ديپلماسي ايراني: براي بسياري از ايرانيان اين سوال كه چرا ايران و ايالات متحده بايد با يكديگر دشمن باشند همچنان بي جواب مانده است. از ديدگاه آنها اگرچه دو كشور پيرامون سرنوشت اختلاف فلسطين و اسرائيل، آينده سوريه و بحرين و برنامه هاي هسته اي ايران اختلاف نظر دارند اما در گذشته بارها ثابت كرده اند كه درباره موضوعات ديگري مانند مبارزه با صدام حسين در عراق و همينطور طالبان در افغانستان قادرند موضعي مشترك اتخاذ كنند. به دنبال سرنگوني صدام حسين، تهران و واشنگتن منافع مشابهي در مبارزه با تروريزم و ناامني در عراق كه توسط سلفي ها و طرفداران القاعده انجام مي گرفت، داشتند و در اين راه همكاري هايي نيز ميان دو كشور صورت گرفت. همچنين ايران همانند ايالات متحده از سرنگون شدن طالبان در افغانستان خرسند بوده و هرگز خواستار بازگشت طالبان ضد شيعي به افغانستان نيست.به علاوه ايران در مقايسه با ساير كشورهاي منطقه، واجد بالاترين شاخص هاي دموكراسي است؛ همراه با يك طبقه متوسط تحصيل كرده، زنان و جواناني مدرن كه كشش و گرايش شگفت انگيزشان به قرائت هاي معتدل از اسلام سياسي و علاقه و سازگاري حيرت آور آنان به ارزش هاي جامعه بشري در مجموع سبب شده كمترين شباهتي به اكثريت جوانان يمن، اردن، عربستان و مراكش كه تعدادي از آنها در يك دهه گذشته در انفجارهاي تروريستي مادريد، لندن و نيويورك دست داشته اند و تعداد قابل توجه ديگر از آنها در جبهه هاي سوريه، عراق و افغانستان سرگرم مبارزه با ايده هايي مانند دموكراسي، بازار آزاد و حقوق بشر هستند، نداشته باشند.ايران تنها كشور قدرتمند خليج فارس است كه مي تواند ثبات كريدور هاي انرژي و جريان مداوم صادارت نفت را در اين منطقه تضمين كند. كشوري كه همزمان درونش بازاري گسترده براي جذب سرمايه گذاران و كالاهاي غربي را نيز گنجانده است. اگرچه ايران داراي يك حكومت تئوكراتيك با آرمان هاي شريعت اسلام است اما رقابت تاريخي و اجتناب ناپذيرش با قرائت وهابي از اسلام كه سرمنشا تروريزم و خشونت در دهه گذشته بوده، تهران و واشنگتن را عملا در يك جبهه قرار مي دهد. به اين ترتيب، به نظر مي رسد كه ايران و آمريكا در طولاني مدت منافع همخواني با يكديگر دارند.
با همه اينها، دلايل محكم تري نيز براي قرار گرفتن دو كشور در دو سوي خاكريز هم وجود دارد. از نگاهي برخي افراد رنجش هاي گذشته مانند نقش آمريكا در سرنگوني دولت مصدق در 1953، حمايت آمريكا از رژيم پهلوي، عمليات طبس و كودتاي نوژه، حمايت آمريكا از صدام حسين در جنگ هشت ساله، اعمال تحريم هاي يكجانبه عليه ايران، بلوكه كردن دارايي هاي ايران، دنبال كردن ايده تغيير رژيم از جانب آمريكا،حمله به پايگاه هاي آمريكا در مديترانه توسط حزب الله، گروگانگيري در سفارت آمريكا، و حمايت ايران از گروه هاي ضداسرائيلي، عوامل اصلي تيرگي روابط دو كشور بوده اند. به گمان من اين موضوعات نه علت تخاصم ايران و آمريكا بلكه نمودهايي از اين تخاصم و بيشتر شبيه نشانه هاي يك بيماري هستند. هيچ پزشك متبحري با از ميان رفتن نشانه هاي ظاهري لزوماً از ميان رفتن بيماري را نتيجه نمي گيرد. بنابراين حتي اگر دو كشور بابت تمامي اين اختلافات از هم پوزش بخواهند و درصدد جبران برآيند، اصل مناقشه برجاي خود باقي خواهد ماند. اگر اين اختلافات عامل اصلي دشمني ميان دو كشور نباشند پس چه عامل ديگري براي توضيح آن وجود دارد؟ هسته مركزي خصومت عبارت است از بي اعتمادي قدرت طرفدار وضع موجود به نيات آتي يك قدرت در حال ظهور چالشگر و تجديدنظر طلب و يا به عبارت ديگر اين اعتقاد كه ايران از جايگاه خود در نظام جهاني راضي نيست و از اين رو مي كوشد تا با از ميان بردن برتري ايالات متحده به عنوان مهمترين تهديد امنيت ملي جايگاه خود را در سلسله مراتب جهاني بهبود ببخشيد و در مقابل اين اعتقاد ايران كه تا زماني كه ايالات متحده با برتري نظامي خود در خليج فارس امنيت ملي ايران را تهديد مي كند،ايران قادر نخواهد بود به جايگاهي كه شايستگي آن را دارد، دست يابد. از ديدگاه آمريكا:
- ايران تنها كشور چالشگر در سرتاسر آسياي غربي، خليج فارس و مديترانه براي هژموني ايالات متحده است كه تلاش دارد با بيرون راندن ايالات متحده از اين مناطق برتري خود را مسجل سازد. اگرچه اين هراس پيش از انقلاب نيز وجود داشت اما اطمينان از اينكه شاه براي محافظت از كشورش در برابر تهاجم اتحاد جماهير شوروي (همراه با پيشينه دردناكي از تهاجم و اشغال سرزمين هاي ايراني) به ايالات متحده وابسته خواهد بود، مانع از آن مي شد كه واشنگتن ايران را با وجود تمام استعدادش براي كسب برتري در خليج فارس، به چشم قدرت تجديدنظر طلب بنگرد و در واقع نيز اينگونه بود. بدبيني شاه نسبت به اقدامات شوروي حتي در جايي كه مستقيماً به ايران مربوط نمي شد بيانگر اوج نگراني هاي او نسبت به نيات مسكو در كرانه هاي ايران بود. در يكي از گزارش هاي محرمانه كه توسط وزارت امور خارجه آمريكا در 21 ژوئن 2006 آزاد شد و حاوي گفتگوهاي هنري كيسينجر و شاه ايران در تاريخ 11 آوريل 1969 بود، بي اعتمادي شاه به نيات اتحادجماهير شوروي بر اساس يك منطق ژئوپوليتيكي به وزير امور خارجه ايالات متحده، تشريح شده است:« كيسينجر نظر شاه را در باره اهداف اتحادجماهير شوروي در خاورنزديك ] كشمكش اعراب و اسرائيل[ پرسيد و شاه با اشاره به منافع بلندبالاي شوروي براي نفوذ در اين منطقه از جهان گفت كه فكر مي كند آنها تلاش دارند بواسطه اعمال كنترل بر مثلثي كه سه نقطه آن سوئز، عدن و جيبوتي است بر مديترانه مسلط شوند. او احساس مي كرد كه آنها قصد دارند با به دست آوردن كانال سوئز، كنترل خود را بر درياي سرخ به منظور دستيابي به اقيانوس هند و نهايتاً خليج فارس بگسترانند. شاه احساس مي كرد كه هدف اصلي اتحاد جماهير شوروي، در حل و فصل منازعه اعراب و اسرائيل، آزاد كردن انرژي و سربازان عرب براي استفاده از آنها در مكان هايي ديگر مانند ليبي و در نهايت، خليج فارس مي باشد.» قسمت دوم اين گزارش نگراني ديگر شاه و همچنين انگيزه نيرومند او براي طرفداري از وضع موجود به جاي پيروي از اصول تجديدنظر طلبي در سياست خارجي ايران را بر ملا مي سازد. گزارش ديگري از سازمان اطلاعات مركزي آمريكا در تاريخ 24 مارچ 1966 در خصوص نگراني هاي ايران از افزايش نفوذ ناسيوناليست هاي عرب مي نويسد: «شاه سخت معتقد است كه ناسيوناليست هاي عرب در حال برنامه ريزي براي استان نفت خيز خوزستان با جمعيت قابل توجهي عرب زبان هستند... او احساس مي كند كه غرب به قدري كه او مايل بوده از او حمايت نكرده ... و بابت عقب نشيني بريتانيا از خليج فارس و تلاش ناصر براي پر كردن خلاء ناشي از آن نگران است. تمام اين عوامل شاه را متقاعد كرده كه ناسيوناليزم تندرو عرب خطر فوري بزرگتري براي ايران است تا اتحاد جماهير شوروي». احتمالا اين موضوع وي را به حمايت از اسرائيل براي سرگرم نگه داشتن اعراب و جلوگيري از جلب توجه آنها به ايران متقاعد كرده بود .او در اين راه به حمايت آمريكا نيز نياز داشت و در سوي مقابل ايالات متحده نيز از چنين نيازي به خوبي آگاه بود. در حاليكه ماهيت ژئوپوليتيك ايران پيش از انقلاب 1979 اتحاد با ايالات متحده و يا حداقل حمايت از موازنه هاي جهاني را اقتضا مي كرد، پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايدئولوژي انقلابي، ضد امپرياليستي، ماهيت شيعي و بي ثبات كننده آن براي كشورهاي همسايه در نهايت ايران را در قامت يك قدرت تجديدنظر طلب در برابر ايالات متحده نشان داد. اين وضعيت پس از ناكامي صدام حسين در جنگ هشت ساله و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي نيز تشديد شد زيرا اكنون ايران از جانب هيچ قدرت همسايه اي بطور جدي تهديد و حتي موازنه نمي شد. در اين هنگام واشنگتن تلاش داشت با حمايت از عربستان و ساير كشورهاي عرب همسايه ايران در ترتيبات امنيت دسته جمعي شوراي همكاري خليج فارس از يك طرف و تحمل عراق از طرف ديگر، استراتژي موازنه با ايران را دنبال كند. همزمان محاصره ايران با پايگاه هاي نظامي كه قوسي كامل از آسياي مركزي تا خليج فارس را تشكيل مي داد، به اندازه كافي براي ايجاد بازدارندگي در برابر ايران تجديدنظر طلب كافي بود. برخلاف ابتدايي ترين اصول فكري موازنه قوا، حمله نيروهاي ائتلاف به عراق در مارچ 2003 وزنه هاي موازنه دهنده را يكي پس از ديگري به سود ايران واژگون كرد. با حذف عراق از گردونه كشورهاي موازنه دهنده ايران و تضعيف عربستان سعودي، موازنه گرهاي منطقه اي ايران از دور خارج شدند. ساير قدرت هاي منطقه اي مانند روسيه، تركيه و پاكستان نيز علاقه اي به درگير كردن خود با مسئله ايران ندارند. زيرا از ديدگاه اين كشورهاي به مراتب قدرتمندتر از عراق، عربستان و كشورهاي كوچك تر حاشيه خليج فارس، ايران هيچ تهديد جدي را متوجه آنها نمي كند. بنابراين از ديدگاه آمريكا، ايران، امروز بيش از هر زمان ديگري آماده بلندپروازي هاي ژئوپوليتيكي است؛ بلندپروازي هايي كه به چالش كشيدن تفوق آمريكا نتيجه اجتناب ناپذير آن است.
از ديدگاه ايران:
- ايالات متحده بزرگترين تهديد عليه امنيت ملي ايران شمرده مي شود. آمريكا با بودجه نظامي بيش از 70 برابر و توليد ناخالص داخلي بيش از 38 برابر ايران، همچنين استقرار قريب به 40 پايگاه نظامي در اطراف مرزهاي ايران خطري قريب الوقوع را رو به روي مقامات تهران ترسيم مي كند. با وجود اينكه آمريكا ادعا مي كند حضور نظامي در خليج فارس و سرتاسر خاورميانه به منظور دفاع از امنيت ملي آمريكا و متحدانش است اما ايران نمي تواند مطمئن باشد كه آمريكا روزي از اين نيروي نظامي خوف انگيزش به هر بهانه اي عليه ايران استفاده نخواهد كرد و تحت شرايط برخورد نظامي، برتري بالقوه آمريكا، ايران را وادار خواهد كرد كه پيش از آنكه چنين برخوري رخ دهد توان بازدارندگي اش را به اثبات برساند و همزمان به تعهدات آمريكا نيز بدبين باقي بماند. سه جنگ آمريكا عليه عراق و افغانستان در كمي بيش از يك دهه، ايران را به اين نتيجه رسانده است كه توان بكارگيري نيروهاي نظامي آمريكا در منطقه به سرعت مي تواند با افزايش قابليت هاي تهاجمي همراه باشد. رقابت تسليحاتي ايران و آمريكا به دليل شكاف تكنولوژيك ميان دو كشور تا آينده قابل پيش بيني مقدور نيست از اين رو ايران به افزايش توانايي هاي نامتقارن نظامي براي جبران اين كاستي ها اميد بسته است. از آنجايي كه دست كم در پانصد سال گذشته حمله مهاجمان به خاك ايران خاطرات تلخي را از قدرت همسايگانش برجاي گذاشته، اكنون ايران ترجيح مي دهد اگر مواجهه نظامي تقدير محتوم ايران باشد، بهتر است اين رويارويي در بيرون از خاك ايران انجام شود. اين موضوع بطرز جالبي با استراتژي نبرد نامتقارن سازگار بوده است.ايران بارها اعلام كرده كه هرگز به دنبال ساخت تسليحات هسته اي نبوده و گزارش هاي بازرسان آژانس انرژي اتمي نيز اين ادعا را تاييد مي كند. اما اگر ايران به دنبال ساخت بمب هسته اي هم مي بود كاملاً حق داشت. ايران در ميان دو كشور هسته اي روسيه، پاكستان دو كشور هسته اي ديگر با كمي فاصله جغرافيايي بيشتر هند و اسرائيل و يك كشور مداخله جو ايالات متحده محاصره شده است. با وجود اينكه امروز احتمال درگيري نظامي ميان ايران، هند، روسيه و پاكستان و همچنين احتمال استفاده ايالات متحده و اسرائيل از تسليحات هسته اي در صورت برخورد نظامي با ايران در تصور نمي گنجد اما چه كسي مي تواند شرط ببندد كند كه ده يا بيست سال آينده نيز اين پيش بيني پابرجا بماند. از ديد ايرانيان، اين رفتار دوگانه آمريكا نه تنها ظالمانه و در راه ضعيف نگه داشتن ايران تاجايي است كه حتي نتواند بقاي خود را بيمه كند بلكه دور نگه داشتن اسرائيل، هند و پاكستان از محدوديت هاي قوانين بين المللي از جمله مقررات منع گسترش تسليحات هسته اي، واشنگتن را بي اندازه غيرقابل اعتماد نشان داده است. از اين جهت، چگونه ايران مي تواند به تعهدات امنيتي آمريكا نسبت به ايران اميدوار باشد. بهترين راه ايران تكيه به توانايي هاي خود براي گريز از نابودي است. ياداوري اين نكته ضروري است كه به همان اندازه كه جمهوري اسلامي ايران نزد ايالات متحده غريب و پيش بيني رفتارهاي آن به دليل نقش محرك هاي ايدئولوژيك و ساختار مذهبي حاكميت ايران دشوار است،ايران نيز جامعه آمريكا را معجوني درهم و برهم در تركيبي با سنت هاي مسيحي متلون، ليبرال، محافظه كار و بلحاظ بوروكراتيك و شيوه تصميم گيري بيش از اندازه انعطاف پذير و غيرقابل درك مي شناسد. از ديدگاه رهبران ايران، اين ويژگي ها ايالات متحده را بسان غولي كه در اتاق تنگ و تاريك به دنبال فضايي بزرگتر براي خود مي گردد تبديل ساخته كه در اين ميان، ايران هر لحظه ممكن است قرباني تنازع بقا شود.
چرا ايران و آمريكا حق دارند به هم بدبين باشند؟
ايران و ايالات متحده امروز مشغول انجام همان كاري هستند كه پيشينيان آنها انجام داده اند. از نظر واشنگتن انگيزه هاي ايران براي برتري جويي چندان هم نامأنوس نيست. ايالات متحده خود در اواخر سده نوزدهم انگيزه مشابهي براي بيرون راندن اسپانيا از نيمكره غربي داشته است. به شهادت تاريخ تمامي قدرت هاي منطقه اي كه سعي دارند به منظور دست يافتن به عالي ترين سطح امنيت به قدرت بزرگ كه قادر به ايفاي نقش فراتر از منطقه خود باشند تبديل شوند، براي كسب هژمون منطقه اي تقلا مي كنند و در اين راه ساير رقبا را بايد از پيش پاي خود بردارند. تاريخ به ما آموخته كه به سه دليل مناطق براي قدرت هايي كه در مسير تبديل شدن به قدرت بزرگ هستند اهميت دارند. نخست آنكه همه كشورها مي دانند كه قدرت هاي بزرگ بازتاب دهنده موفقيت آنها در غلبه بر رقباي منطقه اي هستند. هيچيك از قدرت ها نمي توانند بدون آنكه در منطقه خود بالقوه يا بالفعل تفوق كسب كرده باشند، به قدرت بزرگ تبديل شوند. دوم؛ به رغم همه پيشرفت ها در يكدست كردن جهان، تهديدات امنيتي و بيشترين سطح تجارت بين الملل همچنان در مناطق يا مناطق مجاور تمركز دارد. سوم؛ حفظ جايگاه قدرت هاي بزرگ به عملكرد آنها در مناطق خودشان بستگي دارد؛ بطوريكه اگر اين قدرت ها نتوانند بحران هاي منطقه اي را كنترل كنند و يا توسط قدرت هاي مداخله كننده به چالش كشيده شوند، اعتبارشان را به عنوان قدرت بزرگ تا حدي زيادي از دست خواهند داد. مطابق با اين آموخته ها ايران همان كاري را مي كند كه تمام قدرت هاي منطقه اي از جمله ايالات متحده پيش از او انجام داده اند. آلمان دو بار در ميانه سال هاي 1900-1871 و يكبار ديگر در 1945-1932 در همين مسير گام برداشت كه در هر دو مورد ناكام ماند.ژاپن از 1984 تا 1931 به هژموني منطقه اي دست يافت اما نتوانست جايگاه خود را حفظ كند. روسيه از 1945 تا 1991 موفق شد هژمون كامل بر اوراسيا را برقرار كند. فرانسه ناپلئوني تلاشي مشابه را در 1798 آغاز كرد كه به سرانجام نرسيد. ايالات متحده تنها قدرت بزرگ پس از انحلال امپراتوري رم بوده است كه به منظور كسب هژموني منطقه اي به موفقيت كامل دست يافته و تا كنون آن را حفظ كرده و به دليل برخورداري از چنين منزلتي است كه طبق دستورالعمل ژئوپوليتيكي 1991 كه رسماً از جانب جورج هربرت بوش اعلام شد، مي كوشد تا از ظهور قدرت هاي چالشگر در مناطق حياتي يعني اروپاي غربي، آسياي شرقي و خليج فارس جلوگيري كند. هژموني منطقه اي عالي ترين شكل امنيت نيست بلكه تنها در سايه دست يافتن به هژموني جهاني است كه يك ابرقدرت مي تواند مطمئن باشد كه دست كم بلحاظ نظامي از جانب هيچ قدرت چالشگر ديگري تهديد نخواهد شد. از اين رو همانطور كه شاهنشاهي هخامنشي، امپراتوري رم، اتحاد جماهير شوروي در گذشته و ايالات متحده امروز نشان داده اند به محض دست يافتن به هژموني منطقه اي داعيه تشكيل امپراتوري جهاني را در سرخواهند داشت و بطور طنزآميزي سرآغاز اين حركت ترس را در ديگران برمي انگيزد و پويايي ها براي موازنه ابرقدرت افسارگسيخته شكل مي گيرد. چرا در حاليكه ايران و ايالات متحده نيز مانند ساير قدرت ها براي افزايش ضريب بقا تحت فشارهاي ساختاري همسان با سايرين در گذشته و امروز قرار دارد، بايد به گونه اي ديگر رفتار كنند؟ اگر تمام اين مفروضات و همچنين اين توقع كه ايران همان راهي را پيش خواهد گرفت كه ساير قدرت هاي منطقه اي از جمله ايالات متحده طي كرده اند، درست باشد، در اين صورت، ظن واشنگتن به نيات ايران براي به دست گرفتن كنترل منابع انرژي در خليج فارس، تجهيز گروه هاي شيعي براي افزايش نفوذ در منطقه، ضربه زدن به متحدان آمريكا در خاورميانه و در نهايت تدارك نظامي مانند تسليحات هسته اي براي بيرون راندن آمريكا از منطقه را مي توان بخوبي درك كرد. ايران و آمريكا مانند همه قدرت هاي مسلط و در چالشگر كه در تاريخ مي شناسيم، گرفتار تراژدي مشابه و البته مرگباري هستند. شايد به نتيجه رسيدن مذاكرات هسته اي بتواند خطر قريب الوقوع جنگ را كاهش دهد اما قادر نخواهد بود از بدبيني هاي دو كشور نسبت به يكديگر بكاهد. يك توافق استراتژيك گسترده كه شايستگي نام معامله بزرگ را دارد و بايد شامل تعيين تكليف منازعه فلسطين و اسرائيل، بحرين، سوريه و حضور نظامي آمريكا در خليج فارس نيز باشد، به اتخاذ بينش و مفروضاتي كاملا متفاوت و همچنين شجاعتي بيش از امروز نياز داريم كه متاسفانه هيچكدام از دو كشور ايران و آمريكا حتي نزديك به آن هم نيستند.