ام چون آیینه، زین همه تصویر بی رنگی شکست
کاش یک شب خواب می‌دیدم تو را، درکنار خانه مان درپشت در
کودک خود را نوازش می‌کنی، من تو را با مهر می‌خوانم: پدر!
دور ازاندوه تلخ لاله ها، یک شب از کنج خیالم کن گذر
تکیه گاه استوار زندگی! برغروب بی صدایم کن نظر

از زبان هدی تندگویان دختر پدرندیده شهید بزرگوار مهندس محمد جواد تندگویان
 
آرزو در دل مرا بُد‌ای پدر
تا بینم روی ماهت یک نظر
سال ها در عشق وصلت سوختم
صبررا از(زین- آب) آموختم
پابدین دنیا نهادم بی تومن
لفظ «بابا» برلبم خشکید و من
زینت بابا شدن شد داغ دل
آرزوی دامن بابا به دل
موی من جویاگردست توبود
او نوازش خواه و سرمست توبود
بارها ازمادرچشم انتظار
از برادر، خواهران بی قرار
خاطراتی ازتو را می‌خواستم
درس عزت از کلامت خواستم
عکس زیبایت کنارم هر پگاه
آتشم می‌زد زعشقت با نگاه
با دو چشمت گفت و گوها کرده‌ام
با(بیا جانم هُدی) خوکرده‌ام
آن دو ابروی هلالت بارها
سجده گاهم تالی محراب ها
گونه های عکس دریا کرده‌ام
گوهر ستانی ز دُرها کرده‌ام
جای تو بُد در سیه چال عدو
نی غلط گفتم تو در قلبم چو(هو)
من چه گویم ما زهجرت بی قرار
بوده‌ایم و جملگی در انتظار
انتظارم نیز چون هُدهُد برفت
از سلیمانم پیام آورد و رفت
از پیامش قلب من آتش گرفت
انتظار وصل تو از من گرفت
آمدی بابا ولی سرد و خموش
امت از غم در فغان و در خروش
جای جای پاک گلگون پیکرت
زد صلای عشق پاک رهبرت
ای پدر در راه حق جان داده‌ای
هر چه رهبر گفت ده آن داده‌ای
رهرو راه خمینی بوده‌ای
حاجی حج حسینی بوده‌ای*
پیکر مجروح تو در بیت عشق
مرقد مولا علی سرخیل عشق*
شکوه ها می‌کرد از نسل یزید
سطح ظلمش نهره هل مِن مزید
ای پدرخوش آمدی در جمع ما
ما چو پروانه فدایت، شمع ما

*با اشاره به طواف جسد مطهر در حرمین شریف.

منبع: ماهنامه شاهد یاران

 

  فرآیند کاهش تولید پارس جنوبی آغاز شده و هر سال سرعت خواهد گرفت
  هیچ جای جهان مثل ایران نیست که تمامی خانه‌ها گازکشی شده باشند
  پایان قرن نفت و هزاران میلیارد دلار سرمایه ای که کم ارزش می شود
  طرح تبدیل دودکش نیروگاه به خوراک واحد پتروشیمی
  تحلیل مقایسه ای مصرف واقعی انرژی برق در ایران
   
  

اضافه نمودن به: Share/Save/Bookmark

نظر شما:
نام:
پست الکترونیکی:
آدرس وب:
نظر
 
  کد امنیتی:
 
   بازخوانی خبرها و تحلیل ها  
  ژاپنی‌ها سال ۲۰۲۵ با یک ماهواره، به زمین انرژی خورشیدی منتقل می‌کنند
  اولین هواپیمای دنیا با سوخت سبز آمونیاک سال 2023 به پرواز در می‌آید
  وزارت راه هر چه دارد بفروشد و صرف توسعه شبکه ریلی کند
  مقصر ترافیک زجر آور و ضایع کننده عمر مردم تهران چه کسانی هستند
  ۱۰ کشور دارنده بزرگترین ذخایر نفت جهان
  آمریکا چقدر نفت تولید می‌کند؟
  پنج خسارت تهران از «طرح‌ترافیک»
  مقصران ترافیک زجر آور و ضایع کننده عمر مردم تهران شناسایی و مجازت شوند
  زاکانی:واردات خودروهای عمومی برقی از چین امسال نهایی می‌شود
  هزار قطار چینی در مسیر اروپا؛ سهم ایران از ترانزیت شرق به غرب متحول خواهد شد
  فرآیند کاهش تولید پارس جنوبی آغاز شده و هر سال سرعت خواهد گرفت
  اولین قطار هیدروژنی جهان در آلمان
  سریع ترین قطارهای جهان | جنون سرعت!
  قیمت نفت به بالای ۹۰ دلار رسید
  راه‌اندازی قطار سریع السیر چینی در این مناطق ایران
  مقایسه کولر آبی و گازی؛ کدام یک انتخاب بهتری است؟
  حسن روحانی: مدام می‌گویند فاز ۱۱ پارس جنوبی را بدون برجام و توتال راه انداختیم؛ ما با توتال قرارداد بستیم که تمام گاز فاز ۱۱ را تزریق می‌کند نه اینکه برداشت کنیم / ما و چین می‌خواستیم نحوه اجرای این تکنولوژی را از توتال یاد بگیریم
  گردشگران ۴۰ میلیارد دلار در عربستان هزینه کردند
  سیاهکلی، نماینده مجلس: خودرو‌های داخلی کم‌ترین استاندارد برای حفظ جان سرنشین در تصادفات را دارند/ همچنان نسخه شفابخش حوزه خودرویی کشور را اجرای قوانین ساماندهی و واردات خودرو می‌دانم
  انقلاب جدید در باتری خودروهای برقی
  توسعه شبکه مدرن ریلی؛ اولویت دولت در توسعه زیرساخت ها
  چه بر سر سیاست بایدن در قبال ایران آمده؟ / واشنگتن دیگر باید با تهران به عنوان یک قدرت هسته‌ای رفتار کند
  گزارش اکونومیست از دو رویدادی که سیاست نفتی دنیا در ۵۰ سال گذشته را شکل داد؛ تحریم نفتی اعراب در ۱۹۷۳ و شوک انقلاب ایران / ۵۰ سال بعد عرضه و تقاضای نفت چگونه خواهد بود؟
  نفت در آستانه بی ارزش شدن
  نگرانی بزرگ شرکت های بزرگ نفت جهان/ آیا نفت در آینده واقعاً بی‌ارزش می شود
  نظم نوین انرژی با پایان «عصر نفت
  پایان زودتر از موعد عصر طلایی نفت نزدیک است
  درآمد صادرات نفت عراق در یک ماه؛ ۹.۵ میلیارد دلار
  درآمد ماهانه ۸.۵ میلیارد دلاری عراق از فروش نفت
  عراق جهت تثبت قیمت نفت، صادرات نفت خام خود را به ۳.۳ میلیون بشکه کاهش می‌دهد
  روسیه اجازه برداشت از میدان گاز سردار جنگل را به ایران نمی‌دهد
  روسیه مانع صادرات گاز ایران است؟
  طرح تبدیل دودکش نیروگاه به خوراک واحد پتروشیمی
  کویت از عمان برق می‌خرد
  فریدون مجلسی: با بازگشت ترامپ حتی نمی توانیم با تخفیف نفت بفروشیم
  افزایش واردات ال ان جی از روسیه به اتحادیه اروپا
  توهم ایران ال ان جی با روسیه
  ۷ سال بلاتکلیفی طرح ایران ال ان جی
  ساخت تنها پروژه LNG ایران ناگهان تعلیق شد
  اعلام آمادگی شرکت‌های اروپایی برای ورود به پروژه ایران LNG
  چرا ال‌ان‌جی در ایران پا نگرفت؟
  عدم تکمیل پروژه ایران LNG و ضرر سالیانه ۵ میلیارد دلاری
  آرامکو، غول نفتی عربستان، می‌گوید سود سالانه‌اش به ۱۲۱ میلیارد دلار کاهش یافته است
  وزیر نفت: آمدن ترامپ تاثیری در فروش نفت ندارد / تحریم ها تاثیری نداشته است!!?
  از سال ۱۴۰۴ هر سال 25میلیون متر مکعب در روز، کاهش تولید گاز ایران
  آشنایی با الکتروپمپ غوطه ور نفتی(ESP) و تجهیزات مربوطه
  ایران کشور اول دنیا در ساخت خطوط لوله نفت شد | ساخت ۱۹۰۰ کیلومتر خط لوله نفتی
  10 خط لوله گازی جهان/طول خطوط گازجهان 1.5میلیون کیلومتر است که 430هزار کیلومتر آن متعلق به ایران است
  سرمایه گذاری چین و هند در احداث خطوط گاز بین المللی/70هزارکیلومتر200میلیارد دلار
  برای تولید هرمتر مکعب گاز هیدروژن به ۴.۵ کیلو وات برق نیاز است.
 
   معرفی پایگاه های اطلاع رسانی  
 
 
 
::  صفحه اصلی ::  پیوندها ::  نسخه موبایل ::  RSS ::  نسخه تلکس
© پیام نفت (استفاده از مطالب پیام نفت با ذکر منبع، منعی ندارد)
payamenaft@gmail.com
طراحی و اجرا: خبرافزار