پيام نفت -رسانه خبري تحليلي نفت، گاز و انرژي : احتمالا شهيد تندگويان را خفه كردند
یکشنبه، 18 مهر 1400 - 10:55 کد خبر:47689
پيام نفت:
ناگفته هايي از شهيد تندگويان به روايت همسرش
 

*فارس: در ابتدا خودتان را معرفي نماييد؟

*اشكوري:بسم‌الله الرحمن الرحيم، با سلام و درود به روح پاك همه شهدا از صدر اسلام تا انقلاب اسلامي و امام بزرگوار. اينجانب بتول برهان اشكوري همسر شهيد محمد‌جواد تندگويان كه در پست وزارت نفت به اسارت نيروهاي بعثي عراقي درآمد. در سال 1334 در شرق تهران خيابان پيروزي متولد شدم.

*فارس: چگونه با شهيد تندگويان آشنا شديد؟

 
 
 
 

*اشكوري: منزل شهيد تندگويان در جنوب تهران(خيابان تختي) بود و از طريق همسر يكي از دوستان ايشان كه در جلسات تفسير قرآن با هم شركت مي‌كرديم به آقاي تند گويان معرفي شدم و در يك جلسه با هم صحبت كرديم، اين اتفاق در سال 1352 رخ داد.

*فارس: در آن جلسه پيرامون مشخصات همسر ايده آل شهيد نيز صحبت شد؟

*اشكوري:ايشان بيشتر بر روحيه انقلابي تكيه داشتند. در مورد سير مطالعاتي پرسش كردند كه چقدر مطالعه مي‌كنيد؟ چه كتابهايي مطالعه مي‌كنيد؟ البته من آن زمان محصل بودم و فرصتي براي مطالعه كتاب هاي غيردرسي نداشتم فقط گه گاهي كتاب هاي شهيد مطهري و دكتر شريعتي را مطالعه مي‌كردم.

شهيد تندگويان بسيار اهل مطالعه بودند و بعدها من را هم مبجور به مطالعه مي‌كردند كه شروعش هم با كتاب هاي دكتر شريعتي بود . در همان جلسه ايشان از فعاليت‌هاي سياسي شان در دانشكده صحبت كردند و گفتند عضو انجمن اسلامي دانشكده هستند و ساواك در اين مورد بسيار روي ايشان حساس است ، البته تا آن روز ايشان سابقه دستگيري نداشتند.

*فارس: در آن جلسه شما نسبت به شهيد تندگويان چه احساسي پيدا كرديد؟

*اشكوري: من دختر آخر خانواده بودم و هيچ وقت فكر نمي‌كردم به اين زودي ازدواج كنم، هميشه فكر مي‌كردم خواهرهايم ازدواج مي‌كنند و من در خانه نزد مادرم باقي مي‌مانم به دليل اينكه پدرم را هم از دست داده بودم و مادرم تنها بود. به همين علت در جلسه اول ملاقات با ايشان نظر خاصي نداشتم اما در جلسات بعد متوجه اين مطلب شدم كه بالاخره ايشان مذهبي هستند و افراد مذهبي پايبند به خانواده هستند و با چنين استنباطي من با ايشان ازدواج كردم.

*فارس: نظر شما نسبت به ايشان بعد از همان جلسه اول مثبت بود؟

*اشكوري:نه به اين سرعت، ايشان پيغام فرستاده بودن و من فكر مي‌كردم كه يك اشتباهي صورت گرفته و منظور آقاي تندگويان خواهرم است. چون من خواهري دارم كه دو سال از خودم بزرگتر بود و بسيار به هم شباهت داشتيم، در مدرسه گاهي معلمان ما را با هم اشتباه مي‌گرفتند. ايشان از طريق دوستان پيغام مي‌فرستادند كه قصد آشنايي با من را دارند و عكسي از من مي‌خواهند كه به خانواده‌شان نشان دهند، من تا مدتها راضي نمي‌شدم تا بالاخره با اصرارهاي زياد متوجه شدم كه ايشان اشتباه نمي‌كنند.

مقدمه آشنايي‌مان هم به اين صورت شد كه مقاله‌ي بسيار قشنگي از خانم «منيره گرجي» [ايشان بعد از انقلاب در مجلس خبرگان همراه با « شهيد بهشتي» قانون اساسي را تنظيم كردند] در مورد عيد غدير داشتند. من اين مقاله را در مدرسه خودمان به مناسبت عيد غدير و همچنين در جلسه قرآني كه همسر دوست ايشان نيز حضور داشتندقرائت كردم. خواندن اين مقاله باعث شد كه اين خانم ما را به شهيد تندگويان معرفي كردند و گفته بودند كه ايشان همان موردي است كه مدنظر شماست.

بعد از اين جريان بود كه ايشان اصرار داشتند با ما هم آشنا شويم، با گذشت مدتي ديديم كه ايشان دست بردار نيستند و بالاخره پذيرفتيم كه يك جلسه به اتفاق خانواده دوستشان به منزل ما بيايند.

*فارس:شهيد تندگويان آن زمان شاغل بودند؟

*اشكوري:بله، مهندس پالايشگاه تهران بودند.

*فارس:در جلسه خواستاري بين شما و ايشان چه موضوعاتي رد و بدل شد؟

*اشكوري:من خاطرم است تنها چيزي كه مطرح شد و شهيد تندگويان روي آن تكيه داشتند اين بود كه ايشان فرمودند: چون من تحت نظر ساواك هستم هر لحظه ممكن است من را دستگير كنند، آيا براي شما مهم نيست كه من ممكن است دستگير و زنداني شوم . در مورد اين مطلب بسيار پا فشاري داشتند.

*فارس: خانواده شما اطلاع داشتند كه شهيد تندگويان تحت تعقيب ساواك هستند؟

*اشكوري: من در مورد اين مسايل و صحبت‌هاي شهيد تندگويان با آنها صحبت كرده بودم و در اين مورد مشكلي نداشتند.

*فارس: مهريه تان چقدر اعلام شد؟

*اشكوري: يك جلد كلام‌ا... مجيد و يك شاخه نبات.

*فارس:مراسم عروسي به چه صورت برگزار شد؟

*اشكوري:مراسم آنچناني نداشتيم فقط يك جشن عقدي در منزلمان برگزار كرديم كه منزل ما خانم ها بودند و منزل همسايه‌مان آقايان. بعد از اين مراسم هم پدرشان طبقه بالاي منزلشان كه در همان خيابان تختي (خاني آباد سابق)
بود را در اختيار ما قرار دادند.

شهيد تندگويان هم به پالايشگاه مي‌رفتند و من هم درس مي‌خواندم چون من سال آخر دبيرستان بودم، تابستان سال يازدهم دبيرستان بود كه ايشان به خواستگاري آمدند و يك سال از تحصيلم مانده بود. خانه‌داري كمتر انجام مي‌دادم چون مادر ايشان امور خانه را در دست داشتند و خيلي هم دوست نداشتند كسي در محدوده ايشان دخالت كند، ما تقريبا آنجا ميهمان بوديم و زحمتمان به دوش آنها بود.

*فارس:اخلاق شهيد تندگويان به چه صورت بود؟

*اشكوري:ايشان مهربان و خوش مشرب بودند، مخصوصا در مورد خانواده‌اش بسيار حساس بود و تعصب داشت به خصوص در مورد مادرشان.

در بين دوستانش بسيار محبوب بود، در بين فاميل هم از محبوبيت زيادي برخوردار بود چون هم خوش مشرب بود و هم از لحاظ درسي به بسياري از بچه‌هاي فاميل كمك كرده بود و ايشان را بسيار دوست داشتند.

*فارس: در آن جلسات اوليه از امام خميني هم صحبتي شده بود؟

*اشكوري: من خاطرم نيست در اين مورد صحبتي شده باشد فقط مي‌دانم يكي از خانه‌هايي كه در آن رساله امام خميني موجود بود كه البته جلدش را تعويض كرده بودند منزل ايشان بود. به هر حال در مورد رد و بدل كردن اعلاميه‌هاي امام هم فعاليت داشتند كه يكي از موارد دستگيري ايشان همين اعلاميه‌ها بود.

يكبار اعلاميه‌اي در منزلمان انداخته بودند كه مادرشان متوجه شده بودند و اعلاميه را پاره كرده بود وقتي شهيد تندگويان متوجه شد تكه‌هاي اعلاميه را چسباند و در اختيار دانشجويان قرار داد كه مطالعه كنند، متاسفانه وقتي دست به دست گشته بود دست شخصي افتاده بود كه بسيار ضعيف النفس بود . وقتي ساواك او را گرفته بودند انتقال اعلاميه و دست به دست شدن آن لو رفته بود كه بعدها دركميته شهرباني به هنگام شكنجه اعلاميه را به ايشان نشان داده بودند و گفته بودند اين همان اعلاميه اي است كه خودت آن را چسب زده اي و همچنين موارد ديگر مانند كتاب هاي دكتر شريعتي بود و فعاليت‌هايي كه در دانشكده نفت باعث تظاهرات بچه‌ها مي‌شد همه در پرونده ايشان قيد شده بود

*فارس: بحث هاي سياسي و انقلابي در منزل جريان داشت؟

*اشكوري: شهيد تندگويان بيشتر با خواهرشان ساعت ها بحث مي‌كردند كه اين صحبت ها بيشتر در مورد بحث‌هاي انقلابي و آگاهي دهنده بود و چون من آن زمان در دبيرستان درس مي‌خواندم زياد به من اجازه نمي‌دادند كه در بحث ها دخالت كنم. مي‌گفتند: شما وقتتان را صرف درس كنيد و به آن فكر كنيد.

*فارس: در صحبت‌هايي كه با هم داشتيد ايشان نمي‌گفتند درفعاليت هاي انقلابي با چه كساني ارتباط دارند؟

*اشكوري:خير.اصلا در اين يك مورد هيچگاه صحبتي نمي‌كردند، هفته‌اي يك مرتبه با دوستانشان كه همه هم مذهبي بودند جلساتي برگزار مي‌كردند اما در اين مورد با هيچ كس صحبت نمي‌كرد.

*فارس:اولين مرتبه شهيد تندگويان در چه زماني دستگير شدند؟

*اشكوري: درهمان سال 52 (آبان ماه) بود، ايشان به دانشكده نفت آبادان رفته بود كه بعد از خارج ايشان از دانشكده دانشجويان در آنجا تظاهرات كرده بودند. رئيس دانشكده نفت به ساواك گزارش داده بود و ايشان را به عنوان عامل اغتشاش معرفي كرده بود ساواك هم ايشان را دستيگر كرد و به همراه هم به منزل ما آمدند و آنجا را خوب گشتند.

خاطرم است درآن هنگام يكي از كتاب هاي دكتر شريعتي را مطالعه مي كردم كه با ديدن مامورين ساواك آن را زير چادرم پنهان كردم كه آنها متوجه نشوند، فكر كنم كتاب حج بود البته قبل از آن وقتي شهيد تندگويان شنيدند عده‌اي از دوستانشان را دستگير كرده‌اند تعدادي از كتاب ها را مخفي كرده بودند يك سري را به منزل پدر بزرگشان برده بودند و يك سري را هم در زير سكويي كه در حمام بود جاسازي كرده بودند و جلوي آن را آجر چيني كردند كه كسي متوجه نشود، سال ها بعد كه ما آن كتاب ها را در آورديم همه پوسيده شده بودند.

چون قلب مادرشان ناراحت بود و استرس برايشان ضرر داشت، شهيد تندگويان گفتند اينها از دوستانم هستند از طرفي هم به ساواكي ها سفارش كرده بودند كه در مقابل مادرم با ايشان برخورد نداشته باشند چون مادرم مريض است آنها هم نسبتا مراعات كردند. از در كه بيرون مي‌رفت گفت: من تا شب بر مي‌گردم اما من متوجه شدم كه همراهان ايشان ساواكي هستند.

*فارس:نگران نشديد؟

*اشكوري:از لحظه‌اي كه دوستانشان را دستگير كرده بودند و يك سري از كتاب ها و اعلاميه ها را رد گيري كرده بودند، ما منتظر چنين اتفاقي بوديم. به هر حال شوكه و اذيت شديم، من خيلي ترسيده بودم كه چه اتفاقي مي‌افتد. خاطرم است وقتي ايشان را بردند من مي‌خواستم از در بيرون بروم كه ساواكي ها اشاره كردند داخل بروم و بيرون نيايم.

تا چند ماه ما از ايشان اطلاع نداشتيم كه كجا هستند اما بعد از آن به واسطه يكي از اقوام مطلع شديم كه ايشان كميته شهرباني هستند(كميته مشترك ضد خرابكاري واقع در توپخانه) تقاضاي ملاقات كرديم .فكر كنم چهار ماه از دستگيري شهيدتندگويان گذشته بود كه اولين ملاقات را با ايشان داشتيم، به اتفاق مادر و پدرشان رفته بوديم در زمان ملاقات من فرزند ارشدم (محمدمهدي) را باردار بودم.

وقتي ايشان را ديديم همه تعجب كرديم چون بسيار نحيف شده بودندو لباس هايي هم كه تن ايشان كرده بودند بزرگ بود به طوري كه بيشتر آنها را ضعيف جلوه مي‌داد.

آقاي تندگويان تعريف كردند كه چقدر ايشان را مداوا و رسيدگي كرده اند تا حالشان بهتر شود و بعد او را براي ملاقات با ما بياورند. انگشت شست ايشان كبود شده بود كه مادرشان پرسيد چه شده؟ درجواب گفتند: هيچي بين درب مانده، در صورتي كه ناخن هاي ايشان را كشيده بودند و هنوز ترميم نشده بود. اين ملاقات فكر كنم 20-15 دقيقه بيشتر طول نكشيد و من به دليل اينكه شوكه شده بودم به آن صورت نتوانستم با ايشان صحبت كنم.

تنها به احوالپرسي گذشت كه مخصوصا جوياي حال مادر شدند، چون ايشان ناراحتي قلبي داشتند خيلي نگران مادر بودند. بيشتر ايشان را تماشا مي‌كرديم تا صحبت كنيم، شهيدتندگويان هم بايد با احتياط صحبت مي‌كردند چون افراد ساواك اطرافمان بودند و مراقب صحبت هايمان بودند.

*فارس: جرم ايشان را اعلام كردند؟

*اشكوري: همان اغتشاشات آبادان و اعلاميه ي كه از آن دانشجو گرفته بودند، البته به ايشان در حين شكنچه گفته بودند: كه شما گروه مسلح داريد و از او مي‌خواستند تا افراد و رابط هايشان را معرفي كنندو در صورتي كه ايشان هيچ ارتباطي با گروههاي مسلح نداشتند.

قرار شده بود ايشان پنج سال به زندان محكوم شوند ولي پدرشان از طريق دوستانشان با افسري آشنا شده بود كه با بچه‌هاي انقلابي رابطه خوبي داشت و وكالت ايشان را به عهده گرفت كه باعث شد پنج سال به 11 ماه تقليل پيدا كند كه از اين مدت 7 ماهش را در كميته شهرباني در انفرادي شكنجه مي‌شدند.

خودشان بعدها تعريف مي‌كردند كه دو دست لباس داشتند يك دست را براي شكنجه مي‌پوشيدند و يك دست آن را موقع نماز كه لباس پاك باشد.

ايشان مي‌گفتند: قبلا وقتي رنگ خون را مي‌ديدم بيهوش مي‌شدم، حتي در دوران دانشجويي رفته بودند تا خون اهدا كنند وقتي بچه‌هايي كه خون مي‌دادند را مي‌بيند غش مي‌كند و مي افتد ولي در زمان شكنجه چنين حالتي به ايشان دست نمي‌داده و با ديدن خون بيهوش نمي‌شده.

*فارس: ملاقات ديگري دربازداشتگاه كميته مشترك با ايشان داشتيد؟

*اشكوري: در ملاقات دومي كه با ايشان داشتيم فرزند اولمان به دنيا آمده بود كه با بچه به ديدار ايشان رفتيم. نكته جالب در مورد انتخاب نام فرزندمان بود ايشان در زندان فكر كرده بود كه اسم پسرمان را مهدي بگذاريم ما هم در منزل توسط پدرشهيد تنگويان (خدا رحمتشان كند) پيشنهاد دادند كه محمد را هم اضافه كنيم كه بالاخره نام محمد‌مهدي انتخاب شد.

دراين ملاقات شهيد تندگوبان خيلي خوشحال شدند، البته يك اخلاقي كه ايشان داشتنداين بود كه مي‌گفتند من خيلي فرزندانم را به خودم و خودم را به آنها وابسته نمي‌كنم تا اين دوري ها را راحت تر بتوانم تحمل كنيم.

*فارس:هنگامي كه از زندان آزاد شدند(سال 53) به چه كاري مشغول شدند؟

*اشكوري:يك مدت كه در منزل بودند تا اينكه در شركت بوتان گاز از طريق دوستشان به ايشان پيشنهاد كار دادند كه در آنجا طراحي و برنامه‌ريزي مي كرد.خاطرم است پروژه‌هايي كه ايشان طراحي كرده بودند را مورد استفاده قرار دادند، ايشان ذهن بسيار خلاقي داشتند.

بعد از ظهرها هم براي اينكه حوصله‌شان سر نرود مسافركشي مي‌كردند.

بعد از اينكه يك مدتي در بوتان گاز بودند، مهندس بوشهري يكي از دوستانش در كارخانه توشيباي (پارس خزر فعلي) در رشت از ايشان دعوت به كار كردند چون ايشان تحت نظر ساواك در تهران بودند به طوري كه آنها به منزل ما مي آمدند و سوال مي كردند كه ايشان كجا كار مي‌كنند؟كجا هستند؟و...به همين دليل هم شهيد تندگويان بسيار تحت فشار روحي بودند.
ايشان گفتند كه زندگي به اين شكل مشكل است و از بوتان گاز بيرون آمدند بعد از آن آقاي مهندس بوشهري از ايشان دعوت به كار كردند كه همراه با خانواده عازم اين شهر شديم.

*فارس: در جريانات انقلابي هم فعاليتي داشتند؟

*اشكوري: اصلا امكانش نبود چون دائم هم تحت نظر بودند. تنها موردي كه وجود داشت مسير مطالعاتي ايشان بود كه كتابهاي شهيد مطهري را مطالعه مي‌كردند. هنگامي كه تهران بودند به اين شكل تحت نظر بودند، هنگام استقرار در شهر رشت در كارخانه هم يك نفر را مامور كرده بودند براي مراقبت از ايشان. صبح به منزل ما مي‌آ‌مد با ايشان به كارخانه مي‌رفت و بعداز ظهر هم با ايشان به خانه‌ بر مي‌گشت يعني ايشان شده بود مامور و راننده شهيد تندگويان.

ايشان با دردسر استخدام شده بودند چون اخراجي پالايشگاه نفت بودند، برادرم آن زمان در صندوق پالايشگاه تهران كار مي كرد آنجا مهر رئيس پالايشگاه را برداشته بود و براي ايشان يك استعفانامه تنظيم كرد، مهر و امضا كرد بعد يك كپي گرفت و فرستاد براي رشت. ايشان را به منظور اينكه استعفا داده از پالايشگاه استخدام كردند اما پرونده ساواك كه در جريان بود و پي‌گيري مي كردند آنجا هم كه مامور براي مراقبت از ايشان گذاشته بودند.

در رشت بوديم تا اينكه اعتصابات كارخانه‌ها شروع شد يعني سال 56 كه ايشان مديريت صنعتي در مقطع فوق ليسانس در دانشگاه تهران قبول شدندكه البته ان زمان رئيس دانشگاه يك آمريكايي بود و ما به تهران برگشتيم.

بعد از اتمام اعتصابات دوباره از ايشان دعوت به كار كردند كه ما مجددا به رشت برگشتيم و ايشان را براي رياست كارخانه انتخاب كردند بعد از راه‌اندازي كارخانه ازايشان براي راه‌اندازي پالايشگاه آبادان دعوت شد كه تقريبا اوايل سال 57 بود.

*فارس: ازجريان اتفاقات سال 57 مطلبي را به ياد داريد؟

*اشكوري: خاطرم است شب قبل 17شهريور شهيد تندگويان خواب ديده بودند كه چهار چرخ ماشين پيكاني كه داشتند پنچرشده و ماشين روي هواست وقتي بيدار شدند خوابشان را براي پدرشان تعريف كردند. پدرشان گفتند:تعبير خواب شما اين است كه حكومت نظامي و جلوي حركت گرفته مي‌شود كه همان هم شد.

در آن زمان من و خواهرشان هر دو باردار بوديم به همين دليل ايشان اجازه حضور ما در تظاهرات را ندادند و خودشان تنها رفتند كه البته دير هم رسيده بودند و كشتارها انجام شده بود كه در جا به جايي شهدا كمك كرده بودند.

ايشان از خيابان با منزل تماس گرفتند و از پشت تلفن شروع به گريه كردند و گفتند:اگر بدانيد چه قيامتي اينجا برپا شده ، چه كشتار و خونريزي به پا شده. يكي از دخترخاله‌هاي ايشان در بيمارستان شفاء يحياييان(درخيابان مجاهدين اسلام) مشغول بودند كه از طريق ايشان به مجروحين كمك مي‌‌كردند.

شهيد تندگويان در روند جريانات انقلاب حضور داشتند تا اينكه انقلاب پيروز شد و بعد از انقلاب هم از طرف حضرت امام و از طريق مرحوم اشراقي ‌به سمت مسئول هيئت پاكسازي در پالايشگاه آبادان منصوب شدند.


*فارس: اولين ديداري كه با امام داشتيد را به خاطر داريد؟

*اشكوري: قبل از اينكه ديدار مشتركي با امام داشته باشيم شهيد تندگويان به تنهايي پيش امام رفته بودند كه من درتهران نبودم چون بعد از اينكه مطالب را شنيدم حسرت خوردم كه چرا ايشان به ملاقات امام رفتند و من نتوانستم.

اما هنگامي كه امام قم بودند و هنوز تهران نيامده بودند ديداري با ايشان داشتيم، از طريق دوستان شهيد تندگويان آقايان مهندس بوشهري و مهندس سادات به ديدار امام رفتيم كه قبل از پست وزارت بود. هنوز يادم است كه يك عده خانم و يك عده آقا بودند كه با هم به قم رفتيم و در اتاقي كه يك طرف گروه ما بوديم و يك طرف گروهي كه از شهرستان آمده بودند.

يك سري پياده از شمال براي ديدار امام آمده بودند و امام صحبت هم كردند، خاطرم هست امام گفتند: كه آقايان مي‌گويند نمي‌شود كاركرد مي‌گويند كساني كه از رژيم شاه مانده‌اند، نمي‌گذارند ما كار را پيش ببريم. شما به اين افراد كاري نداشته باشيد و كار خودتان را انجام دهيد تا مي‌توانيد فعاليت داشته باشيد. ايشان مي‌گفتند: به بقيه هم از قول من بگوييد تا مي‌توانيد كار كنيد، به بغل دستي‌تان نگاه نكنيد كه چه كاري انجام مي‌دهد آيا كار مي‌كند يا نه شما به جاي او هم كار كنيد. اين يكي از صحبتهايي بود كه ايشان بسيار بر آن تكيه داشتند چون اين صحبت بعد از راه‌اندازي كارخانه‌ها بود.

*فارس:هنگاميكه امام را ملاقات كرديد چه حسي داشتيد؟

*اشكوري: احساس بسيار خوبي داشتم، آرزوي هر بچه مذهبي آن موقع ديدن امام بود و حس آن بيان شدني نيست. يكي از خاطرات بسيار زيبا برايم بود و من تا مدت ها صحبتهاي ايشان را براي ديگران نقل قول مي كردم شهيد تندگويان هم بسيار شيفته امام بودند.

*فارس: مطلبي را چند روز پيش مطالعه مي كردم كه حاكي از ارادت شهيد تندگويان نسبت به شهيد بهشتي داشت، لطفا اگر موردي هست به آن اشاره كنيد؟

*اشكوري: هيچگاه فراموش نمي كنم ايشان زماني كه اهواز بودند بعد از پالايشگاه آبادان كه مسئول مناطق نفت خيز شده بودند، موردي پيش آمد كه به ديدار شهيد بهشتي آمدند وقتي به منزل برگشتند تا مدتها مبهوت بودند. ساعت ها مي‌نشستند و به جايي خيره مي‌شدند و در حال تفكر بودند، ايشان مي‌گفتند: من در مورد اين شخصيت حيران مانده‌ام. اين مرد چه شخصيت والايي دارد و چه تسلطي دارد كه ايشان چهار كار را با هم انجام مي‌دهند. هم مطالعه مي‌كند، هم جواب تلفن را مي‌دهند، هم جواب ارباب رجوع را مي‌دهند و هم اخبار گوش مي‌دهند. در آن واحد چهار كار را با هم انجام مي‌دهد و خيلي باخوشرويي، متانت ، صبر و باحوصله است. ايشان مي‌گفتند: شهيد بهشتي را در 50 سال آينده مي‌شناسند و الان نمي‌دانند ايشان چه شخصيتي دارد.

*فارس: در اين سفرهاي كاري و مهاجرت هاي كار خانواده هم همراه ايشان بود؟

*اشكوري: ما هم همراه ايشان مي رفتيم اما وسيله كه زياد با خودمان نمي‌برديم البته دوري از خانواده هم بود ولي من پذيرفته بودم و به همراهي با همسرم را خيلي اهميت مي‌دادم.

*فارس:اين همراهي به دليل شرع اسلام بود يا اينكه به دليل علاقه‌اي بود كه به شهيد تندگويان داشتيد؟

*اشكوري:هر دو، دوست نداشتم ايشان فكر كنند من نمي‌خواهم در آن موارد با ايشان همراهي داشته باشم چون در خانواده‌اي بزرگ شده بودم كه با سختي خوي گرفته بودم و ناز پرورده نبودم چون من در سن 11 سالگي پدرم را از دست داده بودم و انساني كه با يتيمي بزرگ شود با سختي ها خوي مي‌گيرد و همچنين دوست نداشتم ايشان خود را در اين موارد تنها ببينند در نتيجه با ايشان همراهي مي‌كردم.

*فارس:اوايل 58 كه وارد آبادان شديد فضاي شهر را چطور ديديد؟

*اشكوري:هنوز انقلاب خيلي جا نيتفاده بود. شهيد تندگويان در پالايشگاه خيلي اذيت شدند، يكي از مشكلاتي كه ايشان در كنار هيات پاكسازي در آبادان داشتند اين بود كه يك شوراي اسلامي در پالايشگاه به وجود آمده بود كه متاسفانه مسئول آن جنبشي(مجاهدين خلق) بود يعني از مجاهدين خلق بود دستيار او و كمونيست بود ايشان با چنين افرادي سر و كار داشت كه در مورد پاكسازي ايشان بسيار اذيت شد اينها وخودسرانه از طرف هيات پاكسازي مي‌رفتند با افراد برخورد مي‌كردند. حتي يك مورد آنها به منزل فردي رفته بودند، دختر آن فرد در را باز كرده بود و آنها لگدي به شكم آن دختر زده بودند كه آن دختر راهي بيماريستان شد. منزل آن شخص را زير و رو كردند. ازاين اعمال زياد انجام مي‌دادند و مي گفتند: ما از طرف هيات پاكسازي هستيم و اينها به ناچار بعد از مدتي هيات را منحل اعلام كردند.

*فارس:هيات را چه كسي تعيين كرده بود؟

*اشكوري:آيت الله اشراقي سرپرست كل هيات هاي پاكسازي آبادان و اهواز بودند.

*فارس:مسئول هيات پاكسازي در آبادان چه كسي بود؟

*اشكوري:آقاي تندگويان بودند، بعد از مدتي هيات را منحل كردند وگفتند اين اعمالي كه انجام مي شود كار ما نيست. ايشان بعضي افراد را كه خواهان كار بودند به جاي اينكه پاكسازي كند كاري مي‌كرد كه اينها كار را تحويل دهندو بعد بروند، تا مدتها مثل اينكه دعوت به كار شوند از اين افراد كاري خواست يعني در وهله اول هر كسي را پاكسازي نمي‌كرد. آنهايي كه كار بلد بودندكارشان را به ديگري محول مي‌كردند و بعد مي‌رفتند چون رفتن آنها باعث ضربه زدن به صنعت بود و ايشان خيلي معقول عمل مي‌كرد.
 

*فارس:شهيد تندگويان از بني صدر هم صحبت مي‌كرد؟

*اشكوري: گاهي مواقع در سخنراني بني صدر شركت مي كرد اما اصلا از او خوشش نمي‌آمد. خاطرم است بعد از انتخاب رياست جمهوري بني صدر بود كه در سخنراني او شركت كرديم وقتي از سخنراني برگشتيم شهيد تندگويان گفت: من نمي‌دانم اين مرد اين همه حرف مي‌زند پس كي كار مي كند، من ديگر پاي صحبت‌هاي او نمي‌روم صحبتهايش هم مثل كارش است و هيچ اعتباري در صحبتهايش نيست.

ايشان بعد از پالايشگاه مسئول مناطق نفت خيز اهواز بود كه ايشان را براي وزارت نفت دعوت به كار كردند ايشان به تهران آمد ولي ما هنوز در اهواز بوديم كه ايشان به مجلس معرفي شدند و ما خبر آن را در اهواز دريافت كرديم، پسرم مهدي تازه كلاس اول دبستان بود.

اولين روزي بود كه مي‌خواست به مدرسه برود 29 يا 30 شهريور بود كه شروع سال تحصيلي بود او رفت مدرسه و برگشت كه بمب باران ها شروع شد. سال 59 بود ما يك مدت در اهواز بوديم كه من دوره كلاس هاي امداد را مي‌گذراندم تا اگر در اهواز مستقر شديم بتوانم كاري انجام دهم كه ايشان گفتند حتما بايد به تهران بيايي كه بچه هم در تهران به مدرسه برود.

*فارس:هنگامي كه جنگ شروع شد چه حسي داشتيد؟

*اشكوري:با اينكه با بچه‌هايم در يك شهرغريب تنها بودم ولي زياد اذيت نشدم، دوست داشتم يك مقدار ديگر در اهواز مي‌ماندم. با توجه به اينكه دوره كلاس هاي امداد را گذرانده بودم به مجروحين كمكي مي‌كردم ولي شهيد تندگويان گفتند شما بايد به تهران برگرديد و چند مرتبه پيغام فرستادند. ما گفتيم نه اينجا ما راحت هستيم با اينكه در نزديكي منزل ما را بمب باران مي‌كردند.

من به همراه سه فرزندم (محمدمهدي، هاجر و مريم) در اهواز بوديم و ايشان چند مرتبه پيغام فرستاد كه ما هم نرفتيم تا اينكه كه خودشان با هواپيماي C130 ارتش به اهواز آمد چون خطوط هوايي اهواز همگي قطع شده بود و ما را به تهران برگرداند و ايشان هم در پست وزارت نفت مشغول كار شد كه شب ها هم حتي در وزارتخانه مي‌ماند.

*فارس: اخلاق و روحيات ايشان بعد از قبولي پست وزارت عوض شد؟

*اشكوري:اصلا و ابدا، درب اتاق ايشان هميشه به روي همه باز بود با اينكه فقط40 روز بيشتر در اين پست باقي نماندند. يكي از خاطرات خيلي زيبايي كه در زمان وزارت از ايشان داريم اين بود كه يك ماشين بنزي با راننده در اختيار ايشان قرار دادند اما ايشان تنها يك روز سوا آن ماشين شدند. مي گفت انگار كه سوزن در صندلي اين ماشين گذاشتند، من نمي‌توانم اين ماشين را تحمل كنم همان پيكان خودمان بهتر است و يك پيكان درخواست كرده بود كه عمدا هم خودشان رانندگي مي كردند.

من خاطرم است يك روز غذا آبگوشت داشتيم كه من گفتم گوشت كوبيده آبگوشت را لقمه بگيرم تا شما آنرا سر كار ببريد و به عنوان ناهار بخوريد. وقتي ايشان اين غذا را به محل كار برده بود، همه گفته بودند«غذاي طاغوتي» آوردي. هميشه مي‌گفتند غذا نان و پنير مي‌خوريم كه در بعضي از مواقع با هندوانه همراه است اما كاملا به ياد دارم چند وقت پس از اسارت ايشان توسط سريازان بعثي به وزارت نفت رفتم و آنجا شنيدم كه وزيري كه بعد از ايشان آمده صبحها بوي «كله و پاچه» كه براي صبحانه سفارش مي‌دهند از دفترش بلند مي‌شود.

*فارس: ديد ايشان نسبت به پست وزارت چه بود؟

*اشكوري: ايشان خيلي نسبت به پست وزارت حساس بودند، وقتي ايشان را براي اين پست انتخاب كردند بسيار نگران بودند و مي گفتند: من مي‌ترسم از عهده اين مسئولت سخت برنيايم ، وقتي هم كه مي‌ديدند بعضي از مسولين همكاري نمي‌كنند خيلي ناراحت مي‌شدند.

منزل كه صحبت مي‌كردند مي‌گفتند: با اين افرادي كه همكاري نمي‌كنند چه بايد كرد؟ من مي‌گفتم: اگر راه و روش انقلابي را پذيرفتند كه هيچ وگرنه نامه‌اي براي امام و يا براي رئيس جمهور بفرستيد، بالاخره آنها پي‌گيري مي‌كنند و كار را دنبال مي‌كنند بعضي از آقايان از كارهاي ايشان خوششان نمي‌آمد و برايشان ثقيل بود.

*فارس:در منزل از شهيد رجايي هم صحبت مي‌كردند؟

*اشكوري: ايشان فرصت زيادي نداشت كه در مورد اين مسائل صحبت كنند و فرصتشان بسيار محدود بود اما با اين حال خيلي به ايشان ارادت داشتند و مي‌گفتند آقاي رجايي خيلي مخلص و پاك است.

شهيد رجايي انسان متواضعي بود يكي از مواردي كه بعد از رفتن شهيد تندگويان به ياد دارم انتخاب آقاي غرضي در پست وزارت نفت بود كه ايشان من را دعوت به محل كارشان كردند و گفتند: براي انتخاب وزير نفت مي‌خواهم از شما اجازه بگيرم كه در جوابشان گفتم: من كسي نيستيم كه شما مي‌خواهيد از من اجازه بگيريد اما به شما توصيه مي‌كنم در انتخاب وزير جديد با امام مشورتي داشته باشيد كه ايشان در جواب گفتند:ما در مورد مسائل جزئي مزاحم وقت امام نمي‌شويم.

*فارس: روز آخر خداحافظي شهيد تندگويان را به ياد داريد؟

*اشكوري:ما موريت ايشان در مورد سركشي به پالايشگاه بود، روز آخر خيلي عادي برخورد كرد و فقط با خانواده پدرشان خداحافظي درست و حسابي كرده بود و سفارشات لازم را انجام داد. آنها هم متوجه شده بودند كه احتمالا اين سفر، سفر آخر ايشان است مثلا به پدرش سفارش كرده بود كه من اين مقدار خمس بدهكار هستم بعد از من پرداخت كنيد كه پدرشان پرسيده بودند كجا مي‌روي؟ شهيد تندگويان پاسخ داده بود: حسادت مي‌كني من مي‌خواهم شهيد شوم.

اما با من خيلي عادي برخورد كردند كه نگران نشوم، چون من يك مقدار در مورد سفر ايشان حساس بودم و سفارش كردم كه مراقب خودتان باشيد. حتي اولين حقوقشان را كه از پست وزارت گرفته بود به ما نگفته بود كه درون جيب كاپشنش گذاشته بود و آن را داخل كمد گذاشته بود و به ماموريت رفته بود.

شهيد رجايي آن زمان هفت هزار تومان حقوق براي وزرايش قائل شده بود كه ايشان 300 تومان از اين پول برداشته بود و بقيه‌اش در جيب كاپشن بود كه من ماهها بعد متوجه شدم. وقتي لباس هاي ايشان را مرتب مي‌كردم متوجه شدم كه جيب كاپشنيشان سنگين است كه يك بسته پول بود، وقتي شمردم متوجه شدم حقوق ايشان است.

لباسي كه ايشان براي سفر انتخاب كرده بود كاپشن و شلوار جين بود كه معمولا براي مسافرت ها كت و شلوار مي‌پوشيدند. به ايشان گفتم چه طور اين لباس را براي سفر انتخاب كرديد؟ گفتند: در اين لباس ها راحت هستم، ظاهرا پيش‌بيني كرده بودند كه ممكن است اسير شوند.
من به ايشان خيلي سفارش كردم و گفتم مراقب باشيد، اگر اسير شويد يك نكته مثبتي براي عراقي‌هاست. شهيد رجايي هم خيلي به ايشان توصيه كرده بودند كه آن سفر را نروند و به آقاي تندگويان گفته بودند: ما اينجا بيشتر به شما نياز داريم، الان هم كه منطقه امن نيست. شهيد تندگويان هم گفته بودند: من نمي‌توانم ماندن در اينجا را تحمل كنم و بايد بروم .

*فارس: از نحوه دستگيري ايشان مطلع شديد؟

*اشكوري: بعدها از مهندس بوشهري( معاون و قائم مقام شهيد تندگويان) شنيديم زماني كه به اهواز رسيده بودند با يك ماشين ديگر تصادف مي كنند كه مجبور مي شوند راننده خود را عوض كنند.

چون در سفر قبل كه به آبادان رفته بودند در جاده جلوي آقاي تندگويان و هيئت همراه ايشان را گرفته بودند و مانع رفتن آنها شده بودند كه بايد حكم ماموريت جبهه داشته باشيد چون منطقه امن نيست؛ راننده جديد مي‌گويد من راه ديگري بلد هستم كه جلوي شما را نگيرند و به سمت جاده خاكي ماهشهر - آبادان مي‌ روند.

در راه بعضي از رهگذر ها به آنها مي‌گويند: جاده امن نيست و برگرديد، اما شهيد تندگويان اصرار داشتند كه حتما بايد بروند. به يك جايي كه رسيده بودند مي بينند افرادي با لباسهاي محلي‌هاي جلوي خودرو آنها را مي گيرند. محافظ ‌هاي شهيد تندگويان از ماشين پياده مي‌شوند و مي‌گويند راه را باز كنيد، عراقي ها هنگامي كه متوجه شدند اين افراد مسلح هستند شروع به تيراندازي به سمت ماشين كرده بودند و بعد از خلع سلاح آنها را به پشت خاكريز انتقال مي‌دهند.چند ماشين پشت سر آنها كه جريان را از دور مشاهده مي كردند كه سر نشينان آن افرادي از جمله دكتر منافي و گروهش در آن بودند دور مي‌زنند و برمي‌گردند.

بعد از انتقال آنها به پشت خاكريز همانطور كه مهندس بوشهري تعريف كردند؛شهيد تندگويان خطاب به ديگر همراهان خود مي گويند:«ما اسير شده ايم».

*فارس: نيرو هاي بعث شهيد تندگويان را شناخته بودند؟

*اشكوري: در ابتدا متوجه نشده بودند چون چشم هاي آنها را با لباس خودشان بسته بودند بعد از انتقال آنها به عقب در پادگاني يك سري از ايراني ها را در همانجا داشتند تيرباران مي‌كردند كه شهيد تندگويان به مهندس بوشهري و مهندس يحيوي مي‌گويند: يك نفر از ما خودمان را معرفي كنيم كه عراقي ها دست از اين تيرباران بكشند و اين افراد بي‌گناه را نكشند.

قبل از اينكه آقايان ديگر بخواهند تصميم بگيرند شهيدتندگويان خودشان را معرفي مي‌كنند كه من وزير نفت هستم ، عراقي‌ها هم به تكاپو مي‌افتند و برنامه تيرباران متوقف مي‌شود.

*فارس: افرادي كه همراه ايشان اسير شدند در مورد مقاومت شهيد تندگويان در اسارات صحبتي كرده اند؟

*اشكوري:آقاي مهندس بوشهري تعريف مي‌كند كه صداي شهيد تندگويان را دائم مي‌شنيده كه ايشان قرآن ، دعاي كميل و اذان مي‌گفتند و در زير شكنجه‌ نيز صداي ايشان را با ذكر «الله اكبر، خميني رهبر» مي‌شنيده است.

بارها مهندس بوشهري فرياد مي‌زدند كه جواد يك مقدار كمتر قرآن و دعا بخوان تا عراقي ها تو را كمتر كتك بزنند كه با بيان اين مطلب شهيد تندگويان صدايشان را بلندتر مي‌كنند.

در تمام مدتي كه شهيد تندگويان در اسارت عراق بوده در زندان انفرادي نگهداري مي‌شده؛ آقاي بوشهري و يحيوي يك مدت از هم جدا بودند اما بعد از مدتي در يك مكان با هم زنداني‌شان مي‌كنند ولي شهيد تندگويان هميشه تنها بوده است.

*فارس: از دستگيري ايشان چگونه مطلع شديد؟

*اشكوري: يكي از دوستان شهيد تندگويان يك روز بعد از اسارت ايشان (9 آذر) خبر دستگيري را براي ما آوردند.

*فارس: دولت بعث عراق براي آزادي ايشان پيشنهادي هم داد؟

*اشكوري: يك روز شهيد رجايي شخصا به منزل ما آمدند و گفتند: عراق به ما پيشنهاد داده است كه يك سري خلبان هاي عراق را قبلا اسير شده‌اند را به آنها بدهيم (كه تعدادشان قابل توجه بود) تا در قبالش آقاي تندگويان را آزاد كنند، نظر شما چيست؟ من گفتم: فكر كنم اگر از آقاي تندگويان هم بپرسيد ايشان قبول نكنند. به اين دليل كه ايشان خواهند گفت مگر خون من رنگين تر از مردم است. اگر خلبان هاي عراقي به اين كشور برگردند باز بر سر مردم آتش مي‌ريزند.

*فارس: بچه‌ها متوجه اسارت پدرشان شدند؟

*اشكوري: من تا مدت ها موضوع اسارت پدرشان را به بچه‌ها نمي‌گفتم و اگر سراغي هم مي گرفتند، مي گفتم پدرشان در حال جنگيدن با عراق و صدام است.

اما مدتي كه گذشت خانواده خود شهيد تندگويان با بچه‌ها در اين مورد صحبت كردند، مثلا عمه‌ بچه ها طاقت نياورد و به آنها جريان اسارت پدرشان را گفت. من معتقد بودم كه با شنيدن اين مطلب روحيه بچه ها خراب مي‌شود زيرا اگر بگويم آقاي تندگويان در حال جنگيدن است تا اينكه ايشان اسير شده خيلي تفاوت داشت.

دخترها در آن زمان سن كمي داشتند ولي آقا محمد مهدي هميشه منتظر آمدن پدر بود، محمدمهدي خيلي حساس بود و هر كس كه درب منزل را مي‌زد به سمت درب مي‌دويد.

اهواز كه بوديم خاطرم است شهيد تندگويان مهدي را با خودش به پالايشگاه مي برد زماني كه درگيري هاي منافقين بود و حتي هنگامي كه به خريد مي‌رفتند اين بچه با ايشان همراه بود، شهيد تندگويان مي گفت: در بين راه با محمدمهدي صحبت مي‌كنم و به او رشادت ها و شهامت ها را آموزش مي دهم به همين خاطر اين پسر خيلي اذيت شد.

هميشه به مهدي مي‌گفتم: دفترهاي مشقت را نگه دار مخصوصا دفتر ديكته‌ات را كه وقتي پدرت مي‌آيد نمره‌هايت را به او نشان بدهي. خاطرم است تا مدت ها نسبت به دفترهايش حساسيت داشت و نمي‌گذاشت كسي به دفترهايش دست بزند.

*فارس:دختر خانم‌ها بهانه پدر را نمي‌گرفتند؟

*اشكوري: بسيار! به خصوص مريم ،چون در سن حساسي بود و تازه به زبان افتاده بود. دو سال و هفت ماهش بود كه آقاي تندگويان اسير شد و مدتي بود كه شيرين زباني مي‌كرد. وقتي آقاي تندگويان ازبيرون وارد منزل مي شد، مريم خودش را آماده مي‌كرد تا روي پاي پدر بنشيند.

اسارت و شهادت آقاي تندگويان از همه بيشتر به مريم صدمه وارد شد و خيلي فشار روحي براي او داشت و تا سال هاي بعد مقداري كه بزرگ تر شد؛ زماني كه ديدار او با پدربزرگ و يا دايي‌اش طولاني مي شد خيلي زود مريض مي‌شد كه من فوري به آنها اطلاع مي‌دادم كه بيايند و به او سر بزنند. خيلي حساس بود يا هنگامي كه ما ميهماني مي‌رفتيم مي‌پرسيد: مامان، پدر آنها هم هست؟ اگر هست من بيايم اگر نيست نمي آيم.

*فارس: تصويري كه در تلويزيون از اسارت شهيد تندگويان نمايش مي دهد، ايشان يك چهره بسيار مظلومي دارند. مي خواهم بدانم ايشان واقعا در رفتار هم مظلوم بودند؟

*اشكوري:چهره‌ شهيد تندگويان از خودشان مظلوم‌تر بود( با لبخند). اين خاطره هيچگاه از يادم نمي‌رود زماني كه ايشان دانشجوي مديريت بودند، صاحب‌خانه‌مان مي‌گفت: من دلم براي آقاي تندگويان مي‌سوزود چون هميشه سر به زير هستند و گردنشان را كج مي‌كنند اما بعد از يك مدتي فهميديم كه ايشان در حال كشيدن نقشه هستند.

*فارس: زماني كه ايشان وزير شدند صاحب خانه شديد؟

*اشكوري: تا زماني كه شهيد تندگويان حضور داشتند ما مستاجر بوديم. ايشان قبل از وزارت از شركت نفت تقاضاي وام مسكن كرده بودند چند سال بعد از اسارت با آن موافقت كردند كه به يا دارم بدهي آن وام بعد از ورود آزادگان به ايران تصفيه شد.

*فارس:هنگامي كه تصوير اسارت ايشان را در صدا و سيما ديديد چه حسي داشتيد؟

*اشكوري: هم مظلوميت و هم آن خشمي كه از چشم ايشان نسبت به رژيم عراق مشخص بود در چهره ايشان نمايان بود.

*فارس: اولين نامه‌اي كه بعد از اسارت از شهيد تندگويان دريافت كرديد چه زماني بود؟

*اشكوري: تقريبا 8 - 7 ماه بعد از اسارت ايشان بود كه ما دو يا سه نامه داده بوديم تا اينكه بالاخره يك نامه جواب داده شد.

در نامه هاي خودمان اسامي بچه‌ها را مي نوشتم چون دختر آخرم بعداز اسارت ايشان به دنيا آمد، همچنين فرزند آقاي يحيوي هم بعد از رفتن ايشان به دنيا آمد. اسم هاي اينها را مي نوشتيم.

هدي را در ابتدا سميه صدا مي‌زديم و طالب اين بوديم كه نظر شهيد تندگويان را بدانيم. ايشان هم در جواب نوشتند: به ميمنت اسم شهيد بنت الهدي نام اين فرزند را هدي بگذاريد تا همگي ما هدايت شويم.

*فارس: از طرف شهيد تندگويان چند نامه دريافت كرديد؟

*اشكوري: ما دو نامه بيشتر نداشتيم. اولي بعد از هشت ماه يك دست خط كوتاه از ايشان داشتيم كه نوشته بودند: اينجانب وزير نفت دولت جمهوري اسلامي ايران اسير جنگ( اول نوشته بودند«جنگي» كه حرف« ي» را خط زده بودند) با دولت عراق هستيم و مايل نيستيم با خانواده‌ام در ايران تماس بگيرم.

ما چنين استنباط كرديم كه حتما شرايطي براي ايشان تعيين كرده‌اند كه طبق آن مي‌تواند با خانواده‌ اش تماس بگيريد و ايشان هم چون آن شرايط را نپذيرفته بود، گفته بود من براي خانواده ام نامه نمي‌نويسم اما اجازه بدهيد فقط يك دست خط بفرستم كه اين را مطلب را فرستاده بودند.

ما چندتا نامه داديم كه بالاخره ايشان بعد از تلاش هاي پسر امام موسي صدري كه در هلال احمر بودند (صدرالدين صدر) نامه‌هايي را از عراق به صورت غير رسمي دريافت كرديم مثلا در روي نامه نوشته بود عراق - بغداد و معلوم نبود كه كجاي بغدادهستند و يا حتي شماره اسارت هم نداشت چون صليب سرخ ايشان را نديده بود. بعد از دست خط نامه اول كه در مورد اسامي بچه‌ها نوشته بوديم يك نامه هم سال 61 داشتيم.

*فارس: در نامه دوم چه نوشته بودند؟

*اشكوري: مقداري از ما دلجويي كرده بودند و سفارش كرده بودند كه با همسايگان خوبتان (اسم خانم بوشهري و خانم يحيوي را نوشته بودند) ارتباط داشته باشيد . با آنها براي رفع دلتنگي‌تان رفت و آمد داشته باشيد تا اذيت نشويد و در پايان هم نامه را امضا كرده بودند و نوشته بودند به اميد ديدار ما را از دعاي خيرتان فراموش نكنيد.

*فارس: پيگيري اخبار و اطلاعات در مورد ايشان بوديد؟

*اشكوري:در آن چند سال بعد از اسارت ايشان ما خودمان فعاليت‌هاي بسياري داشتيم، هر چه خبر بود پيدا مي‌كرديم. اگر اسيري از ايشان خبر داشت با او نامه‌نگاري مي‌كرديم ؛ يك سري از جانبازان كه آزاد شدند با آنها ملاقات داشتيم، نشست هايي با مسئولين داشتيم، با مقامات خارجي نامه‌نگاري مي كرديم كه متاسفانه هيچ كدام به نتيجه‌اي نرسيد. حتي به صليب سرخ جهاني رفتيم و نماينده حقوق بشر در ژنو را ديديم ولي هيچ كدام منجر به چاره نشد.

*فارس: به ديدار امام هم رفتيد؟

*اشكوري: به اتفاق خانم يحيوي و عده ي ديگر به ديدن امام رفتيم. امام آقاي يحيوي را به خوبي مي‌شناختند به همين خاطر امام از خانم يحيوي احوال ايشان را جويا شدند.

همان موقع كه آمدم با امام سلام عليك كنم چون يكي يكي نزد ايشان مي‌رفتيم و سلام عليك مي‌كرديم، براي امام دعا كردم كه «انشاء‌الله هزاران سال زنده باشيد» ايشان از نزديكان پرسيده بودند كه ايشان چه كسي هستند؟ كه به ايشان معرفي شديم و ايشان براي اسرا دعا كردند.

*فارس: بعد از آزادي اسرا براي آزادي ايشان تلاش كرديد؟

*فارس:من مي‌دانستم با توجه به اخلاق و روحيات خاصي كه شهيد تندگويان دارند، سري‌هاي اول نمي‌آيند. اگر به ايشان پيشنهاد بدهند مي‌گويند: هر موقع اسراي ديگر آزاد شدند من هم به ايران برمي گردم. بعد از آزادي اسراي ايران من كمي بيمار شدم كه بسياري از خبرها را از من پنهان كردند.

آقاي مهندس بوشهري كه آزاد شده بودند، خانواده به من نمي‌گفتند. بعد كه متوجه آزادي آنها شدم خيلي خوشحال شدم و از آنها جوياي آقاي تندگويان شدم كه گفتند: متاسفانه ما از تندگويان خبري نداريم.

*فارس: همراهان شهيد تندگويان آخرين بار چه زماني ايشان را ديده بودند؟

*اشكوري: همان سال 61 كه صداي ايشان را مي‌شنيدند، بعد از آن ديگر از ايشان خبر نداشتند. اسراي ديگر هم مي‌گفتند: دورادور مثلا هواخوري ايشان را ديده‌اند ولي آقاي يحيوي و بوشهري خبري از ايشان به آن صورت نداشتند.

*فارس:خبر شهادت ايشان را كي دريافت كرديد؟

*اشكوري:سال 70 بود كه چنين صحبتي را ما شنيديم ، در ابتدا باور نكرديم. بچه‌هاي وزارت امور خارجه از قول عراق گفتند: ايشان خودكشي كرده ، بعد كه ما اعتراض كرديم كه اين چه حرفي است. وزارت خارجه هم با دولت عراق برخورد كرده بود و آنها هم در جواب گفته بودند: ايشان فوت كرده.

ما گفتيم نمي‌شود كه بدون مدرك حرف شما را بپذيرفت مدركي ارائه دهيد، براي همين من خدمت آقاي خامنه‌اي رفتم و گفتم من توقع دارم در اين مورد بررسي شود. ايشان هم گفتند: من دستور مي‌دهم هياتي به عراق اعزام شود، كه هياتي از وزارت امور خارجه و هلال احمر و كميسيون مركز اسرا و مسئول پزشك قانون تنظيم شد و قرار شد پدر شهيد تندگويان و من به همراه اين هئيت به عراق برويم اما من ترجيح دادم برادرم به جاي من برود چون اگر خبر ناراحت كننده‌اي بدهند دوست نداشتم چهره ناراحتم را عراقي ها ببينند.

برادرم در عراق يك دوربين فيلم‌برداري خريده بود كه اين تصاويري كه در سالگرد شهادت ايشان از تلويزيون پخش مي‌شود از تشييع جنازه ايشان است كه برادرم فيلمبرداري كرده. خوشبختانه ايشان را به حرم هاي ائمه عراق برده و طواف داده بودند.

*فارس: تاريخ شهادت ايشان مشخص نشد؟

*اشكوري: خير! جنازه را موميايي كرده بود. قرار بود نشستي در وزارت امور خارجه تشكيل شود و در اين مورد صحبت كنند و گزارش تهيه شود و اعلام كردند كه اين نشست محرمانه است و كسي اجازه ندارد خبري از آن جلسه به بيرون ببرد. در اينصورت تحت پيگرد قانوني قرار مي‌گيرد. ما خيلي پيگيري كرديم ولي به نتيجه‌اي نرسيديم كه آقايان گفتند حتما صلاح مملكت است.

*فارس:آيا اين گزارش الان موجود است؟

*اشكوري:بله بايد باشد؛ پزشك قانوني اين گزارش را داده بود و حتي صليب سرخ جهاني يك پزشك متخصص استخوان شناس همراه اين هيات فرستاده بود كه او هم جنازه را بررسي كند و زمان و علت فوت را مشخص كند كه هيج كدام براي ما مشخص نشد و گفتند مطالب آن بايد مخفي بماند ولي ما يك گزارش شفاهي از مسئول پزشك قانوني در هواپيما قبل از اينكه جنازه را به تهران منتقل كنند داشتيم كه همراه ايشان از مرز به تهران آمديم من بودم و آقا محمدمهدي كه مسئول پزشك قانوني گزارش شفاهي دادند كه: ما به نتيجه رسيده ايم شهيد تندگويان در سال هاي اخير به شهادت رسيده و حتي بعد از قطعنامه 598 .

*فارس:علت مرگ را هم گفتند؟

*اشكوري: گفتند اين طور كه ما متوجه شديم بر دو تا مچ دست و پا خون مردگي بوده و استخوان جمجمه سر شهيد ترك خورده، دنده‌ها شكسته، حنجره خرد شده و به احتمال زياد ايشان را به تختي بستند و خفه كرده اند. شهيد تندگويان كه تقلا كرده استخوان جمجمه‌اش هم ترك خوردهاست و همچنين به احتمال زياد سال هاي اخير (سال70) شهيد شده و حتي موميايي ايشان هم تازه بود يعني ملحفه‌‌اي كه دور بدن ايشان پيچيده بودند آغشته از موميايي بود و اين مشخص مي كرد كه تازه موميايي شده.

در جواب پيگيري هاي ما گفتند بايد تحقيق كنيم و از بدن نمونه‌برداري كنيم، هم ما و هم آن دكتر صليب سرخ تا تاريخ دقيقش مرگش را مشخص كنيم. البته گفتند مشخص كردن تاريخ دقيق مرگ چون موميايي شده تقريبا سخت است.

*فارس:اين پيگيري ها از وزارت امورخارجه كدام دولت صورت گرفت؟

*دولت آقاي هاشمي كه البته در دولت هاي بعدي هم اين تلاش ادامه داشت ولي نتيجه ايي نگرفتيم.

آقاي دكتر توفيقي كه در آن زمان مسئول پزشك قانوني بودكه ما همان موقع هم خيلي پي‌گيري كرديم اما به نتيجه‌اي نرسيديم بعد كه ايشان از آن سمت بركنارشد به ما گفت حالا من مي‌ توانم در مورد مرگ شهيد تندگويان گزارش تهيه كنم كه گفتيم: ديگر فايده‌اي ندارد آن موقع كه شما مسئول پزشك قانوني بوديد گزارش برايمان مفيد بود.
از بعضي از آزادگان شنيديم كه آنها هم نقل قول از حاج آقا ابوترابي مي كردند كه در ايشان شكنجه گر شهيد تندگويان را ديده بودند با او صحبت كرده بودند كه گفته بود: آقاي تندگويان را به تخت بسته بودند و با سيم تلفن ايشان را خفه كرده اند.

*فارس:شيرين‌ترين خاطره‌اي كه در دوران زندگي با شهيد تندگويان داشتيد چيست؟

*اشكوري:يكي از خاطرات خوبم در زندگي با ايشان حضور در سفر زيارتي مشهد بود در حرم آقا «علي ابن موسي الرضا» در كنار هم مي‌نشستيم و زيارتنامه مي‌خوانديم