تلکس پيام نفت -رسانه خبري تحليلي نفت، گاز و انرژي: ريشه اختلافات ايران و آمريكا از نظر دكتر سريع القلم
چهارشنبه، 4 اردیبهشت 1398 - 07:43     کد خبر: 44656

پيام نفت:
پرشيا دايجست - سريع‌القلم معتقد است: ريشه اختلافات ايران و آمريكا، از نوع فكري - فلسفي است و برنامه هسته‌اي ظاهر قضيه است. در صورت برخورد نظامي با اين اختلاف فكري، مسئله در كوتاه مدت حل مي‌شود، اما تضاد اصلي به طرف زيرزميني شدن مي‌رود.

به گزارش ايسنا، محمود سريع‌القلم، استاد دانشگاه در يادداشتي با عنوان " استراتژي آمريكا نسبت به ايران" كه در وبسايت وي منتشر شد، نوشت:

آيا دولت فعلي آمريكا، تمام مراحل استراتژي خود نسبت به ايران را روي كاغذ آورده است؟ آيا چنين تقسيم‌بندي‌اي امكان‌پذير است؟ در فرآيند چنين طراحي‌اي مجهولات كدامند؟ عمق شناخت آمريكايي نسبت به ايران بر اين پايه بنا نهاده شده است كه: ايران بازيگري غيرمتقارن (Asymmetric) است. از اين منظر، ايران شباهت‌هايي به بازي‌گري ويتنامي‌ها دارد كه توانستند بر ژاپن، كره، چين، فرانسه و آمريكا در مقاطع گوناگون به لحاظ جنگ‌هاي چريكي فائق آيند. گستردگي سرزميني، كوهستاني بودن سرزمين، روحيه تقابلي و فراموش نكردن گذشته، كار نظامي با ايران را سخت مي‌كند و نه تنها كشمكش حل نمي‌شود بلكه تقابل را وارد مسائل جديد سياسي مي‌كند. ايرانِ خيلي ضعيف نيز در ميان مدت به نفع روسيه و شايد چين و در نتيجه بر خلاف منافع غرب مي‌تواند باشد. بنابراين، به نظر مي­رسد مادامي كه از جانب ايران تحريكي صورت نپذيرد، راه حل نظامي براي حل و فصل اختلافات سياسي، مدّ نظر آمريكا نباشد. ماندن در برجام نيز، ظاهر روابط سياسي با اروپا و به اصطلاح "جامعه بين الملل" را حفظ مي‌كند و بهانه تقابل نظامي با برنامه هسته اي را از واشنگتن مي گيرد. علاوه بر اين، راه حل نظامي، زماني موثر است كه اختلافات سياسي را حل كند. ريشه اختلافات ايران و آمريكا، از نوع فكري-فلسفي هست. برنامه هسته اي ظاهر قضيه است. در صورت برخورد نظامي با اين اختلاف فكري، مسئله در كوتاه مدت حل مي شود اما تضاد اصلي به طرف زيرزميني شدن مي‌رود.

در مقياسي كوچك‌تر، تضاد ميان ايران و آمريكا از نوع تقابلي بود كه در جنگ سرد ميان مسكو و واشنگتن برقرار بود. انديشه‌ها و استراتژي‌هاي George Kennan ، روس شناس مشهور آمريكايي بود كه راهبرد غرب نسبت به كرملين، شوروي و كمونيسم را طراحي كرد. Kennan معتقد بود مقابله با شوروي و كمونيسم راه حل نظامي ندارد. شوروي و آنچه بر آن حاكم است، ريشۀ تاريخي دارد. Kennan سياست مداران آمريكايي را طي دهه هاي 1950 و 1960 دعوت به صبر، رهيافت بلند مدت با يك راهبرد متكي به سدّ نفوذ (Containment) نظامي، سياسي و اقتصادي نمود. Kennan اعتقاد داشت مشكلات شوروي ريشه در درون خودش دارد و آمريكا بايد آن ريشه‌ها را علني كند. او در نوشته‌هاي خود به كرات از فعل Frustrate يا به ستوه آمدگي استفاده مي‌كند. تشديد تضادها و تحديد نظامي-اقتصادي مبناي تفكرات Kennan در برخورد با مخالفين ايدئولوژيك آمريكاست. به نظرمي رسد استراتژي آمريكا نسبت به ايران به شدت تحت تاثير اين راهبرد هاي قديمي Kennan است. چه آن هايي كه اعتقاد به تعامل با ايران داشتند (كلينتون و اوباما) و چه آن هايي كه تقابل را در پيش گرفتند(بوش پدر، بوش پسر و ترامپ) همگي با زير بناهاي تشديد تضاد ها، به ستوه آوردن و تحديد نظامي-اقتصادي عمل كردند. بسياري معتقدند كه دستگاه ديپلماسي آمريكا، George Kennan  دُومي كه چنين ميراث تئوريكي براي سياست خارجي آمريكا به جاي گذاشته باشد، عرضه نكرده است.

از 1378 به بعد رفتار آمريكا نسبت به ايران، عموم نمادهاي Kennan را دارد. تمام دولت هاي آمريكا در تعريفي كه از ماهيت جمهوري اسلامي دارند مشترك هستند. تفاوت ميان كلينتون با ترامپ، درصد بندي فشار است كما اينكه تفاوت نيكسون و ريگان نسبت به شوروي و كمونيسم، درجۀ فشار آن ها بود. در متون تخصصي سياست خارجي، آمريكايي ها سه نوع نتيجه براي آن هايي كه در مقابلشان قرار مي گيرند را تعريف كرده‌اند كه در قالب روماني، شوروي و چين در زير بحث مي شود:

الف: روماني. ظهور گورباچف در شوروي در سال 1985 و سخنان نوين او، ناخودآگاه مردم روماني را به آگاهي تبديل كرد. حزب كمونيست روماني، 42 سال بر آن كشور حكم راند و نتايج گسترده اين حكمراني، ناكارآمدي و فساد گسترده بود. در جولاي 1989، يك كشيش در شهر Timisoara كه ساكنان آن اقليت مجاري بودند، طي يك سخنراني كه با سرعت به گوش همه رومانيائي ها رسيد، پرده از جزئيات فساد و نا كارآمدي در كشور برداشت. اين كشيش مجاري Laszlo Tokes، بلافاصله به يك روستا تبعيد شد ولي موج تظاهرات ، اعتصابات و اعتراضات، كل روماني را در برگرفت. در مدت شش ماه، بحران روماني به آنجا رسيد كه چائوشسكو، رئيس حزب كمونيست روماني در حين فرار دستگير شد و بلافاصله محاكمه و پس از سه روز در روز كريسمس در 25 دسامبر 1989 اعدام شد.

 تجربه روماني سه نكته حائز اهميت دارد:

 1) عموم مردم، ريشه مشكل را در شخص چائوشسكو و همسر او Elena تفسيركردند و حذف آن ها را سر آغاز حل مشكلات مي دانستند؛

 2) دستگاه اطلاعاتي و امنيتي روماني نيز در ناخودآگاه خود، دو فرد مزبور را مسئول نارسايي ها مي دانستند و آغاز اعتراض آن ها هم محتاج يك جرقه بود تا دستگاه اداري و امنيتي كشور نيز به مردم بپيوندد؛

 3) مردم روماني 42 سال شرايط سخت و محروميت را تجربه كرده بودند و دستگاه امنيتي، تجربه مقابله با حجم گسترده اعتراضات را نداشت و تسرّي پيدا كردن تظاهرات و اعتراضات، آن ها را غافلگير كرده بود و چون مردم، شخص را هدف قرار داده بودند، حذف آن ها نه تنها سهل بلكه موجب از هم پاشيدن سيستم كمونيستي شد.

ب) شوروي. برخلاف روماني، مردم شوروي در برابر خود يك سيستم تنومند سياسي، امنيتي و اقتصادي با توان مندي هاي قابل توجه تكنولوژيك مي ديدند. بخش هايي كه در درون و اطراف حاكميت زندگي مي كردند از امكانات ويژه اي برخوردار بودند ولي عامه مردم در محروميت بودند به طوري كه به عنوان مثال هر شهروند سالي يك جفت كفش دريافت مي كرد و نيز مدت هفت سال بايد در انتظار تحويل يك اتومبيل مسكوويچ مي ماند. اين در حالي بود كه هيأت حاكمه نه تنها شاهانه زندگي مي كرد بلكه اكثريت در سواحل درياي سياه، ويلاهاي اختصاصي خود را داشتند. كانون حاكميت 25 نفره Politburo، بخش هاي قابل توجهي از دستگاه حزبي، امنيتي، نظامي و علمي- تكنولوژيك را نمك گير كرده بود. ظهور گورباچف تناقضات ساختاري شوروي را برملا كرد و تداوم آن را زير سوال برد. شوروي ده هزار موشك قاره پيماي هسته اي داشت ولي از تامين مواد غذايي شهروندان خود ناتوان بود. به قول مورخ سرشناس Paul Kennedy ، شوروي نتوانست ميان تعهدات حفظ سيستم و پاسخگويي مدني، توازن ايجاد كند. مردم از فساد و ناكارآمدي و تبعيض آگاه بودند ولي عده بسياري از اين وضعيت منتفع مي شدند.

تجربه شوري سه نكته حائز اهميت دارد:

1) مردم سيستم را مقصر مي‌دانستند نه افراد را و قيام عليه يك سيستم سخت تر از قيام عليه افراد است؛

2) گورباچف اختلافات درون حاكميت را به سطح اجتماعي و عمومي تسرّي داد و جامعه روس براي همراهي با او به سوي تشكل و سازماندهي روي آورد به طوري كه طي سه سال پس از ظهور گورباچف، حدود دويست هزار تشكل، اعلام موجوديت كرده بود. گورباچف به تدريج دچار يك تناقض بنيادي شد چون از يك طرف رئيس Politburo بود، يعني رئيس حزب حاكم و از سوي ديگر، طرفدار مطالبات عامه مردم؛

3) اين وضعيت مبهم با كش و قوس هاي فراوان به ظهور افرادي مانند يلتسين مساعدت بخشيد كه خواستار يك طرفه شدن مسائل شدند و نهضت رفرم گورباچف را نافرجام دانسته و خواستار تغيير سيستم شدند. تجربه شوروي، تجربه اي تدريجي و فرسايشي در تغيير سيستم و مبارزه با فساد و نا كارآمدي بود.

پ) چين. 22 سال حاكميت حزب كمونيست چين از سال 1949 تا 1971، فقر، محروميت، حاشيه نشيني، ناكارآمدي و فساد را به ارمغان آورد. در سال 1971 چوئن لاي، بر خلاف مائو كه هيچ تجربه جهاني اي نداشت، زمينه هاي گفت و گوي درون حزبي را فراهم كرد. چين از دو سو دچار بحران بود: 1)ناكارآمدي و فقر و محروميت داخلي و 2) تهديد هاي مرزي و سياسي شوروي، رقيب كمونيستي اش.

چوئن لاي كه تجربه زندگي  وتحصيل در ژاپن، انگلستان و فرانسه در دهۀ بعد از جنگ جهاني اول را داشت، فردي به مراتب پيچيده تر و شهري تر از مائو بود. با بيماري مائو از سال 1970، چوئن لاي توانست مديريت فكر و سياست گذاري درون حزب كمونيست را در دست گيرد. او معمار سياست همزيستي مسالمت آميز با غرب بود كه سفر تاريخي نيكسون را به چين در سال 1972 معماري كرد. كيسينجر كه طرف مذاكره چوئن لاي طي چندين دوره بود، او را نماينده كل حاكميت چين مي دانست كه در ذهن خود، حدود و ثغور مذاكره را يك تنه با آمريكا و كيسينجر پيش برد. چوئن لاي در سال 1976 فوت كرد و مديريت انديشه هاي او به دنگ شيائو پينگ سپرده شد. عادي كردن رابطه با آمريكا، بحران خارجي چين با شوروي را حل كرد و از سال 1980 به بعد چيني ها به مديريت اوضاع داخلي و كاهش بحران هاي اقتصادي، اجتماعي و ناكارآمدي و فساد پرداختند.

تجربه چين سه نكته حائز اهميت دارد:

 1) حاكميت چين از گستردگي فساد و ناكارآمدي آگاه بود ولي اختلافات درون خود را به جامعه تسرّي نداد. رهبران چين با تاثير پذيري از فرهنگ و نظام باور هاي كنفوسيوسي، در درون حزب كمونيست با يكديگر بحث كردند و به اجماع رسيدند. مريضي مائو در اوايل دهه 1970 و مرگ او در نيمۀ آن دهه، كاريزماي حاكميتي را از ميان برد و قدرت به دست زور آزمايي ميان فراكسيون هاي درون حاكميت افتاد. مردم پس از مائو با سيستم رو به رو بودند و نه فرد؛

2) چيني ها هيچ گاه به اندازه روس ها كمونيست نشدند و سايه سنگين ناسيوناليسم چيني و مكتب كنفوسيوس بر كمونيسم وجود داشت. حزب كمونيست، چين را بالاتر از ايدئولوژي قرار داد. ايدئولوژي را تفسير پذير ولي فقر چين را غيرقابل تحمل مي دانست. حزب كمونيست، اختلافات درون خانوادگي را به جامعه منتقل نكرد و مسئولين چيني با مردم عموما با يك منطق و متد تعامل كردند. حزب كمونيست، فراكسيون هاي متعددي داشت و رهيافت ها نسبت به بحران ها متفاوت بودند ولي عموما آنچه كه بيرون از حزب مي گفتند و مي نوشتند حاكي از وحدت بيان و هدف و مليت و سرزمين بود؛

3) حزب كمونيست چين با استفاده از فضيلت ابهام كه در فرهنگ چيني وجود دارد و مي توان چند سويه با الفاظ كار و بازي كرد، نه تنها تاكتيك ها بلكه استراتژي ها را تغيير داد و حتي در تفاسير خود از كمونيسم و منافع ملي چين، به سوي تغيير پارادايميك رفت. چين سياست خارجي را تغيير مسير داد و ورود به نظام اقتصادي و سياسي بين الملل را يك ضرورت استراتژيك براي آينده مردم چين قلمداد كرد. وقتي درون حاكميت اين توافق حاصل شد، عملياتي و عمومي كردن آن نيز سهل بود. چين در برخورد با بحران فساد و نا كارآمدي و فقر، هم تاكتيك و هم استراتژي هاي خود را تغيير داد ولي از اين ها مهم تر ظرفيت تغيير انديشه ها را نيز داشت زيرا كه معتقد بود تامين منافع يك كشور تابع شرايط است و نه ايدئولوژي. چين ساختار سياسي خود را حفظ كرد و دچار ساختارشكني هاي روماني و شوروي نشد و به يك ابرقدرت اقتصادي، نظامي از طريق همكاري و تعامل دست يافت.

هرچند ايران از منظر سطح قدرت در مقام چين يا شوروي نيست ولي بازي گري، پيچيده و انعطاف پذير است. رفتار شناسي حاكميت و مردم ايران سهل نيست. آمريكايي ها، مباني نظري Kennan را نسبت به ايرانOperationalize  (عملياتي يا اجرايي) كرده اند و مي كنند. اما نسبت به نتايج آن صرفا سناريو سازي مي كنند. اين سناريوها هم بازه­ زماني گسترده دارند، هم متغير هاي مجهول فراوان دارند و هم در يك ساختار درختي، تابع راهبرد هاي خُرد هستند. در هر صورت، منطق سياست آمريكا روشن است: ضعيف كردن تدريجي ايران، جلوگيري از افزايش منابع مالي ملي، منع سرمايه گذاري خارجي، به تعويق انداختن توسعه ملي، تشديد ناكارآمدي ها وOperationalize كردن رهيافت Frustration كه توسط Kennan نسبت به شوروي طراحي شده بود. نتيجۀ عملي سياست آمريكا در دوران جنگ سرد اين بود كه قدرت نظامي آمريكا گسترش يافت، بر اروپا مسلط شد و در هر نقطه اي از جهان با كمونيسم رقابت كرد.

نتيجه راهبرد فعلي آمريكا نسبت به ايران : تسلط بر اعراب، توانمندتر كردن قدرت نظامي و اقتصادي اسراييل، فروش اسلحه، به حاشيه راندن موضوع فلسطين، تعويق بازسازي سوريه، مجبور كردن كشور هاي عربي به برون سپاري امنيت ملي خود و تزريق درآمد هاي نفتي آنان به Research&Development  در بخشIT  و  Artificial Intelligence  (هوش مصنوعي) آمريكا.

موضوع قدرت سه قسمت دارد: كسب قدرت، حفظ قدرت و بسط قدرت. مورد سوم به مراتب پيچيده تر از موارد اول و دوم است. جنگ تعرفه ها، تحريم روسيه، استراتژي مقابله با ايران، همكاري با هند و افزايش قدرت نظامي در راستاي بسط قدرت آمريكا است.

براي خواندن اخبار سياسي اينجا كليك كنيد

 


برگشت به تلکس خبرها