سخنگوي دولت روحاني در يادداشت روزنامه اطلاعات تاكيد كرد: متاسفانه شنيده ميشود برخي افراد، اصلاح و متعادل سازي را به معناي عقبنشيني قلمداد كرده و مدعي هستند كه عقبنشيني يعني تا به ناكجا عقب رفتن كه البته به نظرم نظريهاي غلط بوده و دامي بيش نيست كه منجر به پيچيدهتر شدن اوضاع و عدم حل قضايا ميشود.
يترديد، اين روزها در يكي از تاريخسازترين مقاطع زماني سرزمين ايران به سر مي بريم.جامعه با متغيرهاي فراواني كه در آن تغيير و تحولات و كنشها و واكنشها صورت ميگيرد، همانند يك منحني به يك نقطه عطف تعيين كننده ميرسد، اما به خاطر داشته باشيم، منحنيها در نقطه عطف هميشه جهت پرشي رو به بالا ندارند. اين انديشه، تعقل و تفكر همه بازيگران صحنه است كه ميتواند نقطه عطف پديد آمده را در مسير مطلوب قرار داده و به نوعي از ميان كاستيها راههايي نوين، پاسخگو و مورد توافق جمعي بسازد.
تاريخ معاصر گواهي ميدهد هيچ دستاورد چشمگيري در پي خشونتهاي فراوان در هيچ جامعهاي به دست نيامده و در تلاطمهاي سهمگين، نه تنها افقي جديد نميگشايد بلكه حتي آرامشي براي حركت رو به جلو خلق نميكند.
در فراز و نشيبها بايد راهي به سوي آينده ايران باز شود. اجراي صحيح دو حركت از دوسو، با اخذ تصميمات بخردانه، ميتواند جامعه را در مسير درست قرار دهد. بيشك حركت موثر و سرنوشتساز از سوي ساخت قدرت نقشي بيبديلي خواهد داشت. درك واقعيت و علل اتفاقات و عدم احاله به مسائل كماثر و يا غيرواقعي از تحليل و تصميم درست شرط آغاز اين حركت است. براي اين مهم ميتوان با سازوكارهايي از ميان نخبگان علوم انساني و اجتماعي و صاحبنظران كه غمگنانه ناظر اوضاع بوده و دل در گرو ايران دارند به تبيين مسئله پرداخته كه در نهايت، منجر به دادن علائمي مثبت براي ايجاد مفاهمه در جامعه شود. متاسفانه شنيده ميشود برخي افراد، اصلاح و متعادل سازي را به معناي عقبنشيني قلمداد كرده و مدعي هستند كه عقبنشيني يعني تا به ناكجا عقب رفتن كه البته به نظرم نظريهاي غلط بوده و دامي بيش نيست كه منجر به پيچيدهتر شدن اوضاع و عدم حل قضايا ميشود.
در همين راستا بايد به مرور سياستهايي پرداخت كه چنين فضاي نااميدانهاي را رقم زده و تجديدنظر در آنهااجتناب ناپذير است.
هرچند، امروز ديگر به تحقيقات علمي، دانشگاهي، نظرسنجي و تحليل اجتماعي براي دريافت اين موضوع نيازي نيست. واقعيت عريان شده تغييرات نسلي و ارزشها در كف خيابانها به خوبي قابل مشاهده است.
متناسب كردن سياستهاي اجتماعي_فرهنگي با تغييرات ارزشي نه تنها عقبنشيني نيست بلكه حركتي رو به جلو به شمار ميرود.
جامعه براي زايشهاي نوآورانه و خلاقيت، نياز به همه ايرانيان فهيم دارد. بايد در بكارگيري همه ديدگاهها و گرايشها تجديدنظر كرد.
اما در سمت ديگر، ما با جامعهاي ناآرام بدون واسطه _كه خود اين وضعيت معلول سياستهاي نادرست ميانجيزدا در گذشته ميباشد_ روبرو هستيم.
مسأله اينجاست كه جامعه معترض سيال را چگونه ميتوان در يك منطق تعاملي و گفتگويي، در مسيري درست قرار داد.
به نظر ميرسد حضور جريانها و افراد اثرگذار اجتماعي و مستقل كه در درون و براي اين سرزمين، گفته، نوشته و هزينه دادهاند، ميتوانند چنين نقشي را ايفا كنند.
لازمه اين فرايند، شنيده شدن، بهمپيوستن و جهت دادن اين صداهاي مصلحانه است كه تحقق اين مهم، هوشمندي و پذيرش توسط ساخت قدرت را ميطلبد.
به ياد دارم در اوج بحرانهاي ابتداي انقلاب، مسئولين وقت و رهبران انقلاب براي كاهش تنشها و مديريت بحران با اعزام افراد و گروههايي به مديريت موضوع تنشها پرداختند مانند اعزام هيئتهاي بلندپايه به مهاباد در سي بهمن ۱۳۵۷، يعني هشت روز پس از پيروزي انقلاب، سنندج در اول فروردين ۱۳۵۸، خوزستان، اعزام هيئت حل مسئله به كردستان در شهريورماه ۱۳۵۸، به زاهدان در آذرماه ۱۳۵۸، تبريز پس از حوادث خلق مسلمان در پاييز ۱۳۵۸، كه مجموعه اين سفرها با هدف كاهش تنش و مديريت بحران صورت گرفت. در ميان اعضاي اين هياتها علاوه بر رهبران انقلاب، آدمهاي ميانجي زيادي در سطح ملي و منطقهاي به چشم ميخورند.
در رصدفضاي برساخته كشورمان، من اثرگذاري عامل سوم را در ميان شكافهاي گفتماني شكل گرفته به خوبي مشاهده ميكنم و نگراني اصلي، نه از خواستهها در اعتراضات بلكه در فرمولهكردنهايي است كه هر روز به شكافها و خشونتهاي بيشتر منجر ميشود.
پيش از اين نيز نوشتهام: عامل سومي هست كه بر روي صداي مردم صداگذاري كرده و شعار خوب زندگيخواهي را با خشونتهاي زندگيزدا جابجا ميكند. سرزمينمان در خاورميانه، منطقهاي پر از منفعت براي قدرتهاي جهاني است. من با همه تجربه و وجودم حس ميكنم عامل سوم كه به نظر من تركيبي از برخي دولتهاي عرب منطقه، ايرانستيزان و همچنين طالبان به دست گرفتن قدرت با هر روشي (حتي مسلحانه) است شكل گرفته كه نميخواهند اجازه دهند مسائل ايران در درون ايران به سامان رسيده و افق گشايي صورت گيرد. خونين كردن خيابانها و هدف گرفتن هرگونه امكان شكلگيري وسطها و ميانجيها در همين راستاست.
براي من قابل فهم است كه خشم با خصوصيات يك نسل تركيب شده و با خصلتي نفيگرايانه كه كمتر ميخواهند بشنوند اما مطمئنم القا و صداگذاري آنچنان ماهرانه از گروه هماهنگ شده از خارج كشور و حتي تحت «قلدري رسانهاي» با ابزارهاي متعدد حتي بهره وري از روباتها انجام ميشود كه تبديل به يك ايده داخلي شده و مكررا براي دستيابي به اهداف تعيينشدهشان، تكرار ميشود.
توهينهاي زشت و ركيك به تيم ملي فوتبال، از ميدان به در كردن ميانهها با هر شيوهاي (از ترور شخصيت گرفته تا تهديد به ترور فيزيكي) _نگاه كنيد به فضاسازي عليه خاتمي، زيدآبادي، ظريف و ديگران كه چگونه ساماندهي شدند_ و حتي نوعي دفاع از جنگ بيگانگان عليه ايران و تحريم عليه زندگي مردم ايران اقدامي سازمان يافته از ائتلاف عليه ايران است.
در اين ميان، چه بايد كرد؟
فداكارانه پاپس نكشيدن، ايستادن و جامعه را دعوت به پرهيز از خشونت به هرقيمتي وظيفهاي است كه الزامي بوده و شايد تكرارپذير نباشد.
من به وضوح نشانههايي از يك هماهنگي اطلاعاتي، رسانهاي، سياسي و حتي اقتصادي را در تركيب شكل گرفته عليه ايران مي بينم اما متاسفانه يك فهم واقعي از مساله در داخل، دادن علائم و سياستگذاري متناسب با اين وضعيت را مشاهده نميكنم. شايد هم هست و من اطلاع ندارم.