امير احمدي آريان
ارسطو در آغاز كتاب دوم، بحث را در باب انواع حكومتها آغاز ميكند، و مدعي است كه ميخواهد به نتايجي در باب شكل مطلوب حكومت دست يابد. شيوه او اما مثل افلاطون نيست. افلاطون به دنبال ساختن همه چيز از صفر بود. همانگونه كه در «جمهور» ديديم، سقراط درباره وضع موجود يا گذشته حكومتها در يونان يا سرزمينهاي ديگر حرف چنداني نميزند. افلاطون به نسبت ارسطو ايدهآليستي تمامعيار است، و اين خصلت او در ساختن حكومت بر اساس يك «ايده»، كه در واقع جوهر كتاب جمهور است، به خوبي عيان ميشود. جالب است كه آنجا كه شخصيت اصلي آثار افلاطون سقراط نيست، مثل كتاب «قوانين»، افلاطون بسيار با تاريخ و وضع موجود عصر خود درگير ميشود. رويكرد ارسطو اما انتقادي است، ارسطو به دنبال نقد وضع موجود است، او ميخواهد حكومتهاي موجود، يا حكومتهايي را كه در گذشته بر سر كار بودهاند به نقد بكشد، و به همين دليل نگاه او به مقوله شكل مطلوب حكومت نگاهي تاريخي و انتقادي است، بر خلاف افلاطون كتاب «جمهور» كه به تاريخ چندان وقعي نمينهد. به همين دليل، همانطور كه در آخر اين كتاب خواهيم ديد، كتاب ارسطو براي ما ساكنان هزاره سوم ملموستر و هضمپذيرتر از كتاب افلاطون است، به اين دليل كه رويكرد فلسفه مدرن در اشكال جدي آن، همواره تا حد زيادي تاريخي و انتقادي بوده است.
ارسطو از مسأله «اشتراك» شروع ميكند، و در همان آغاز كار تيغ انتقادش را به جانب افلاطون نشانه ميگيرد. سوال او اين است كه اگر بنا به ايده افلاطون، براي رسيدن به شكل مطلوب حكومت زنان و فرزندان و اموال را به اشتراك بگذاريم، چه اتفاقي ميافتد؟ مهمترين مشكل، وقوع «افراط در وحدت» است. به زعم ارسطو، اگر ايده افلاطون را تا نهايت منطقياش دنبال كنيم، جامعه به وحدت كامل ميرسد و يكدست ميشود. اين اما نه تنها مزيتي براي جامعه نيست، بلكه بيشتر حكم سم را دارد. گفتيم كه شهر از خانواده برتر و خانواده از فرد برتر است، پس وقتي به وحدت مطلق دست مييابيم، عملاً شهر را به مرتبه فرد تنزل دادهايم و اين نقض غرض است. ارسطو طرفدار ايده برابري است، او معتقد است به اين كه چون در شهر انسانها با هم برابرند، پس شكل قابل قبولتر حكومت آن است كه به تناوب، حاكم تغيير كند و در مدت زماني مشخص، حكومت بين آدمهاي برابر با هم دست به دست شود. بنابراين افراد هم فرمانروايي و هم فرمانبرداري را ميآموزند، و از طريق آموختن قابليت تغيير جايگاه نمادين خويش در جامعه، بهتر با هم كنار ميآيند. از سوي ديگر، اشتراك مشكل سادهتري هم به وجود ميآورد، و آن بيتفاوتي افراد در قبال داراييهاي شهر است. كسي كه دار و ندارش با همگان مشترك باشد عملاً چيزي ندارد، نميتواند هيچ چيز را «مال خود» بداند، و اين بيتفاوتي خطر مهلكي براي شهر محسوب ميشود. خطر ديگر امكان زناي با محارم است، در شهري كه هيچ كس پدر و مادر و خواهر و برادر خود را نشناسد، بسيار محتمل است كه خواهر و برادر با هم، يا پدر و دختر با هم به بستر بروند، و اين گناه از ديد ارسطو مهمترين نطفه فساد در هر شهري است. به علاوه، اشتراكي بودن موجب سست شدن علقههاي عاطفي ميشود و دلبستگي را از بين ميبرد. شكل خاصي از علاقه و دلبستگي ميان افراد هر خانوادهاي وجود دارد كه نه فقط موجب تلطيف روان آدمي است، بلكه موجب استحكام روابط دوستي و انساني، و در نتيجه انگيزهاي براي حراست از شهر نيز هست.
مسأله بعد اشتراك اموال است. ارسطو به تلويح ميگويد كه انسانها مالدوستاند، و كلاً هر گونه تلاش براي اشتراك اموال انسانها و همزيستي اجباريشان به درگيريهاي متعدد خواهد انجاميد. ارسطو به همان نظام مالكيت خصوصي چشم اميد دارد، و معتقد است به جاي زير و رو كردن مناسبات انسانها در مورد اموال و داراييها، بهتر است به حال همين نظام موجود فكري كرد. به زعم ارسطو اگر قوانين صحيحي براي همين نظام تدوين شود، نتايج بسيار پربارتر از اجبار به اشتراك اموال خواهد بود. اگر مالكيت خصوصي به رسميت شناخته شود و مرزهاي اموال انسانها تدقيق گردد، امكان ستيز و نزاع كمتر ميشود. ارسطو شكل مناسب را حكومت اسپارت ميداند، كه در آن مالكيت اموال خصوصي اما استفاده از آنها عمومي است، و از اين طريق است كه لذت مشاركت براي انسانها پديد ميآيد. بنابراين، ميتوان گفت ارسطو به دنبال نوعي ديالكتيك وحدت و كثرت در جامعه است، و معتقد است كه جامعه سعادتمند به اين ترتيب ميتواند استوار گردد و به حيات خود ادامه دهد. ارسطو در گفتههاي سقراط نوعي عوامفريبي ميبيند، معتقد است شهر مدنظر سقراط، هر چند كه در ظاهر بسيار دلپذير است و در آن خير و نيكي حرف اول و آخر را ميزند، اما در عمل رسيدن به آن محال است و حتي به فرض نيل به اين محال، نيكي و فضيلت نه تقويت، كه تضعيف خواهد شد. كثرت براي ارسطو به اندازه وحدت مهم است، و او معتقد است كه در صورت حفظ تكثر در هر جامعهاي، در صورت حفظ مرز بين افراد است كه ميتوان به ايده وحدت انديشيد. نمونه مناسب از ديد او حكومتهاي اسپارت و كرت است كه در آنها اموال خصوصي به مصرف همگاني ميرسد.
از سوي ديگر، به گمان ارسطو، تحليل سقراط از شهر ايدهآل تحليلي ناقص است، به اين دليل كه جز طبقه پاسداران، به ديگر طبقات جامعه به دقت نپرداخته است. مشخص نيست آيا اشتراك زن و فرزند و اموال فقط مختص به طبقه پاسدار است يا در طبقات ديگر نيز بايد وضع به همين منوال باشد، و اگر چنين است، چه ضرورتي در اشتراكي كردن اموال و زن و فرزندان طبقه كشاورز ممكن است وجود داشته باشد. پس انتقادات ريز و درشت ديگر از كتاب «جمهور»، ارسطو به سراغ كتاب «قوانين» ميرود. به گفته او، در «قوانين» هم اوضاع چندان تفاوتي ندارد. نوع حكومتي كه سقراط در قوانين از آن دفاع ميكند تقريباً همان است كه در جمهور مد نظر اوست، و تفاوتها در جزييات است، مثلاً اين كه در جمهور تعداد مناسب سرباز براي دفاع از شهر هزار نفر برآورد شده بود و در قوانين اين تعداد پنج هزار نفر است. ارسطو بار ديگر به ايده اشتراكي بودن اموال، كه افلاطون در كتاب قوانين هم مطرح كرده است، حمله ميكند و به نظرش اين گزاره كه هر كس بايد به اندازهاي ثروت بيندوزد كه به اعتدال زندگي كند، بسيار مبهم و بي سر و ته است، چون اصلاً مشخص نيست زندگي در اعتدال چطور چيزي ميتواند باشد. انتقادهاي ارسطو از كتاب قوانين نيز به همان شدت ادامه مييابد، و دامنه آن به مسايلي نظير نرخ زاد و ولد نيز ميكشد.
اما پس از تسويه حسابي مفصل با استاد سابق خويش، ارسطو به تحليلي گذرا از حكومت اسپارت ميپردازد. ارسطو، كه گويي تقسيمبندي چهارگانه سقراط از انواع حكومتها را پذيرفته است، به حكم جالبي ميرسد: حكومت مطلوب، حكومتي است كه تلفيقي از انواع حكومتها باشد، و هر چه عناصر انواع حكومتها در يك حكومت بيشتر حضور داشته باشند و پررنگتر باشند، آن حكومت قابل دفاعتر است. به عنوان مثال، حكومت اسپارت تركيبي است از اليگارشي و دموكراسي، به اين معنا كه حاكم با راي مردم انتخاب ميشود، ولي مقصود از مردم در اينجا آن طبقه مرفه شهرنشين است كه اجازه راي دادن دارند و تهيدستان از اين امكان محروماند.
اما فقط افلاطون نبوده است كه به انواع حكومت انديشيده، متفكران ديگري نيز در يونان باستان بودهاند كه به نحوه حكومت فكر كرده باشند، و بسياري از اينان حتي به حكومت اشتراكي اعتقاد هم نداشتهاند. فالئاس خلكيدوني معتقد بود ريشه سعادت در برابري اموال است، و متمولان بايد بدهند و فقرا بايد بگيرند تا همه برابر داشته باشند. ارسطو اما معتقد است به جاي برابر كردن اموال، بايد ميلها را برابر كرد تا انقلاب رخ ندهد. فالئاس معتقد است اگر همه از سرما و گرسنگي در امان باشند كسي دست به جنايت نخواهد زد، حال آنكه علل جنايت فقط مادي نيست. هيچكس براي در امان ماندن از سرما دست به جنايت نميزند، و اين فرمول حداكثر براي كنترل بزههاي كوچك به كار ميآيد. به علاوه، آنچه از چشم فالئاس دور ميماند اين است كه برابري ثروت بايد بين كشورها نيز برقرار باشد تا از جنگ و جنايت جلوگيري شود. هيپودام ملطي، معمار و شهرساز سده پنجم قبل از ميلاد، شهر ايدهآل را شامل سه طبقه پيشهوران، برزگران و سربازان ميدانست و زمينها را نيز به سه دسته زمين مقدس، زمين عمومي و زمين اختصاصي تقسيم ميكرد كه نوع نخست به آيينهاي ديني، نوع دوم به تأمين غذاي سربازان، و نوع سوم به برزگران اختصاص داشت. او همچنين سه نوع جرم خسارت، اهانت و آدمكشي را تعريف كرد و معتقد بود كه بايد دادگاه عالي تشكيل شود تا بر رايهاي صادره دادگاههاي كوچك نظارت كند. فرمانروا را مردم، يعني همان سه طبقهاي كه ذكر شد، انتخاب ميكنند و كار فرمانروا نيز سه چيز است: اداره امور عمومي، نظارت بر بيگانگان ساكن كشور، و سرپرستي ايتام. اما نظريه هيپودام نقايص زيادي دارد. نخست آن كه نميتوان حاكم را از بين برزگران و پيشهوران برگزيد، به اين دليل كه سربازان سلاح در اختيار دارند و بيترديد نيرومندترند، و طبيعتاً قدرت به چنگ آنان ميافتد. از سوي ديگر، مشخص نيست زارع زمينهاي عمومي چه كسي است، آن كس كه غذاي سربازان را فراهم ميكند عضوي است از طبقهاي كه در تقسيمبندي هيپودام نامي از آن نيامده است. در عرصه قضاوت نيز تفاوت دادرس و قاضي مشخص نيست، و همين در امر قضاوت آشفتگي به بار ميآورد.
پس از آن، ارسطو به بيان ايرادات نظام حكومتي اسپارت ميپردازد. ارسطو ميگويد كه در اسپارت چندين بار شورش بردگان رخ داده است، حال آن كه در كرت هرگز چنين چيزي ديده نشده است. اسپارتيان بردگان را به حال خود رها ميكردند و به آنان سهل ميگرفتند، و همين علت شورش آنان بوده است. همچنين، زنان در اسپارت بيبند و بار و تجملپرست بار ميآمدهاند، به اين دليل كه قانون وضع تربيت و زندگي اينان را كه نيمي از جمعيت هر كشوري را ميسازند، به حال خود رها كرده است، و چون در اسپارت دلدادگي و افراط در شهوتراني به حد فراوان وجود داشته است، همين زنان هرزه افسار بسياري از امور را در دست گرفته بودند. ايراد ديگر از ديد ارسطو، تمركز ثروت در دست عدهاي معدود است، به اين دليل كه قانونگزار در اسپارت وراثت زمين و رهن آن را آزاد گذاشته است. از سوي ديگر، اريستوكراسي اسپارتي به نوعي از دموكراسي بدل گشته كه در آن، تهيدستان زمام بسياري از امور را در دست گرفتهاند، و اينان حاضرند رشوه بگيرند و مملكتي را بر باد دهند، چنان كه گويا در چند جنگ تن به چنين خفتي داده بودند. از سوي ديگر، قوانين اسپارت همواره بر اساس فضيلت دلاوري تنظيم شده است و تمام اهداف و آرمانهاي كشور در آن جهت بوده است، براي همين اسپارتيها تا زماني كه در جنگ به سر ميبردند ميدانستند چه ميكنند، اما چون براي زمان صلحشان تدبيري نينديشيده بودند، همواره در عصر آرامش به انحطاط ميگرويدند.
اما در مورد حكومت كرت، ارسطو ميگويد كه سازمان حكومت شبيه به اسپارت است، فقط از هر نظر حكومت كرت ناقصتر از اسپارت است به اين دليل كه آنان شكل كهن قوانين را، كه گمان ميكردند فرستاده از جانب پروردگار است، دستنخورده حفظ ميكردند. در كرت اما سازمان حكومت اشتراكيتر است، معنويات قويتر است و مردم همواره بخش قابل توجهي از داشتههاي خود را نذر خدايان ميكردند. خوانهاي همگاني نيز در كرت منظمتر است و هرزگي و افراط كمتر از اسپارت به چشم ميآيد. سازمان حكومتي در مجموع به اليگارشي نزديكتر است تا دموكراسي.
اما حكومت كارتاژ، از ديد ارسطو بهترين و قابل دفاعترين شكل حكومت است، و دليل ادعاي او آن است كه در اين حكومت كمتر شورش و انقلاب رخ داده است. كارتاژ حكومتي است تلفيقي از اريستوكراسي و جمهوري، كه گاه مولفههاي دموكراسي و اليگارشي نيز در آن ديده ميشود، و همانطور كه ذكر شد، از ديد ارسطو اين نشانه حكومت موفق است.
پس از بررسي اين سه نوع حكومت، كتاب دوم «سياست» ارسطو پايان ميگيرد. منتظر ايميلها و كامنتهاي شما هستيم.
Amir.ahmadi.arian@gmail.com