اگرچه مطالعه حزب و تحزّب در ايران معاصر آينه كامل و شفافي از جريانهاي سياسي ارائه نميدهد، فصل مهمي از جريانشناسي سياسي را در بر دارد. علاوه بر اينكه بسياري از جريانات سياسي و فكري ايران معاصر در قالب احزاب بروز پيدا كردهاند، اين مطالعه سبب شناخت بهتر ساير جريانات سياسي غيرحزبي نيز ميشوند. هرچند در كشوري چون ايران، مقولههاي مدرني مانند حزب فاقد بستر اجتماعي و زمينههاي فكري و فرهنگي لازم بوده و در تضاد با زيرساختهاي سنتي جامعه دچار هزارگونه كموكاستي شده است، سير تحزب در ايران را در مجموع نميتوان كاملاً منفي دانست؛ به گونهاي كه در دورههايي از تاريخ اين كشور حزبگرايي و فعاليت حزبي به شدت جامعه را فراگرفته است.
بااينحال گويي همواره آسيبهايي در كاركرد احزاب وجود داشته و حتي به صورت بيماري مزمن درآمده است كه سبب ناكارآمدي تاريخي اين پديده در يكصدسال اخير گشته و تا هماكنون نيز درمان نشده است.
در مقاله پيشرو با بررسي دورههاي مختلف تحزّب، به موضوع آسيبشناسي حزب در ايران معاصر توجه شده كه اميد است مورد توجه و استفاده شما عزيزان قرار گيرد.
در سده اخير جريانهاي سياسي متعدد و متفاوتي در كشور ما ظهور يافتهاند و ازآنجاكه يكي از ابزارهاي مهم ابراز وجود اين جريانها، تشكيل و تأسيس احزاب بوده است، بر مبناي تبيين جريانشناسي احزاب و تحزّب ميتوان تا حدود زيادي جريانها و جناحهاي سياسي را شناخت.
حزب در حقيقت گردهمايي پايدار گروهي از مردم تحت لواي جريانها و جناحهاي سياسي است كه عقايد مشتركي دارند، و با پشتيباني آنها براي به دست آوردن قدرت سياسي از راههاي قانوني مبارزه ميكنند. ميتوان چهار ويژگي سازمان، ايدئولوژي، قانوني بودن و مبارزه براي كسب قدرت را عامل تشخيص حزب از غير آن دانست، اما بايد اذعان نمود كه اين چرخه و فرايند سياسي و پيدايش و تكوين احزاب سياسي در ايران معاصر، پيش از انقلاب اسلامي، سرنوشتي غمانگيز داشته است؛ زيرا هيچگاه احزاب و تشكلهاي سياسي از فضاي آزادي براي تكامل سازماني و فكري در هيچ برههاي بهرهمند نبودهاند. برخلاف دنياي غرب و ممالك دموكراتيك جهان، كه احزاب سياسي ــ در پي تكامل و توسعه نظامهاي پارلماني ــ از درون مجلس نمايندگان برخاسته و پا به عرصه رقابتها و كشمكشهاي سياسي بر سر تصاحب قدرت نهادهاند، در ايران تحزّب فرايندي معكوس داشته است؛ چه احزاب سياسي تقريباً همزمان با پيروزي انقلاب مشروطه و به طور مشخص در مجلس دوم سر بر آوردند و نارساييهاي فكري و سازماني، فقدان تشكيلات كارآمد و مساعد نبودن فضاي فرهنگي ــ اجتماعي جامعه و بستر سياسي، سرانجام احزاب و تشكلهاي سياسي را به جريانهاي زودگذر و ناپايدار تبديل كرد.
طي تاريخ يكصدساله تحزّب در ايران، صدها حزب و تشكل سياسي ظهور نمودهاند و بديهي است اشاره به يكيك اين تشكلها و فراز و فرود و نوع عملكرد آنها خود مجال گستردهايي ميطلبد، ازهمينرو در اين نوشتار، به منظور شناختن بعضي از جريانهاي مهم سياسي ايران، اجمالي از اين تاريخ و جريانشناسي حزبي و دورههاي تحزّب شرح داده شده است.
ادوار و جريانهاي اصلي تحزّب در ايران
حزب، در معني عام، همانند دسته و تشكل سياسي، در ايران مثل بسياري از جوامع بشري پيشينهاي طولاني و تاريخي دارد. اين تشكلها يا مانند سربهداران، فدائيان اسماعيلي و... وجههاي نظامي داشته يا چون اخوانالصفا و... به صورت تجمعي سياسي ــ فرهنگي متبلور شدهاند. اما در واقع سابقه تحزّب در ايران، به شكل مشخص كنوني و در چهارچوب تعاريف مرسوم و جديد از احزاب سياسي، تقريباً به يك قرن ميرسد و به عبارتي به عصر مشروطه يا كمي پيش از آن ــ به اواخر دوره ناصري و اوايل سلطنت مظفرالدينشاه قاجار ــ باز ميگردد.
درباره سه تفكر سياسي عمده در شكلگيري احزاب سياسي يكي از صاحبنظران معتقد است: «بخش اعظم جريانات و حركتهاي سياسي و حزبي در چهار دوره پيدايش احزاب، و تقريباً تمامي گروهها و تشكيلات مخفي مسلحانه در سالهاي ديكتاتوري و ركود تحزّب، بر مبناي سه تفكر عمده مطرح در جامعه، يعني انديشههاي چپ، ناسيوناليسم و اسلام ــ به مفهوم وسيع و در طيفي گسترده ــ استوار بود. ... سه جريان كلي چپ، ناسيوناليستي و مذهبي تقريباً در همه احزاب و گرايشهاي سياسي جهان اسلام ديده ميشود».[1]
همچنين ادوار تحزّب در ايران نيز به گونههاي متنوعي مطرح شده است كه در ذيل به طور نمونه به دو ديدگاه اشاره شده است:
ديدگاه اول: «دورههاي كوتاهي را كه در آن بستر مناسبي براي رشد احزاب فراهم ميشود ميتوان به سه قسمت تقسيم كرد: 1ــ دوره مشروطيت، 2ــ دهه 1320 تا كودتاي 28 مرداد 1332، و 3ــ دوره انقلاب اسلامي».[2]
ديدگاه دوم: بر اساس مراحل چهارگانه مشروطيت (مرحله نخست: 1304ــ 1285؛ مرحله دوم: 1320-1304؛ مرحله سوم: 1332 ــ 1320؛ مرحله چهارم: 1357 ــ 1332)، ادوار تحزّب در ايران نيز به چهار دوره تقسيم ميشود كه عبارتاند از: دوره نخست تحزّب يا ابتداي دوره مشروطه تا استقرار حاكميت رضا پهلوي، دوره دوم يا سالهاي 1320 تا 1332، دوره سوم يا سالهاي 1339 تا 1342 و دوره چهارم سالهاي 1357 تا ...».[3]
درهرحال كليه ديدگاهها، تاريخ تحزّب نوين ايران را با مشروطه آغاز مينمايند؛ زيرا قبل از مشروطه زمينهاي براي ايجاد آن وجود نداشت. در اينجا دوره تحزّب در ايران به دو دوره كلي قبل از انقلاب اسلامي و پس از آن تقسيم شده است.
1ــ مسير تحزّب تا قبل از انقلاب اسلامي
الف) تحزّب در دوره مشروطه و پهلوي اول:
تحزّب تابع مشروطهگي و رهاوردي از تجربه جوامع غربي بود كه همراه ملزومات مشروطه، مانند دموكراسي، آزادي، مساوات، قانون، مجلس و تفكيك قوا، و بدون توجه به شرايط پيدايي و امكان كارآمدي آن وارد فرهنگ سياسي آن عصر گرديد و در مجلس، بهويژه مجلس دوم، بيشتر خود را نمايان ساخت؛ بنابراين پيشازآنكه مشروطه كاملاً مستحكم و مجلس مسلط بر اوضاع شود، اين نهضت دستخوش رقابتهاي حزبي شد؛[4] در نتيجه، احزاب گوناگون با ديدگاههاي مختلفي پايهگذاري گرديد. تشكيل دورهها، دستجات (باندها) و انجمنها را به تعبيري ميتوان شكل نخستين احزاب سياسي در اين مقطع دانست.[5]
در دوره مشروطه، سير فعاليت احزاب پس از مجلس دوم، در مجالس سوم، چهارم، و پنجم، با مرامها و اهداف گوناگون ادامه يافت تا اينكه بهتدريج با قدرت يافتن رضاخان و محدود شدن آزادي و استقرار حكومت مطلقه وي، كه زمينه فعاليت احزاب را با شيوههاي گوناگون از بين برد، تحزّب در ايران به ضعف، ركود و سرانجام فروپاشي دچار شد. رضاشاه نه تنها از فعاليت احزاب و گروههاي سياسي جلوگيري كرد، بلكه در دوره او عملاً هيچگونه فعاليت سياسي ممكن نبود. اين وضعيت تا سقوط رضاخان و برقراري مجدد شرايط مساعد براي فعاليت احزاب ادامه يافت. بعد از سقوط وي و ايجاد فضاي نسبتاً آزاد سياسي، كه نتيجه اشغال ايران به دست قدرتهاي بزرگ بود، فعاليت احزاب دوباره آغاز شد. در اين زمان كه موقتاًَ استبداد داخلي دچار سستي گرديد، مطبوعات رونق گرفت و آزادي بيان و اجتماعات بيشتر گرديد.
ب) تحزّب در دوره پهلوي دوم:
بنا به توضيحات يادشده ميتوان اذعان نمود كه دوره تحزّب سالهاي 1320 تا 1332 اهميت ويژهاي دارد؛ زيرا در اين دوره، كه مقارن دورههاي سيزدهم تا هفدهم قانونگذاري است، به علت پارهاي رويدادها و به وجود آمدن شرايط خاص در فضاي سياسي ــ اجتماعي كشور، بيشترين احزاب و گروههاي سياسي در ايران ظهور يافتند، بهگونهايكه اين دوره تحزّب، از نظر كثرت و تنوع، در خور قياس با ادوار پيش و پس از خود نيست؛ زيرا به شكل بيسابقهاي بيش از شصت حزب و انجمن مهم در اين دوره به فعاليت مشغول بودند.
احزاب اين دوره، بهرغم رسالتي كه ميبايست بر عهده ميگرفتند، اغلب فاقد حساسيت نسبت به منافع كلي كشور و توجه كافي به آن بودند و حول اهداف و منافع فردي و شخصي، گروهي و طبقهاي و حتي نفوذ خارجي گرد ميآمدند و درواقع اين حربه ملعبهاي در دست گروههاي متنفذ سياسي و اجتماعي بود. اين ويژگيها موجبات ضعف احزاب در پاسخگويي به نيازهاي جامعه و همخواني نداشتن عملكرد آنها با اين نيازها را فراهم آورد. از ديگر ويژگيهاي احزاب اين دوره، گسترش اغلب كمّي، فروپاشي نسبتاً سريع و ناكامي آنها در دستيابي به اهداف خود و سلب اعتماد عمومي نسبت به آنها بود.[6]
در هر صورت تبعيد رضاشاه از ايران، انتقال قدرت به محمدرضاشاه به دست متفقين و باز شدن فضاي سياسي كشور ــ كه از رقابت و بلوكبنديهاي جديد ميان متفقين، ظهور شاهي جوان و كمتجربه و فاقد اعتمادبهنفس به جاي ديكتاتوري چون رضاشاه، كاهش قدرت امپرياليسم انگليس و تنگ شدن حيطه نظارت او بر مستعمرات و حضور نظامي امريكا و شوروي در ايران ناشي ميشد ــ فضا را مساعد ساخت و احزاب مختلف در اين دوره بيش از ساير ادوار پديد آمدند. به علاوه فعاليت عدهاي از روشنفكران ايراني در اين ايام جاسوسي براي سازمانهاي اطلاعاتي و دول استعماري بود.[7] يكي از نويسندگان در كتاب خود، «كافه كنتينانتال» يا «كافه» (يكي از محافل روشنفكري) را محلي براي تبادل اطلاعات و استخدام جاسوس به وسيله سازمانهاي اطلاعاتي بيگانه دانسته[8] و سپس اضافه كرده است: «در اين سالها ... منورالفكران ايراني بر مبناي تبعيت از ايدئولوژي ناسيونالليبراليسم و با تكيه بر برخي حمايتهاي دولتهاي امپرياليستي، دست به تشكيل احزاب ملّيگرا و ناسيوناليست و مدعي ميهنپرستي و... زدند و برخي از روشنفكران وابسته به احزاب، در دورههاي بعدي پستهاي كليدي حاكميت را به دست گرفتند؛ ... احزابي كه شايد تأسيس آنها دليلي جز ارضاي حس جاهطلبي و قدرتطلبي مؤسسان آنها نداشت».[9]
همانطوركه گفته شد، فضاي باز سياسي جبري آن زمان ظهور احزاب گوناگون در صحنه سياسي كشور را به دنبال داشت. حزب توده ايران[10] در مهرماه 1320 با حمايت علني قواي اشغالگر شوروي فعاليت خود را آغاز كرد و به دنبال آن تا كودتاي 28 مرداد 1332، احزاب و گروههاي وابسته به انگليس نظير حزب دموكرات قوامالسلطنه و همچنين احزاب ملّي و اسلامي نظير حزب ايران،[11] حزب پانايرانيست،[12] حزب زحمتكشان ملّت ايران، فدائيان اسلام،[13] مجمع مسلمانان مجاهد و صدها حزب كوچك و بزرگ ديگر بهتدريج ايجاد گرديدند. تعدادي از اين احزاب و گروهها جبهه ملّي را در سال 1328 ايجاد كردند. بعضي از اين احزاب نظير ايران، زحمتكشان، و پانايرانيست در دوره حكومت مصدق، كه آزاديهاي سياسي به اوج خود رسيده بود، دچار انشعاب شدند، گروهي ديگر از احزاب كوچك، كه به دست قدرتهاي بيگانه يا با انگيزههاي شخصي ايجاد شده بودند، معمولاً پس از مدتي كوتاه از بين رفتند. حزب توده ايران نيز، بهرغم صدور حكم انحلالش در بهمن 1327، تا كودتاي 28 مرداد 1332 به فعاليت خود ادامه داد و از آن پس تا پيروزي انقلاب اسلامي، شيوه فعاليت مخفي را برگزيد.
پس از كودتاي 28 مرداد 1332 بار ديگر جو خفقان، استبداد و رعب و وحشت در جامعه ايران ايجاد، و در نتيجه آن زمينه فعاليت احزاب محدود شد و پس از مدت كوتاهي احزاب دچار ركود يا فروپاشي كامل گرديدند. پس از سقوط دولت دكتر مصدق و برقراري مجدد اختناق، رژيم كودتا فعاليت احزاب ملّي و اسلامي را نيز عملاً ممنوع نمود و در نتيجه، آنها با عنوان «نهضت مقاومت ملّي» آن هم به صورت مخفي به فعاليت خود ادامه دادند و در سال 1339 با استفاده از آزاديهاي نسبي، با عنوان «جبهه ملّي ايران» (جبهه ملّي دوم) فعاليت علني مجدد خود را آغاز كردند، و پس از يكسال، «نهضت آزادي ايران»، كه تشكيلاتي ملّي ــ اسلامي بود، در درون اين جبهه و در كنار احزاب ديگر ملّي شكل گرفت. در اين دوره، محمدرضا پهلوي به اقداماتي در زمينههاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي دست زد و كوشيد كشور را به شيوههاي متناسب با طرح و الگوهاي غربي بازسازي و نوسازي كند. وي براي محدود و سرانجام منكوب كردن مخالفت احتمالي مردم با نظام سياسي مستبد خويش و احياناًَ كنترل آنها، به انحراف رسالت اصلي احزاب و ايجاد احزاب دولتي و به عبارت ديگر تحزّب دستنشانده، غير خودجوش و غير مردمي دست زد و آنها را در خدمت دستگاه مطلقه خود قرار داد. از سوي ديگر ناآگاهي توده مردم از رسالت حقيقي احزاب، و انفعال نخبگان سياسي كشور و حمايت دول غربي سبب تسهيل اجراي اين گونه اقدامات شد.
از نظر سياسي، شاه نوعي نظام حزبي دلخواه خود را در كشور تأسيس كرد و در نتيجه آن، نظام دوحزبي، كه به نظر وي بهترين نظام سياسي آن زمان و جوابگوي نياز جامعه و درعينحال اقتباس و تقليدي از نظام حزبي كشورهاي انگلستان و امريكا بود، ايجاد شد. بدينترتيب دو حزب فرمايشي «ملّيون» و «مردم» در جايگاه «اكثريت» و «اقليت» ظاهر شدند.
بنابراين در پي تأسيس حزب مردم در سال 1336 به دست امير اسدالله عَلَم، حزب دولتي ديگري در بهمن همان سال به دست دكتر منوچهر اقبال، نخستوزير وقت، به نام ملّيون تأسيس شد كه به مثابه حزب اكثريت عمل ميكرد. در انتخابات پارلماني دوره بيستم در سال 1339 اين حزب بيشتر كرسيهاي مجلس را بهدست آورد، اما به دليل تقلبهاي گسترده، انتخابات باطل شد و اقبال نيز از نخستوزيري استعفا كرد. حضور حزب ملّيون در انتخابات مجدّد مجلس بيستم آخرين نمايش حزبي اين تشكل بود و پس از آن، اين حزب در مقام حزب اكثريت جاي خود را به «كانون مترقي» و حزب «ايران نوين» داد.
كانون مترقي در سال 1339 تأسيس شد و حسنعلي منصور رياست اين كانون و امير عباس هويدا معاونت آن را بر عهده داشت. در مجلس بيستويكم، نمايندگان عضو كانون مترقي، فراكسيون مترقي را تشكيل دادند و همراه نمايندگان عضو «گروه دهقانان» و «گروه كارگران» در مجلس، ائتلاف ششم بهمن را بهوجود آوردند كه در اين مجلس اكثريت داشت. كانون مترقي يا ائتلاف ششم بهمن در پاييز 1342 به حزب ايران نوين تغيير نام داد.[14]
حزب ايران نوين نيز ماندگارترين و بزرگترين حزب دولتي اكثريت بود و در آبان سال 1342 تأسيس آن در مجلس و در آذر همان سال موجوديت رسمي آن به دبيركلي حسنعلي منصور اعلام شد. حزب ايران نوين همچون ائتلاف يادشده در مجلس بيستويكم و نيز در دو مجلس بعدي در جايگاه اكثريت قرار داشت. رهبران اصلي اين حزب، يعني منصور و هويدا، بهترتيب در اسفند 1342 و بهمن 1343 نخستوزير شدند. اكثر وزرا و مقامات حكومتي كشور در سالهاي فعاليت حزب يادشده از اعضاي آن بودند. اين حزب در اسفند 1353 در پي تأسيس حزب «رستاخيز» منحل و در اين حزب ادغام شد و نظام بهاصطلاح دو حزبي دولتي، جاي خود را به حزب واحد و انحصاري رستاخيز داد. رژيم پهلوي، همانطوركه در نظام دو حزبي دستساز خود اجازه فعاليت به هيچ حزب و تشكل سياسي نميداد، در نظام تكحزبي نيز فضاي خفقان براي احزاب را افزايش داد.
امير عباس هويدا، نخستوزير وقت، كه پيش از آن دبيركل حزب اكثريت ــ ايران نوين ــ بود، به دبيركلي حزب رستاخيز رسيد و مجدداً بيشترين مقامات و مناصب حزبي نيز از آن سران و اعضاي حزب ايران نوين شد. پس از هويدا، دبيركلي حزب رستاخيز به دكتر جمشيد آموزگار رسيد و با نخستوزيري آموزگار، دكتر محمد باهري اين دبيري را به عهده گرفت. انتخابات مجلس بيستوچهارم، كه آخرين انتخابات در نظام سلطنتي بود، با شركت اين حزب برگزار شد. اين حزب واحد و فراگير فرمايشي پس از مدتي به دو جناح «سازنده» و «ليبرال» تقسيم شد و سرانجام در پاييز 1357 به دست خود رژيم از ميان رفت.[15]
رژيم پهلوي از طريق اين احزاب وابسته و از جمله حزب رستاخيز، و با استفاده از پديده خوشنام دموكراتيك غربي، يعني تحزّب قصد داشت رژيم خود را دموكراتيك جلوه دهد و علاوه بر افزايش وفاداري مردم و بهويژه كاركنان دولتي به رژيم، احزاب واقعي را سركوب كند و چهرهاي بهظاهر دموكراتيك از خود در سطح بينالمللي به نمايش بگذارد.
بعضي از تحليلگران خارجي مدعياند كه تا سال 1356، پنجميليون نفر از مردم ايران به جبر به اين حزب پيوستهاند؛[16] همچنانكه پهلوي دوم، طي نطقي در اسفند 1353، درباره حزب رستاخيز گفته بود: «هر فردي در مقابل اين حزب دو راه دارد يا تودهاي است و بايد از كشور برود و يا آن را پذيرا باشد».[17] رهبران و اعضاي احزاب دولتي پيشگفته حق انتقاد از دولت و حكومت را نداشتند و به محض هر گونه انتقادي، از صدر تا ذيل بازخواست و حتي اخراج ميشدند و ضمن برخورداري از بودجههاي هنگفت، معمولاً از حقوق دولتي نيز بهرهمند بودند. حتي در گزارشهاي محرمانه ساواك به اين مسئله مهم اشاره شده است كه كارگردانان و اعضاي اين احزاب دولتي، بدون اعتقاد به مرامنامههاي حزبي خود و فقط بهخاطر منافع شخصي، به آنها پيوستهاند و مردم و مطبوعات نظر خوشي به اين احزاب ندارند و ازهمينرو در صورت تقويت نشدن آنها از سوي دولت، خودبهخود منحل ميشوند.[18]
راهپيماييهاي هدايتشده به نفع رژيم و سختكوشي اعضاي هر يك از احزاب دولتي در پيشبرد اهداف آن، نشاندهنده اين واقعيت است كه آنها به دنبال بناي يك مشاركت مجعول يا حمايتي در صحنه سياسي اجتماع و سركوب كردن مخالفان اصلاحطلب و انقلابي با به نمايش گذاشتن پشتيبانيشان از سياستهاي رژيم و تنگ كردن مجال مخالفت براي ديگر گروههاي سياسي بود. در همينباره در يكي از گزارشهاي ساواك هدف تأسيس دو حزب اكثريت و اقليت، كه مقامات عالي حكومت از آن پشتيباني ميكردند، اينگونه ذكر گرديده است كه محكي به افكار و عقايد عمومي زده شود و به اين نتيجه برسند كه اصولاً وزنه مخالفان بيشتر است يا موافقان دولت، و از طرف ديگر بقاياي احزاب و جمعيتهاي گذشته را از بين ببرند.[19]
شايان ذكر است كه از اواخر دهه 1330 و اوايل دهه 1340 نيز تشكلها و احزاب سياسي ملّي و اسلامي اغلب نهاني مبارزاتي عليه رژيم را سامان دادند كه همه آنها سركوب گرديد؛ از جمله پس از سركوب نهضت آزادي و جبهه ملّي دوم تنها گروه قدرتمند و مخالفي كه انقلاب سفيد را تحريم كرد روحانيت به رهبري امام خميني بود كه شاه با ناميدن آنها به «قشريون مرتجع» و اتهام وابستگي به شوروي به آنها حمله كرد كه فاجعه 15 خرداد 1342 رقم خورد و با تبعيد رهبر اين قيام، يعني امامخميني (ره)، بار ديگر خفقان كامل برقرار شد و احزاب زيرزميني و بهتدريج گروههاي مسلح و چريكي تندرو در صحنه سياسي كشور ظاهر شدند يا مخالفتها در قالب شورش، توطئه، مهاجرت از كشور، مقاومت منفي و نظاير آن ظاهر شد.
پس از 15 خرداد 1342، هر گروه يا حزب سياسي غير دولتي كه پا به ميدان مبارزه گذاشت در مرامنامه و اساسنامه خود به صراحت مبارزه غير علني و مسلحانه را خطمشي خود معرفي ميكرد؛ زيرا نظام سياسي فاقد ظرفيت تحمل نتايج تحزّب واقعي بود و عرصهاي براي مبارزه قانوني گروهها و احزاب سياسي مختلف فراهم نميكرد. در چنين وضعي، رژيم سياسي طي اقدامي تاكتيكي مخالفان سنّتي خود، يعني جبهه ملّي و حزب توده، را به سمت «مخالفان اصلاحطلب» سوق داد.
در اين ميان رفتار سياسي نفاقآميز و سردرگم حزب توده، كه وابسته به اجانب بود، شايان ذكر است. اين حزب، كه بيشتر اعضا و هوادارانش بنا بر تحليلي ماركسيستي و جزمي، شاه را نماينده طبقه فئودال ميدانستند، با انقلاب سفيد «شاه و ملّت» دچار سرگشتگي شدند. در سال 1341 روابط دولت ايران با اتحاد شوروي و كشورهاي اروپاي شرقي بهبود يافت، مطبوعات شوروي از اصلاحات اقتصادي شاه ــ همانند دنياي غرب ــ طرفداري كردند و در سال 1346، شوروي به ايران اسلحه فروخت. با اين اقدامات، حزب توده در تنگناي شرمآوري قرار گرفت؛ زيرا ناگزير بود از كمكهاي شوروي ستايش كند و تلويحاً بر اصلاحات رژيم صحه گذارد. همچنين حزب توده، متأثر از اتخاذ روش غير مسلكي احزاب كمونيستي در دو دهه 1340 و 1350 در اروپا و امريكاي لاتين، در همين سالها از جبهه ملّي (دوم) حمايت كرد و اين سياست سبب شد بسياري از جوانان تودهاي به خاطر تأكيد حزب به روشهاي قانوني از رهبري حزب انتقاد كند و از اين حزب رويگردانند[20] و انشعابات و انشقاقاتي در اين حزب وابسته رخ دهد.
پس از قيام 15 خرداد 1342، بهدليل افزايش خفقان رژيم و همچنين بازتاب حركتهاي مسلحانه در پارهاي از كشورهاي جهان سوم مانند انقلاب الجزاير و كوبا، تشكلها و احزاب سياسي مذهبي، ماركسيستي و التقاطي ايران نيز مشي مبارزه مسلحانه را در پيش گرفتند كه پارهاي از آنها موفق شدند اقدامات نظامي نيز عليه رژيم انجام دهند و بعضي از آنها نيز قبل از اقدام، سركوب و دستگير گشتند؛ از جمله اين تشكلها ميتوان به هيئتهاي مؤتلفه اسلامي ــ عامل ترور حسنعلي منصور ــ حزب ملل اسلامي، سازمان چريكهاي فدايي خلق، سازمان مجاهدين خلق، جبهه آزاديبخش مردم ايران (جاما) اشاره كرد كه البته هيچيك از اين حركتها همانند فعاليت ساير احزاب، در دستيابي به پايگاهي مردمي و ايجاد خدشه درخور اقتدار رژيم موفق نبودند و عملاً آخرين تجربه حزبي حاكم در رژيم پهلوي به حزب رستاخيز خلاصه شد كه اين حزب انحصاري و واحد نيز در سال 1357 منحل گرديد.
2ــ سير تحزّب در دوران جمهوري اسلامي
تاريخ و عملكرد احزاب بعد از انقلاب اسلامي پيچيدگيهاي فراواني دارد و به راحتي نميتوان در اين زمينه اظهار نظرهاي دقيقي كرد. منابع و تحقيقات بسيار ناچيزي در اين زمينه وجود دارد كه بعضاً نيز اختلاف سلايق و ديدگاهها را در ايجابي يا سلبي دانستن فعاليت اين احزاب نشان ميدهد. هرچند فرايند عملكردي احزاب در كشورمان همچنان در حال جذر و مد است و هنوز به ثباتي نرسيده است، شايد بتوان پنج دوره را براي عملكرد احزاب بعد از انقلاب اسلامي در نظر گرفت:
الف) احزاب از پيروزي انقلاب تا پايان جنگ تحميلي:
پيروزي انقلاب اسلامي و فروپاشي رژيم مستبد پهلوي، انرژيهاي خفته عظيمي از شور و هيجان سياسي، مذهبي و مردمي را آزاد ساخت و به دنبال گسترش آزاديهاي سياسي و اجتماعي، صدها حزب و گروه در عرصه كشور به عرصه فعاليت قدم گذاردند. روزنامههاي محدود يكي دو سال اول انقلاب مملو از اسامي اين گروهها و دستجات و اعلان موجوديت آنهاست. يكي از محققان در ارزيابي اين گروههاي نوپا، نام 182 تشكل را با تاريخ اعلام موجوديت آنها ذكر نموده است.[21] جالب اينجاست كه از اين تعداد، فقط شصت مورد نام حزب را بر خود نهادهاند و بقيه براي نامگذاري تشكلات خود، از اسامي اتحاد، اتحاديه، اتفاق، انجمن، جامعه، بنياد، تشكيلات، جبهه، نهضت، سازمان، و... سود بردهاند. چنين امري شايد از ضعف ادبيات سياسي عمومي و سستي نهادمندي تحزّب در آن دوران ناشي ميشد؛ گرچه سياسي شدن انفجاري تمام قشرهاي جامعه نيز در اين قضيه بيتأثير نبود و به اقتضاي انقلاب و بحرانهاي آن، فعاليتهاي سياسي چنين صوري يافت. از سويي بسياري از گروهها، به همان اندازه خلق الساعه بودن، موسمي، ناپايدار و شكننده نيز بودند.
در چنين وضعي، گروههاي سازمانيافتهتر ماركسيستي، التقاطي، و مخالف انقلاب و نظام، با سوءاستفاده از آزاديهاي بيسابقه، از يكطرف از امكانات و فعاليت بهاصطلاح آزاد و قانوني بهره ميبردند و از ديگر سو با جمعآوري اسلحه و مهمات، ايجاد خانههاي تيمي و امن و كمك به حركتهاي تجزيهطلبانه در نواحي مرزي و قومي، در پي براندازي نظام بودند[22] و حتي دانشگاهها و بسياري از مراكز آموزشي وقت را به حياط خلوت خود و پادگان نظامي و اتاق جنگ بدل نمودند. مقام رهبري، در يكي از سخنرانيهايشان، مشاهدات عيني خود را از اين وضعيت بدين گونه بيان نموده است: «يك نمونهاش همين قضاياي دانشگاه تهران بود كه گروهكهاي الحادي آمدند دانشگاه تهران را تصرف كردند و از اتاقها و سالنها و مراكزش به عنوان اتاق جنگ، انبارهاي سلاح و مركز توطئه عليه اصل انقلاب و عليه نظام استفاده كردند! فضا را قرق هم كردند؛ يعني يك حالت ارعابي نه فقط در مسئولان آن روز ــ مسئولان آن روز، دولت موقت بودند كه اصلاً جان و توان و دل و جگر ورود به اين ميدانها را نداشتند؛ آنها كه هيچ! ــ كه حتي در دل بسياري از افراد انقلابي هم ايجاد كرده بودند. در محيط خود دانشگاه تهران، اينها بيشترين رعب را ايجاد كردند. من يادم نميرود كه در يكي از سختترين آن روزهايش، اتفاقاً خودم در دانشگاه بودم و يك برنامه هفتگي داشتم و در مسجد دانشگاه تهران، آن روز طبق معمول، روز برنامه بود، آمدم ديدم دانشگاه خلوت خلوت است. به مسجد آمدم؛ شايد بيست نفر، سي نفري در مسجد بيشتر نبودند. وقتي وارد مسجد شدم، چند نفر آمدند و گفتند: آقا! زود از اينجا برويد! گفتم مگر چه شده؟! معلوم شد كه بله، دانشگاه را قرق كردهاند و از زدن و كشتن و اين چيزها هم اصلاً ابايي ندارند!... دانشگاه نيمهتعطيل بود، اما دانشجويان ــ يعني يك مجموعه انقلابي محض ــ همه زنده و فعال آمدند و داخل دانشگاه ريختند و آنجا را تطهير كردند. اين قضيه مربوط به سال 1358 است كه آن را عرض ميكنم...».[23]
اوج فعاليت اين گروهكها و احزابي كه قارچگونه و خلقالساعه تأسيس ميشدند از پيروزي انقلاب تا سال 1360 و خلع يد از رئيسجمهوري مخلوع، بنيصدر، توسط امام خميني(ره) بود و بهتدريج با تثبيت نظام جمهوري اسلامي، نيروهاي انقلابي و مذهبي بر اوضاع مسلط شدند و بساط اين گروهكهاي غالباً معاند برچيده شد و احزاب و گروهكهاي باقيمانده، مركزيت و رهبري خود را به خارج از كشور منتقل نمودند و با قبول كمكهاي خارجي به حيات وابسته خويش به بيگانگان ادامه دادند.
حزب توده ايران، سازمان مجاهدين خلق ايران[24] ــ موسوم به منافقين ــ سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران،[25] و حزب جمهوري خلق مسلمان از گروههاي سياسي عمدهاي بودند كه به دليل خيانت به انقلاب اسلامي و تلاش در جهت براندازي نظام، بهتدريج ماهيتشان افشا شد و از صحنه سياسي بيرون رانده شدند؛ البته در اين دوره، تشكلهاي سياسي طرفدار نظام نيز بهوجود آمد كه سرآمد آنها حزب جمهوري اسلامي بود كه رجال سياسي تراز اول كشور و شاگردان امام(ره) ــ يعني آقايان بهشتي، باهنر، خامنهاي، هاشمي رفسنجاني و موسوي اردبيلي ــ آن را در اسفند 1357 تأسيس كردند. سه تن نخست، به ترتيب دبيركلي اين حزب را از تأسيس تا انحلال آن به عهده داشتند. بنيانگذاران حزب همگي عضو شوراي انقلاب بودند. حزب جمهوري اسلامي در انتخابات مجلس خبرگان، تدوين قانون اساسي و اولين مجلس شوراي اسلامي همراه گروههاي ائتلافكننده با اين حزب، اكثريت كرسيها را كسب كردند و آقاي بهشتي به عاليترين مقام قضايي، يعني رياست ديوان عالي كشور، منصوب شد.
با انتخاب شدن بنيصدر براي رياستجمهوري كشور، ميان او و هوادارانش، از يكسو، و حزب جمهوري اسلامي، رئيس و اكثريت نمايندگان مجلس، رئيس ديوان عالي كشور و محمدعلي رجايي، نخستوزير، از ديگر سو، اختلافات شديدي به وجود آمد كه سرانجام به خلع بنيصدر از رياستجمهوري انجاميد. در 7 تير 1360 انفجاري در مقر حزب جمهوري اسلامي توسط مجاهدين خلق ــ موسوم به منافقين ــ رخ داد كه طي آن، 72 تن از جمله نخستين دبيركل اين حزب و تعدادي از وزرا و نمايندگان مجلس و مسئولان نظام شهيد شدند.
با انتخاب محمدعلي رجايي به رياستجمهوري، دكتر باهنر، دومين دبيركل حزب، به نخستوزيري رسيد. در پي انفجار بمب ديگري در 8 شهريور 1360 توسط منافقين، در دفتر نخستوزيري و شهادت رئيسجمهور و نخستوزير، آيتالله خامنهاي به عنوان سومين دبيركل حزب و نيز سومين رئيسجمهور انتخاب شد و مهندس ميرحسين موسوي، عضو ديگر حزب، به نخستوزيري رسيد.[26]
اگرچه مرحوم شهيد بهشتي، اولين دبيركل اين حزب، با توجه به تجارب حاصله پس از كودتاي 28 مرداد 1332، سخت معتقد بود كه بايد نيروهاي انقلابي به صورت يك تشكيلات سياسي اسلامي فعال درآيند،[27] پس از چندي فعاليت اين حزب، بهواسطه فاجعه ترور بسياري از سران و اعضاي اصلي آن و سپس بروز اختلاف سليقههايي، با سستي مواجه گشت و به دنبال آن، با عنايت به نظر امام(ره) ــ و در جهت جلوگيري از بهوجود آمدن شكاف و تفرقه بين نيروهاي متعهد انقلابي ــ و فضاي جنگي كشور، توسط بنيانگذارانش در خرداد 1366 رسماً منحل شد و چه بسا خلائي از اين بابت بر كشور حاكم گرديد.
«سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» هم تا حدي به اين سرنوشت دچار شد. اين سازمان، كه در اواخر سال 1357 از وحدت هفت گروه مبارز مسلمان عليه رژيم شاه تأسيس شد، در تثبيت نظام جمهوري اسلامي مشاركت و مساعدت نمود، اما پس از حذف و طرد نيروهاي موسوم به «غير يا ضد انقلابي» از بدنه مديريت اجرايي كشور و حاكميت خط امام(ره)، در بين اعضاي آن تضاد و انشعاب فكري رخ داد و جناح موسوم به چپ از آن جدا شد. سازمان نيز، كه در اختيار جناح راست بود، در سال 1365 با توافق امام(ره) منحل گرديد؛ البته جناح چپ اين سازمان در مهرماه سال 1370 مجدداً فعاليت سياسي خود را آغاز كرد و تا به امروز نيز ادامه داده است.[28]
شايان ذكر است پس از انحلال حزب جمهوري اسلامي و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، تنها تشكل سياسي كه البته جنبه حزبي هم نداشت، «جامعه روحانيت مبارز تهران» بود كه آن هم در سال 1367 دچار يك انشعاب شد و «مجمع روحانيون مبارز» حاصل آن بود؛ البته تشكل اخير نيز، پس از انتخابات دوره چهارم مجلس شوراي اسلامي، فعاليت خود را عملاً متوقف كرد و مجدداًَ با پيروزي در انتخاب هفتم رياستجمهوري در 2 خرداد 1376 توسط يكي از مؤسسان خود ــ يعني سيد محمد خاتمي ــ عملاً به صحنه سياسي بازگشت.
ب) دوره جنگ تحميلي:
در اين دوره، كه مدتزمان ميان 31 شهريور 1359 تا 27 تير 1367 (سالروز پذيرش قطعنامه 598) را دربرميگيرد، نظر به نياز كشور به وحدت و همدلي و توجه كامل به مقابله با دشمن بعثي، حركتهاي حزبي خاصي در كشور، كه واجد آرا و سلايق متنوعي باشد، بهوجود نيامد؛ هرچند از اوايل دهه 1360، مسئله جناحبندي و بحثهاي جدي همراه مبارزهطلبي، به عنوان يكي از مسائل محوري در حوزه سياسي كشور، در ميان جناحهاي سياسي با شور و شدت مطرح گرديد.[29]
ج) دوران سازندگي:
در اين دوره (1368ــ 1376)، كه دوران رياستجمهوري آقاي هاشمي رفسنجاني بود، جوانههاي ورود احزاب به عرصه سياسي و اقتصادي كشور زده شد. تأكيد اين دوران بر سازندگي كشور از حيث اقتصاد و صنعتي و تقدم توسعه اقتصادي بر توسعه سياسي بود، بااينحال حزب سياسي مهمي چون حزب كارگزاران سازندگي وارد ميدان گرديد و گفتمانهاي جديدي در فضاي سياسي كشور مطرح گرديد.
به روشني ميتوان دريافت كه در سالهاي بعد از انقلاب تاكنون بههيچوجه احزاب مردمي و خودجوش واقعي كه مؤثر بر حاكميت و اخذ تصميمگيريهاي سياسي باشند سر كار نيامدهاند و هرچند احزابي مانند «مشاركت ايران اسلامي»، «كارگزاران سازندگي»، «همبستگي ايران اسلامي»، «حزب اسلامي كار» محتاطانه و بعضاً موسمي و منقطع فعاليت ميكنند، كاربرد عنوان احزاب براي اينگونه تشكلها محل ترديد است؛ البته در اين ميان شايد بتوان تا حدي حزب اسلامي كار را مستثني نمود؛ آنهم ازآنرو كه تقريباً داراي پايگاه طبقاتي و مرامنامه نسبتاً مشخصي است. سه حزب ديگر بيشتر محافلي هستند كه فاقد ارتباطهاي انداموار (ارگانيك) و مرامي (ايدئولوژيك) با طبقه و پايگاه اجتماعي معينياند. در واقع اين گروهها بيشتر به ماشينهايي شبيه هستند كه فقط در موسم انتخابات روشن ميشوند و رأي جمع ميكنند و در عين حال احزابي غير خودجوش هستند كه از بالا شكل گرفته و فاقد ويژگيهاي معنادار و مداوم اين پديده سياسياند.
در توضيح بيشتر بايد افزود، در جمهوري اسلامي ايران، با پايان يافتن جنگ تحميلي و اجراي قانون احزاب، دهها تشكل سياسي از لايههاي مختلف اجتماعي ايجاد شدند كه در اين ميان دو گروه سياسي، متمايز از ديگران بود. اين دو گروه، يعني حزب كارگزاران سازندگي و جبهه مشاركت، يكي به دست اعضاي كابينه و نزديكان آقاي هاشمي رفسنجاني و ديگري به دست اعضاي كابينه و نزديكان آقاي خاتمي ايجاد شد. اولين ويژگي بارز اين گونه احزاب، بهرهگيري از قدرت در زمان تأسيس است؛ يعني اين احزاب را عمدتاً افرادي بهوجود آوردهاند كه در مصدر قدرت سياسي بودند، و اقدام به تأسيس آنها بر مبناي اتكاي ايشان به قدرت بوده است. به همين جهت به آنها «احزاب دولتساخته» ميگويند. دومين ويژگي مهم اين احزاب حركت پاندولي آنهاست؛ زيرا به دليل فقدان پايگاه اجتماعي عميق، به اين امر واقفاند كه تا زماني كه در قدرت هستند، در سطح جامعه هم طرفداراني دارند و ازهمينرو متناسب با فضاي سياسي ــ اجتماعي جامعه، خواستهاي خود را تغيير ميدهند و عمدتاً به رويكردي عملگرايانه (پراگماتيستي) و فرصتطلبانه (اپورپونيستي) روي ميآورند تا همواره در قدرت بمانند.[30]
حزب كارگزاران سازندگي را بايد در حقيقت «وزراي هشت ساله هاشمي رفسنجاني» لقب داد كه به «فنسالاران» نيز معروف هستند. اين گروه، كه تا آستانه انتخابات مجلس پنجم هويت مستقل و رسمي نداشت، در عرصه اين انتخابات، با ادعاي شكست انحصار و شعار «عزّت اسلامي، تداوم سازندگي، آباداني ايران»، در تاريخ 27 دي 1374، با صدور اعلاميهاي، فعاليتهاي رسمي خود را آغاز كردند و در ادامه راه موفق شدند تركيب مجلس پنجم را به نفع خود تغيير دهند. ابتدا اين تشكل داراي شانزده عضو بود؛ ده تن از وزراي دولت رفسنجاني، چهار تن از معاونان آن (محمد هاشمي، هاشميطبا، حسين مرعشي، مهاجراني) و رئيس متوفاي بانك مركزي (نوربخش) و شهردار تهران (كرباسچي). نويسنده كتاب «كالبدشكافي جناحهاي سياسي»، ضمن موصوف نمودن حزب كارگزاران به جناح راست مدرن، درباره تأسيس اين حزب معتقد است: «در اين زمان كه اكثريت مجلس چهارم در اختيار جناح ’راست سنّتي‘ بود، اين عمل وزرا را توهين به مجلس تلقي كردند و حتي بحث از بيكفايتي رفسنجاني را مطرح نمودند، درحاليكه كارگزاران استدلال ميكردند، اسامي بدون نام، عنوان و سمت، اشكالي ندارد. بههرحال با دخالت مقام رهبري، اختلاف ميان كارگزاران و مجلس پايان يافت. رهبر انقلاب معتقد بود كه اين كار توهين به مجلس نيست. اما وزرا بايد از عضويت در آن معاف شوند. ... ’راست مدرن‘ در عرصه فرهنگ، چندان پايبند به سنّتها نيست و دل در گرو مدرنيسم دارد. اين گروه بهشدت از توسعه، بهويژه توسعه اقتصادي، طرفداري كرده و آن را پيششرط ساير امور نوسازي قلمداد ميكند؛ گرچه معتقد است كه فضاي باز اقتصادي نياز به فضاي باز فرهنگي و سياسي دارد. آزادي مردم را تا حدي ميخواهند كه به توسعه لطمه نزند. اين گروه به تساهل و تسامح بيشتري نسبت به جناح ’چپ سنّتي‘ و ’راست سنّتي‘ معتقد است».[31]
روزنامه عصر ما ــ ارگان سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ــ اصول استراتژي فرهنگي گروه كارگزاران سازندگي را چنين توصيف نموده است: «1ــ استقبال از مدرنيسم؛ 2ــ عدم حساسيت نسبت به كمرنگ شدن سنّتها و مظاهر اجتماعي، ديني در جامعه؛ 3ــ كاهش تدريجي نقش دين در جامعه (نه ضد دين يا غير ديني كردن) و به تعبيري عرفي كردن امور دين؛ 4ــ ايجاد فرهنگي ليبراليستي با مناسبات مبتني بر تساهل و تسامح و آزادي».[32]
هدف حزب كارگزاران سازندگي آباداني ايران و نيز بازسازي خرابههاي ناشي از جنگ تحميلي و از بين بردن بيثباتيهاي ايجادشده در اقتصاد ايران، و سازندگي كشور با مديريت هاشمي رفسنجاني در جايگاه رئيسجمهور عنوان شده است. آنها مدعي بودند: «با وجود مقابله با اصلاحات فرهنگي و بازسازي فرهنگي كشور با عنوان حفظ ارزشهاي انقلاب، تضعيف سياست تنشزدايي و گسترش روابط خارجي كشور تحت لواي استكبارستيزي و ايستادگي در انجام اصلاحات ساختارهاي اقتصادي كشور با شعار حمايت از مردم، مديران سختكوش دوران سازندگي توانستند منشأ اثرات جاويداني در عرصههاي مختلف باشند».[33]
راهبرد اين حزب ــ يا به بيان بهتر جناح و گروه ــ بر «بازسازي اقتصادي» و «مصلحتانديشي در سياست خارجي» مبتني بود. به اعتقاد آنها، ايران براي بازسازي خرابيهاي ناشي از جنگ و عقبماندگيهاي ناشي از آن ميبايست سياست جديدي را آغاز ميكرد كه «جلب كمكهاي بينالمللي» و «اخذ وام» از نهادهاي اقتصادي بينالمللي از جمله آنها بود. بنابراين ايران ميبايست به سياستهايي رو ميآورد كه از طريق آنها بتواند عضوي از جامعه بينالمللي محسوب شود تا امكان اخذ وام و جذب كمك از مجامع بينالمللي فراهم گردد.[34] اين حزب در دوره فعاليتهاي خود با مشكلاتي در داخل و خارج كشور مواجه شد[35] و در حوزه مديريت اجرايي كشور نيز به اهداف شايان توجهي دست نيافت و هماكنون نيز نيروهاي ارزشي كشور از آن بسيار انتقاد ميكنند.
د) دوره رياستجمهوري آقاي خاتمي:
در انتخابات رياستجمهوري دوره هفتم، ائتلاف كارگزاران با ساير گروهها، از جمله مجمع روحانيون مبارز و ائتلاف گروههاي خط امام، متحد گرديد و با پيروزي غافلگيركننده و غير منتظره، سيد محمد خاتمي با رأي بيستميليوني به رياستجمهوري رسيد و احزاب و گروههاي بهاصطلاح «اصلاحطلب» زمام امور كشور را در دست گرفتند. اين گروهها فضاي سياسي كشور را از بعد از 2 خرداد 1376 بدين شكل توصيف كردهاند: «باز شدن فضاي سياسي كشور، كه نتيجه اجتنابناپذير انقلاب اسلامي بود، تحول مهم ديگر جامعه ايران است. اگرچه تحزّب هنوز به معناي دقيق كلمه وارد ساختار سياسي ايران نشده، اما ظرف دو دهه گذشته تشكلهاي سياسي رسمي و غير رسمي بهوجودآمده وارد عرصه پيكارهاي سياسي و اجتماعي با يكديگر شدهاند... . تشكلهايي كه ظرف يكسالونيم گذشته شكل گرفتهاند، بههرحال، نطفههاي اوليه تحزّب را در جامعه ايران ريختهاند و اقدام به تعطيل يا وادار به سكوت كردن اين جريانات به نظر نميرسد كه بتواند در بلندمدت كار چندان سادهاي باشد.
رشد كمّي و كيفي مطبوعات، آزادي مطبوعات، برگزاري ميتينگ و اجتماعات سياسي در دانشگاهها و در سطح كشور، طرح مباحث سياسي و اجتماعي در رسانههاي گروهي كشور، طرح مقولاتي همچون جامعه مدني، قانونگرايي، آزادي مطبوعات، آزادي بيان، تحزّب، مشاركت سياسي، توسعه سياسي و امثال در فضاي بعد از دوم خرداد ... بدون ترديد، سطح آگاهيهاي سياسي و اجتماعي را در سطح كشور بسيار گسترده نموده است».[36]
«... ازاينرو در آغاز دهه سوم انقلاب اسلامي، وظيفه مبرم و عمل صالح، ساماندهي فضاي سياسي، اجتماعي و سازماندهي نهادها و قالبهايي است كه اين مطالبات بيواسطه را پالايش كرده و در خدمت فرايند تصميمگيري كلان كشور قرار دهد. امروز بقا و تداوم كشور انقلابي و تضمين انگيزه مشاركتجويي مردم در گرو تأسيس زمينههاي عملي اين مشاركت، قانونمند كردن رقابتهاي سياسي، عرضه چهرهاي جذاب و مقبول از نظام مبتني بر اسلام ناب محمدي، انتقال حافظه تاريخي و تجارب سياسي به نسل دوم انقلاب و سامان دادن نظام توزيع قدرت در ميان مردم ميباشد».[37]
در اين دوره (2 خرداد 1376 تا 3 تير 1384) شعار اصلي اصلاحطلبان توسعه فرهنگي و سياسي و اجراي اصلاحات مختلف سياسي و فرهنگي در اين مرحله جديد از بلوغ سياسي كشور بود و آنها اعتقاد داشتند براساس آنچه در دوم خرداد روي داد، بايد فضاي سياسي، اجتماعي كشور و فرايند تجميع تقاضاهاي مردم در قالبهاي جديد و پايداري مانند احزاب، ساماندهي، نهادينه و مستدام شود.
حزب يا جبهه مشاركت ايران اسلامي ــ به عنوان حزبي دولتساز ــ در همين فضا تأسيس شد؛ درواقع زمينههاي اوليه پيدايش اين جبهه نيز به زمان انتخابات رياستجمهوري 2 خرداد 1376 برميگردد. در آن زمان در تهران و شهرستانها، افرادي كه ستادهاي انتخاباتي آقاي خاتمي را برقرار نموده و فعالانه در انتخابات شركت كرده بودند، به دنبال ايجاد روابط نزديك و مُجدّانه و حصول عقايد و تفكرات مشابه، زمينه ايجاد يك تشكل سراسري فراگير را فراهم ديدند كه در آن تمام علاقهمندان و معتقدان به برنامههاي آقاي خاتمي بتوانند تجمع پيدا كنند، و برنامه نهادينهشدهاي را پيگيري نمايند؛ ازهمينرو پس از مشورتهاي بسيار، سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه ايجاد تشكلي سياسي، كه افراد بر مبناي اين اعتقاد و ذهنيت بتوانند در آن عضو شوند، بسيار ضروري است. به اين ترتيب 110 نفر از اعضاي فعال ستاد گرد هم آمدند و به عنوان مؤسس اين تشكيلات، جبهه مشاركت ايران اسلامي را پايهگذاري كردند. حزب مشاركت در تاريخ 14 آذر 1377 اعلام موجوديت كرد و سه شعار اصلي آقاي خاتمي، يعني آزادي در بيان، منطق در گفتوگو و قانون در عمل، را مدنظر قرار داد. اعضاي اصلي اين حزب همگي از جبهه موسوم به دوم خرداد بودند كه حمايت از آقاي خاتمي را سرلوحه اهداف خود قرار داده، و عمدتاً در دستگاه اجرايي مشغول به كار بودند. در اين حزب گرايشهاي گوناگوني وجود دارد كه از تفكرات متمايل به لايههايي از اصولگرايي اسلامي تا تمايلات سكولاريستي را دربرميگيرد.[38]
به اذعان محمدرضا خاتمي، برادر رئيسجمهور وقت و رئيس دفتر سياسي سابق و دبيركل وقت جبهه مشاركت: «فلسفه تأسيس اين جبهه از قبل از انتخابات دوم خرداد 1376 شكل گرفت و چون احتمال پيروزي سيد محمد خاتمي داده نميشد سعي گرديد از رهگذر تبليغات رياستجمهوري ايشان، و انجام فعاليتهاي سياسي در اين راستا، يك گروه و سازمان فكري سياسي را در كشور شكل دهند كه بتوانند بعد از پايان انتخابات ايدههاي آقاي خاتمي را دنبال كنند».[39]
بدينترتيب به اذعان رهبران جبهه مشاركت، اين حزب، سهمي اساسي در انتخابات دوم خرداد 1376 و برگزيده شدن سيد محمد خاتمي نداشت ــ و اساساً احزاب كشور تأثير معناداري در اين زمينه نداشتند ــ و بايد بر مبناي تحليلهاي غير حزبي، نتيجه اين انتخابات را تفسير كرد. جالب اينجاست كه محمدرضا خاتمي، جبهه مشاركت را به مثابه حزبي نميپندارد كه در چهارچوبهاي حزبي بايد عمل كند، ازهمينرو براي تسميه اين حركت سياسي، كلمه «جبهه» را به جاي «حزب» بهكار بردهاند تا در محدوديت و جزمهاي احزاب گرفتار نشوند. وي دراينباره گفته است: «در عرف سياسي، جبهه يعني تشكلي كه از احزاب و گروههاي مختلف تشكيل شده باشد. ما متوجه اين موضوع بوديم ما ميخواستيم خودمان را در حداكثرهاي جزمي و حزبي گرفتار نكنيم. هدف اصلي از تشكيل جبهه مشاركت، ارائه برنامهاي بود كه به نوعي همه بيستميليوني كه به آقاي خاتمي رأي دادند احساس كنند كه ميتوانند در اين تشكيلات وارد شوند...، به همين جهت از هيجده گروه فعال دوم خردادي براي انتخابات مجلس شوراي اسلامي، چهارده گروه در جبهه مشاركت حضور فعال دارند، بنابراين اگر ما اسم خودمان را حزب ميگذاشتيم و مرام حزبي را انتخاب ميكرديم يك سري از افراد را از خودمان فراري ميداديم».[40]
هـ) دوره رياست جمهوري آقاي احمدينژاد:
آفات حزبي و تحزّب، دوره هشتساله قدرتگيري اصلاحطلبان را از خود بينصيب نساخت و بهرغم پارهاي دستاوردهاي مثبت در عرصه توسعه سياسي كشور، قدرتطلبي، انحصارطلبي و كشمكشهاي حزبي، فضاي سياسي كشور را به بحرانها و بيثباتيهاي فراواني دچار نمود و بيتوجهي به بعضي از مطالبات ديني، اقتصادي و معيشتي مردم، آن هم در فضايي از سياستزدگي، نوعي سرخوردگي را از مباحث توسعه سياسي و تحزّب در آحاد جامعه، بهويژه جوانان، بهوجود آورد؛ در نتيجه، در انتخابات نهمين دوره رياستجمهوري، فردي كه هيچ يك از احزاب شناختهشده و باسابقه كشور از او حمايت نميكردند و حتي گروههايي او را تخريب ميكردند ــ محمود احمدينژاد ــ به رياستجمهوري انتخاب گرديد و ايشان، با استفاده از تبليغات خودجوش و كمكهاي مردمي، بر خلاف تمام معادلات حزبي و جناحي، آرا و اعتماد اكثريت ملّت را در رقابت سياسي با كانديداهاي ساير احزاب و گروههاي سياسي به خود جلب نمود. اگرچه «جمعيت آبادگران ايران اسلامي»، كه تازهتأسيس بود، از ايشان حمايت نمود، اين جمعيت فاقد روشي حزبي بود. رئيسجمهور جديد به حركتهاي حزبي و وامداري به احزاب اعتقادي نداشته و ندارد و نزد ايشان حركتهاي مردمي و توجه به قاطبه ملّت فارغ از چهارچوبهاي تنگ حزبي اولويت داشته است. در اين دوره، جبههها و احزاب سابق، بعد از ناكامي در عرصه انتخابات، دچار ركود شدهاند و ضمن بازنگري در اعمال و شيوههاي گذشته و درسگرفتن از اشباهات قبلي، به منظور سازماندهي مجدّد و تشكيل اتحادها و ائتلافهاي جديد حزبي آشكار و پنهان تلاش ميكنند. همچنين «خانه احزاب ايران» نيز كوشيده است كه به نوعي بهينه احزاب را در كشور ساماندهي كند و مشكلات و نارساييهاي موجود در مسير فعاليتهاي آنها را برطرف نمايد و در تعامل با مسئولان و كارگزاران دولت و بهويژه وزارت كشور و همچنين صاحبنظران، اقدامات مفيدي را ــ در حوزه عملي و نظري ــ در اين زمينه انجام دهد؛[41] هرچند دايره كشمكش و درگيريهاي حزبي نيز به اين خانه كشيده شد و بهويژه در سال 1384 بر سر مديريت آن، ميان احزاب و گروههاي رقيب و شيوه انتخابات و رأيگيري براي اين مسئوليت، اختلافهاي دامنهداري ايجاد شد. اين در حالي است كه طبق اساسنامه، خانه احزاب بايد همانند باشگاه كليه احزاب، وظيفه دفاع از ايده تحزّب و آرمانهاي فراگير احزاب و تشكلات سياسي را برعهده داشته باشد.
همانطوركه گفته شد، رئيسجمهور احمدينژاد بارها وابستگي خود و دولتش را به احزاب و جناحها انكار نموده است. به گفته او «دولت نهم جز به خدا و مردم، به هيچ حزب و جناحي بدهكار نيست و آنچه در اين مسير براي اين دولت اهميت دارد همانا رضايت خدا و مردم خواهد بود».[42]
با توجه به اين گونه اظهارات نقّادانه و ضد حزبي، عدهاي از صاحبنظران، بعضي از وزراي دولت حاضر را به داشتن رويكردي ضد حزبي و تحزّب معرفي كردهاند؛ بهطور نمونه يكي از اصحاب رسانهها در اين باره اظهار كرده است: «دولت نهم، در طول اين يك سال، داراي آفتهايي نيز بوده است. اين دولت به طور مكرر احزاب را نفي ميكند و مدعي ميشود كه از طريق راهكارهاي غير حزبي به قدرت رسيده و كاري به احزاب ندارد، در صورتي كه اين امري اشتباه است».[43]
در اين ميان بعضي از وزراي دولت نهم همانند وزير سابق كشور ــ حجتالاسلام پورمحمدي ــ نيز كوشيدند ضمن انتقاد از رويكردهاي حزبي سابق كشور، مخالف نبودن دولت حاضر با تحزّب را نشان دهند و همراه نفي انحصارگري حزبي، موافقت دولت نهم را با نظامي باز، آزاد و متعامل سياسي اعلام نمايند. از نظر ايشان «قانون اساسي، دولت و قوانين موجود، رفتار حزبي را پذيرفتهاند و به آن متعهد هستند، اما نه فقط در قالب انحصار حزبي، بلكه گروهها ميتوانند به فعاليتهاي سياسي خود بپردازند و اين نظامي است كه در يك جامعه مردمسالار به هر ميزان سازمانيافتهتر باشد، نفع و رشد و توسعه مردم را به دنبال خواهد داشت... . نقش احزاب در جامعه براي بلوغ ذهنيت سياسي و پخته كردن و غني كردن مباحث در جامعه است و در حقيقت براي اين است تا يك سري از امور در جامعه چكشكاري شوند نه براي اينكه رقيب را به چالش بكشيم».[44]
استنتاج
تاريخ تحزّب ايران در سده گذشته بيانگر بيماري مزمن و ناكارآمدي احزاب در قبل و بعد از انقلاب اسلامي بوده است و متأسفانه احزاب در اين دوره نتوانستند قابليت و تواناييهاي خود و كارويژههاي مطلوب «حزب» را نشان دهند، اهداف تأسيس اين پديده سياسي را متحقق سازند و خود به عنوان مولود حركتهاي سياسي، به جريانهاي سياسي كارآمد، پويا و بادوام منجر گردند. حتي انقلاب اسلامي نيز، كه با وقوع خود، تحول عظيمي در بينش سياسي مردم و نخبگان ايجاد كرد و به مشاركتهاي سياسي گسترده عموم انجاميد، هنوز نتوانسته است با آفات موجود در حوزه عملكردي اين پديده سياسي مقابله كامل نمايد و كشور همچنان با بيماريهاي بهجامانده از گذشته احزاب مواجه است. ضروري است علل اين ناكارآمدي شناسايي و درمان آن آغاز شود و از سوي ديگر مردم و دولتمردان صبر و تحمل لازم را براي طي دوران نقاهت احزاب داشته باشند و احزاب و نخبگان نيز با آسيبشناسي لازم و ايجاد زمينههاي «خودانتقادي» به تسريع گذران اين دوران كمك نمايند.
البته تمامي علل ناكارآمدي احزاب ايراني داخلي نيست، بلكه حزب و تحزّب، در كليه نظامها و عرصههاي سياسي خارجي و بهويژه در جهان سوم، بسيار آسيبپذير است و بعضي از مشكلات اساسي آنها، مانند طبع اليگارشيك، سازمانمحوري، امكان دولت ساخته شدن و... ريشه جهاني دارد. متأسفانه احزاب در جهان سوم، بهدليل ضعف جامعه مدني و مشكلات اقتصادي و فرهنگي، با ناكارآمديهاي فراوان مواجهاند؛ بنابراين بايد گفت كه پديده حزب و تحزّب، براي حفظ كارآمدي و انجام دادن بهينه كارويژههاي خود، دائماً به مراقبت و بهينهسازي نياز دارد و بايد انديمشندان و نخبگان حزبي و غير حزبي و اعضا اين كار را به طور دائم انجام دهند.
متأسفانه دولتهاي بعد از انقلاب نيز، در تعامل با احزاب، رويكردي افراطي يا تفريطي داشتهاند و مهرورزي بيش از حد دولت اصلاحات به اين تشكلها، فاقد توجيه لازم است و اقبال افراطي يا ادبار تفريطي به احزاب از سوي دولتمردان جوابگو و منتج به كارآمدي آنها نيست و همانطوركه قبلاً گفته شد، اين تشكلها ميتوانند نماينده نهادهاي مدني و مردمي باشند و در كشور ما بايد دوره تكامل و بلوغ طبيعي خود را طي كنند، ازهمينرو بايد براي كارآمدي پديده تحزب بيشتر مساعدت كرد و فقط در اين صورت است كه با تمهيد ساير ملزومات، احزاب و در نتيجه جريانهاي سياسي سالم و كارآمد توان ظهور، شكوفايي و فعاليت در عرصه كشور را خواهند يافت.
پينوشتها
* استاديار دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه شيراز
[1] ــ محسن مدير شانهچي، احزاب سياسي ايران (با مطالعه موردي نيروي سوم و جامعه سوسياليستها)، تهران: رسا، 1375، ص 28 و 31
[2] ــ كيوان لؤلويي، «تحزب در دهه 20 فصلي متفاوت در تاريخ احزاب سياسي ايران»، اطلاعات سياسي ــ اقتصادي، ش 140ــ 139، (فروردين و ارديبهشت 1378) ص 104
[3] ــ رك: احمد نقيبزاده، «حزب و سابقه آن در ايران، حزب راه حل نيست»، انتخاب، ش 64 (8/4/1378) ص 6
[4] ــ رك: منصوره اتحاديه، مرامنامه و نظامنامههاي احزاب سياسي (در دومين دوره مجلس شوراي ملي)، تهران: نشر تاريخ ايران، 1361
[5] ــ ملكالشعراي بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج2، تهران: اميركبير، چ 3، 1375، مقدمه.
[6] ــ رك: محمود لالوي، حزب مردم، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1381، ص 15
[7] ــ رك: علياكبر رزمجو، حزب پانايرانيست، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1378، ص 25
[8] ــ رك: شهريار زرشناس، تأملاتي دربارهي روشنفكري در ايران، تهران: برگ، 1373، صص 131ــ 130
[9] ــ همان، ص 133
[10] ــ براي اطلاع بيشتر از حزب توده ايران رك: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، سياست و سازمان حزب توده ايران از آغاز تا فروپاشي، تهران، 1370؛ ضياءالدين الموتي، فصولي از تاريخ مبارزات سياسي و اجتماعي ايران: جنبشهاي چپ، تهران: چاپخش، 1370؛ الهه كولايي، استالينيسم و حزب توده ايران، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1376
[11] ــ براي اطلاع بيشتر رك: مسعود كوهستانينژاد، حزب ايران (مجموعهاي از اسناد و بيانيهها 1332ــ 1323)، تهران: انتشارات سازمان اسناد ملي ايران، 1379
[12] ــ براي اطلاعات لازم درباره اين حزب، رك: علياكبر رزمجو، همان.
[13] ــ براي اطلاع بيشتر از فدائيان اسلام رك: روحالله حسينيان، نقش فدائيان اسلام در تاريخ معاصر ايران، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1384
[14] ــ رك: محسن مديرشانهچي، فرهنگ احزاب و جمعيتهاي سياسي، همان، صص 95 و 113
[15] ــ رك: همان، صص 66 و 83
[16] ــ رك: فرد هاليدي، ديكتاتوري و توسعه سرمايهداري در ايران، ترجمه فضلالله نيكآيين، تهران: اميركبير، 1358، ص54
[17] ــ نطق شاه مورخ 12 اسفند 53، جزوه منتشر شده وزارت اطلاعات و جهانگردي ايران، صص 23ــ 11
[18] ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، شماره بازيابي 135، ص 112
[19] ــ رك: اصغر صارمي شهاب، احزاب دولتي و نقش آنها در تاريخ معاصر ايران، تهران، مركز اسناد و انقلاب اسلامي، 1378، ص 62
[20] ــ رك: همان، ص 58
[21] ــ رك: عبدالحميد ابوالحمد، مباني علم سياست، ج1، تهران: توس، چ 4، 1368، ص 404
[22] ــ بهرام اخوان كاظمي، «احزاب، ثبات سياسي و امنيت»، فصلنامه مطالعات راهبردي، ش 4 (تابستان 1378)، صص 101 و 102
[23] ــ بيانات مقام معظم رهبري در ديدار از دانشگاه صنعتي شريف (مورخ 1/9/1378)، به نقل از وب سايت: http://www.Leader.ir
[24] ــ براي اطلاع بيشتر از اين سازمان رك: احمدرضا كريمي، شرح تاريخچه سازمان مجاهدين خلق ايران و مواضع آن، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1384
[25] ــ براي اطلاع بيشتر از اين سازمان رك: سيد محمد صادق علوي، بررسي مشي چريكي در ايران (57 ــ 1342)، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1379
[26] ــ رك: محسن مدير شانهچي، فرهنگ احزاب و جمعيتهاي سياسي، همان، ص 74
[27] ــ رك: از حزب چه ميدانيم، مصاحبه با برادر آيتالله دكتر بهشتي، تهران: انتشارات دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي، بي تا، ص 19
[28] ــ رك: «ضرورت تحزب»، عصر ما، سال دوم، ش 23 (15 شهريور 1374)، ص 4
[29] ــ نويسنده كتاب ذيل از اين ادعا حمايت نموده است: سعيد برزين، جناحبندي سياسي در ايران، تهران: نشر مركز، 1377، ص يازده.
[30] ــ رك: محمد صفايي دلويي، جبهه مشاركت ايران اسلامي، تهران: نسل كوثر، 1380، ص 5
[31] ــ رك: حميدرضا ظريفينيا، كالبدشكافي جناحهاي سياسي ايران، تهران: آزادي انديشه، چ 3، 1378، صص 107 و 108
[32] ــ رك: «بررسي طيف راست مدرن»، عصر ما، سال اول، ش 9 (19 بهمن 1373)، ص 2
[33] ــ كتاب اول، حزب كارگزاران سازندگي ايران، بيتا، بيجا، بينا، صص 1 و 2
[34] ــ رك: حجت مرتجي، جناحهاي سياسي در ايران امروز، تهران: انتشارات نقش و نگار، 1378، ص 40
[35] ــ براي نمونه رك: سليمان الماسي، حزب كارگزاران سازندگي ايران، تهران: نشر كوثر، 1380، صص 10 و 11
[36] ــ حجت مرتجي، همان، (مقدمه صادق زيباكلام)، صص «و» ، «ه»
[37] ــ بيانيهها و مواضع جبهه مشاركت ايران اسلامي (تا كنگره اول)، تهران: انتشارات جبهه مشاركت ايران اسلامي، 1380، صص 13 و 14 (برگرفته از بيانيه اعلام موجوديت جبهه مشاركت، 14/9/1377)
[38] ــ رك: محمد صفايي دلويي، همان، صص 7 و 8
[39] ــ رك: همان، ص 8
[40] ــ همان، صص 9 و 10 (به نقل از سايت اينترنتي جبهه مشاركت (http://www.mosharekat.com
[41] ــ براي اطلاع بيشتر به سايت خانه احزاب ايران مراجعه نماييد: http://www.ir-ph-org
[42] ــ بيانات محمود احمدينژاد در ابتداي جلسه هيئت دولت، خبر، 29 مرداد 1386، ش 7583، ص 5
[43]ــ گفتوگوي ايسنا با علي شكوهي، مدير سايت فردا، «مردمگرايي منهاي تحزب و نخبگان مطلوب نيست»، مندرج در سايت www.fardanews.com (كد خبر 21376 مورخ 10 تير 1385)
[44] ــ بيانات پورمحمدي، وزير سابق كشور در هيجدهمين همايش خانه احزاب، 25/5/1386، (مندرج در سايت: WWW.MEHR.NEWS.COM)