تلکس پيام نفت -رسانه خبري تحليلي نفت، گاز و انرژي: چه كسي بايد حكومت كند
جمعه، 3 مرداد 1399 - 15:06     کد خبر: 45498

پيام نفت:

يكي از پيچيده ترين و دشوارترين مسائل در فلسفه سياسي اين است كه: «چه كسي بايد حكومت كند؟» تقريبا در همه نظريات متعارف كلاسيك در اين باره بحث شده و آنها را مي توان از لحاظ پاسخي كه به اين پرسش داده اند طبقه بندي نمود. مثلا اگر كسي معتقد باشد كه «مردم بايد بر خود حكومت كنند»، طرفدار دموكراسي است (مانند جان لاك فيلسوف انگليسي) و اگر كسي معتقد باشد كه يك فرد بايد حكومت كند طرفدار حكومت سلطنتي مونارشي است (مانند توماس هابز انگليسي). افلاطون نيز در رسائل مختلف خود بويژه در «جمهوري»، «قوانين» و «دولتمرد» به سياست و مسائل سياسي پرداخته است.

به نظر افلاطون، اينكه چه كساني بايد حكومت كنند مسئله اي قطعي است كه هر جامعه اي با آن روبه رو است و تمام فلسفه سياسي وي را مي توان كوششي براي پاسخگويي به آن دانست. جواب افلاطون اين است كه يك گروه خردمند و دانا كه آموزش و پرورش خاصي يافته اند بايد حكومت كنند. خود افلاطون نظر خويش را «آريستوكراسي» يا حكومت اشراف و برجستگان ناميد و معتقد بود كه خردمندان براي حكومت كردن بيشتر شايسته و درخورند، در واقع كلمات يوناني «آريستون» و «كراتوس» با هم به معني «حكومت كردن بهترين (اشخاص)» است، ليكن شايد خصوصيت روشن تر نظريه سياسي افلاطيون لزوم يك «مرجع مقتدر» است، يعني او مدافع واگذاري اقتدار مطلق به گروه يا فردي خاص به منظور حاكميت بر جامعه مي باشد. مهمترين رويداد تاثيرگذار بر انديشه سياسي افلاطون، محاكمه و اعدام استاد وي يعني سقراط در دادگاه دولت شهر آتن بود. اين دادگاه كه به شكلي دموكراتيك (برحسب معيارهاي آن روز آتن) تشكيل شده بود و حكم خود را نيز به صورت دموكراتيك صادر كرد، سقراط را به جرم گمراه كردن جوانان آتن، به نوشيدن جام شوكران محكوم كرد. اين گونه بود كه افلاطون خاطره اي ناگوار از حكومت دموكراسي و كاركردهاي آن در ذهن خود ثبت كرد؛ چرا كه دموكراسي را مقصر اعدام حكيمي چون سقراط مي دانست. از اين رو نظام دموكراسي بشدت مورد حمله و انتقاد افلاطون قرار مي گيرد؛ چرا كه دموكراسي اكثريت مردم جامعه را براي اداره دولت ذيصلاح مي داند.

به گفته افلاطون «عده كثيري از مردم، از هر گونه كه باشند، نمي توانند معرفت سياسي داشته باشند يا كشور را خردمندانه رهبري و اداره كنند، بلكه حكومت حقيقي در عده قليلي، يا در يك فرد يافت مي شود.»

به طور كلي فلسفه افلاطون به يك فلسفه آمرانه، مقتدرانه و ضد دموكراسي منجر شد. زيرا كه در آن حكومت نه به وسيله مردم كه براي مردم است. در اين فلسفه فرض شده است كه حكام بهتر از خود مردم مي دانند كه چه قوانين، تدابير و سياستي به نفع آنها خواهد بود، همچنان كه يك پزشك بهتر از شخص عامي مي تواند نظر دهد كه كسي به فلان معالجه نيازمند است يا نه.

با اين پيش فرض كه افلاطون نظريه كلي حاكميت را مفروض و مسلم شمرده است به تبيين اين نظريه مي پردازيم.

«فرزانگان بايد پيشوايي و حكومت كنند و نادان پيروي»

افلاطون

به نظر افلاطون دو چيزي كه يك جامعه ايده آل سياسي را از ساير جوامع انساني ممتاز و متفاوت مي سازد، عبارت از وجود هياتي حاكم يا فردي حاكم در جامعه كه وظيفه خاص آن تشخيص منافع كلي همگان و انتخاب بهترين راه براي تامين آن منافع است. اما آن چيز دوم كه باز وجودش ضروري است، اين است كه طبقه يا فرد حاكم، هيچكدام مجاز نيستند كه نيرو و مساعي خود را صرف تامين طبقاتي و انفرادي سازند و اگر چنين وضعي پيش آمد نتيجه اش انهدام و متلاشي شدن هدفي خواهد بود كه تشكيلات اجتماع در درجه اول به قصد تحقق بخشيدن به آن به وجود آمده است.

وظيفه اصلي دولت در هر جامعه مراقبت از شهروندان در انجام كارهايشان و عدم دخالت ديگران است... اگر نجاري تلاش كند كه كار يك خياط را انجام دهد يا برعكس خياطي، نجاري كند اقدام به عمل بي نتيجه اي كرده و بدتر از آن زماني است كه يك نجار بخواهد حكومت كند يا حاكمي بكوشد در يك زمان حاكم، جنگجو و قانونگذار باشد.

از سوي ديگر مهمترين مشكل جامعه مطلوب و ايده آل پيدا كردن حاكم مناسب براي هدايت سرنوشت آن است. بدون چنين حاكمي نظم و ترتيب تبديل به هرج و مرج و بي عدالتي همه گير مي شود و تعادل اجتماعي به هم مي خورد. كشور براي حفظ تعادل نيازمند حاكمي است كه بتواند:

۱) فلسفه را با كار عملي درآميزد

۲) دانا و ملايم باشد

۳) عاشق حقيقت و دشمن نادرستي بوده

۴) از ماهيت اصلي خود تعالي يافته

۵) ديدگاهي كامل از تمام امور در تمام اوقات داشته

۶) از مرگ و زندگي نهراسيده

۷) داراي شخصيت و خوي اجتماعي عاري از ترس و تكبر بوده

۸) در يادگيري سريع، در يادآوري راحت، در عمل متعادل و هماهنگ بوده و ذهن و فكري سامان يافته داشته باشد. او بايد آنقدر باهوش و استعداد باشد كه حقايق را به طور طبيعي دريابد.

از طرفي مي توان گفت ثبات يك جمهوري نه تنها به آموزش و پرورش شهروندان زيرنظر دولت، بلكه به تربيت خاص و خصايص عالي حاكم بستگي دارد. افلاطون راهنمايي ها و دستورهاي دقيق براي انتخاب حاكم (يا حاكمان) -براي اطمينان به اين كه همين كه انتخاب شدند به سود خويش كار نكنند- را داده است. همه كودكان بايد به وسيله دولت پرورش يابند تا به سن هجده سالگي برسند.

براي اين كه كساني كه براي حكومت كردن شايستگي دارند از كساني كه بايد سرباز و صنعتگر شوند بازشناخته شود، مورد سه آزمايش قرار مي گيرند: اين آزمايش ها كه به مدت دو سال به طول مي انجامد، سه گونه است:

۱) آزمايش هاي بدني

۲) آزمايش هاي هوشي و عقلي

۳) آزمايش هاي اخلاقي.

لزوم آزمايش هاي بدني از آن جهت است كه اولا حكومت بر مردم مستلزم تلاش و كوشش خستگي ناپذير است.

ثانيا سلامت بدني شرط لازم سلامت نفساني است؛ اگر فردي نتواند آزمايش هاي اخلاقي را تحمل كند، در آن صورت ممكن است منافع جامعه را فداي ارضاي علايق و منافع خويش كند.

حاكم يك دولت ايده آل بايد واقعا فيلسوف باشد، «چون تا زماني كه پادشاهان، فيلسوف و فيلسوفان پادشاه نباشند، هرگز شهرها از پليدي ها عاري نگردد و نسل بشر نجات نيابد و حكومت ايده آل واقعيت پيدا نكند.»

افلاطون بر آرمان خود يعني فيلسوف شاه تاكيد زيادي داشت؛ چون او سستي و ضعف ماهيت و رفتار انسان را دريافته بود. او اذعان مي كرد كه اگر رياست يك چنين جمهوري هم خوب و دانا نباشد، آزادي از بين رفته و هرج و مرج حاكم مي شود؛ افراط و تفريط جايگزين زندگي مطلوب مي گردد و تعادل بين حقوق فرد و وظايف اجتماعي به هم مي خورد.

به عبارت ديگر به نظر افلاطون حاكم بايد موافق معرفت حكومت كند و اين معرفت بايد معرفت حقيقت باشد. انساني كه حقيقت را مي شناسد فيلسوف اصيل است. افلاطون براي تفهيم مطلب مثالي از يك كشتي، ناخدا و كاركنان آن مي آورد: «در يك كشتي ناخدايي هست كه از ديگر سرنشينان كشتي بلندتر و قوي تر است، اما كمي كر و نزديك بين است و شناخت او از دريانوردي چندان خوب نيست. كاركنان كشتي سر به شورش برمي دارند، سكان كشتي را به دست مي گيرند، باده نوشي و عياشي مي كنند و به مسافرت آن طور كه خود مي خواهند ادامه مي دهند.» اما اينها نمي دانند كه كشتيراني حقيقي چيست و در انديشه فراگرفتن فن كشتيراني هم نيستند. بدين گونه اعتراض افلاطون به سياستمداراني است كه واقعا از كار و شغل خود شناخت ندارند و وقتي مردم هوس كنند، از سياستمداراني كه بر سر كارند خلاص و آسوده مي شوند و چنان به راه خود ادامه مي دهند كه گويي هيچ معرفت خاصي براي هدايت و رهبري صحيح كشتي شهر لازم نيست. وي به جاي اين شيوه بي خردانه پيشنهاد مي كند كه حكومت به فيلسوف – پادشاه سپرده شود. يعني مردي كه معرفت واقعي از مسيري كه كشتي بايد پيش بگيرد دارد و مي تواند كمك كند كه كشتي از توفان ها به سلامت بگذرد و بر مشكلاتي كه در سفر با آنها روبه روست غالب آيد.

به عقيده پاپر وقتي افلاطون لفظ «فيلسوف» را به كار مي برد، معنايي بسيار متفاوت در نظر دارد. در واقع، فيلسوف نزد او جوينده يكدل فرزانگي نيست، مالك مغرور آن است. مردي است دانشور و دانا. بنابراين آنچه افلاطون مي خواهد، حكومت دانش و معلومات است.

بنابراين نخستين و مهمترين وظيفه شاه فيلسوف وظيفه اي است كه بايد به عنوان بنيانگذار و قانونگذار شهر بر عهده بگيرد، پيداست كه چرا افلاطون براي اداي اين تكليف به فيلسوف نياز دارد. اگر بناست دولت از ثبات برخوردار شود، بايد نسخه صحيحي از صورت يا مثال برين دولت باشد و فقط فيلسوفي كه كاملا در آن بالاترين علم (يعني ديالكتيك) ماهر و استاد باشد، مي تواند اصل آسماني را ببيند و از آن نسخه بردارد. در آن بخش از جمهوري كه افلاطون به بسط استدلال در طرفداري از حاكميت فلاسفه مي پردازد، اين نكته بسيار مورد تاكيد قرار مي گيرد. فيلسوفان «عاشق ديدار حقيقتند» و عاشق حقيقي هميشه به ديدن كل، عشق دارد نه صرفا به ديدن اجزا و بخش ها. بدين سان، افلاطون معناي جديدي به لفظ فيلسوف مي دهد كه همان عاشق و بيننده جهان ايزدي صور يا مثل باشد. پس تنها فيلسوفان راستين مي توانند «نقشه پي يا شالوده شهر را طراحي كنند» زيرا تنها ايشان قادرند اصل را ببينند و از روي آن نسخه بردارند. فيلسوف به عنوان «نگارگر حكومت»، بايد از نور نيكي و فرزانگي ياري بجويد. در حقيقت هدف حكومت از نظر افلاطون، دليل ديگر صلاحيت فيلسوف – شاه براي راهبري جامعه است.

بدين صورت تبيين كرديم كه از نظر افلاطون چرا فيلسوف بايد نخستين شارع و قانونگذار باشد. اما اين نظريه افلاطون، در دوره هاي مختلف تاريخ فلسفه از سوي فلاسفه اي چون كانت مورد انتقاد شديد قرار گرفت «اينكه شاهان فيلسوف شوند يا فيلسوفان شاه، محتمل نيست اتفاق بيفتد و تازه چنين چيزي مطلوب نخواهد بود زيرا تصاحب قدرت همواره از قدر و بهاي داوري آزاد عقل مي كاهد. ولي واجب است كه يك پادشاه – يا مردمي شاهوار، يعني حاكم بر خود – از سركوب فلاسفه خودداري ورزد و حق بيان در محضر عام را براي ايشان باقي گذارد.»

 


برگشت به تلکس خبرها