تلکس پيام نفت -رسانه خبري تحليلي نفت، گاز و انرژي: ريشه واقعي اختلاف هاي ايران - آمريكا
سه شنبه، 3 اردیبهشت 1398 - 22:41     کد خبر: 44655

پيام نفت:
۲۸ آبان ۱۳۹۲ 
 
 
دياكو حسيني در يادداشتي براي ديپلماسي ايراني به بررسي فراز و فرودهاي رابطه تهران - واشنگتن و دورنماي تنش زدايي ميان اين دو پرداخته است

 

ديپلماسي ايراني: براي بسياري از ايرانيان اين سوال كه چرا ايران و ايالات متحده بايد با يكديگر دشمن باشند همچنان بي جواب مانده است. از ديدگاه آنها اگرچه دو كشور پيرامون سرنوشت اختلاف فلسطين و اسرائيل، آينده سوريه و بحرين و برنامه هاي هسته اي ايران اختلاف نظر دارند اما در گذشته بارها ثابت كرده اند كه درباره موضوعات ديگري مانند مبارزه با صدام حسين در عراق و همينطور طالبان در افغانستان قادرند موضعي مشترك اتخاذ كنند. به دنبال سرنگوني صدام حسين، تهران و واشنگتن منافع مشابهي در مبارزه با تروريزم و ناامني در عراق كه توسط سلفي ها و طرفداران القاعده انجام مي گرفت، داشتند و در اين راه همكاري هايي نيز ميان دو كشور صورت گرفت. همچنين ايران همانند ايالات متحده از سرنگون شدن طالبان در افغانستان خرسند بوده و هرگز خواستار بازگشت طالبان ضد شيعي به افغانستان نيست.به علاوه ايران در مقايسه با ساير كشورهاي منطقه، واجد بالاترين شاخص هاي دموكراسي است؛ همراه با يك طبقه متوسط تحصيل كرده، زنان و جواناني مدرن كه كشش و گرايش شگفت انگيزشان به قرائت هاي معتدل از اسلام سياسي و علاقه و سازگاري حيرت آور آنان به ارزش هاي جامعه بشري در مجموع سبب شده كمترين شباهتي به اكثريت جوانان يمن، اردن، عربستان و مراكش كه تعدادي از آنها در يك دهه گذشته در انفجارهاي تروريستي مادريد، لندن و نيويورك دست داشته اند و تعداد قابل توجه ديگر از آنها در جبهه هاي سوريه، عراق و افغانستان سرگرم مبارزه با ايده هايي مانند دموكراسي، بازار آزاد و حقوق بشر هستند، نداشته باشند.ايران تنها كشور قدرتمند خليج فارس است كه مي تواند ثبات كريدور هاي انرژي و جريان مداوم صادارت نفت را در اين منطقه تضمين كند. كشوري كه همزمان درونش بازاري گسترده براي جذب سرمايه گذاران و كالاهاي غربي را نيز گنجانده است. اگرچه ايران داراي يك حكومت تئوكراتيك با آرمان هاي شريعت اسلام است اما رقابت تاريخي و اجتناب ناپذيرش با قرائت وهابي از اسلام كه سرمنشا تروريزم و خشونت در دهه گذشته بوده، تهران و واشنگتن را عملا در يك جبهه قرار مي دهد. به اين ترتيب، به نظر مي رسد  كه ايران و آمريكا در طولاني مدت منافع همخواني با يكديگر دارند.

با همه اينها، دلايل محكم تري نيز براي قرار گرفتن دو كشور در دو سوي خاكريز هم وجود دارد. از نگاهي برخي افراد رنجش هاي گذشته مانند نقش آمريكا در سرنگوني دولت مصدق در 1953، حمايت آمريكا از رژيم پهلوي، عمليات طبس و كودتاي نوژه، حمايت آمريكا از صدام حسين در جنگ هشت ساله، اعمال تحريم هاي يكجانبه عليه ايران، بلوكه كردن دارايي هاي ايران، دنبال كردن ايده تغيير رژيم از جانب آمريكا،حمله به پايگاه هاي آمريكا در مديترانه توسط حزب الله، گروگانگيري در سفارت آمريكا، و حمايت ايران از گروه هاي ضداسرائيلي، عوامل اصلي تيرگي روابط دو كشور بوده اند. به گمان من اين موضوعات نه علت تخاصم ايران و آمريكا بلكه نمودهايي از اين تخاصم و بيشتر شبيه نشانه هاي يك بيماري هستند. هيچ پزشك متبحري با از ميان رفتن نشانه هاي ظاهري لزوماً از ميان رفتن بيماري را نتيجه نمي گيرد. بنابراين حتي اگر دو كشور بابت تمامي اين اختلافات از هم پوزش بخواهند و درصدد جبران برآيند، اصل مناقشه برجاي خود باقي خواهد ماند. اگر اين اختلافات عامل اصلي دشمني ميان دو كشور نباشند پس چه عامل ديگري براي توضيح آن وجود دارد؟  هسته مركزي خصومت عبارت است از بي اعتمادي قدرت طرفدار وضع موجود به نيات آتي يك قدرت در حال ظهور چالشگر و تجديدنظر طلب و يا به عبارت ديگر اين اعتقاد كه ايران از جايگاه خود در نظام جهاني راضي نيست و از اين رو مي كوشد تا با از ميان بردن برتري ايالات متحده به عنوان مهمترين تهديد امنيت ملي جايگاه خود را در سلسله مراتب جهاني بهبود ببخشيد و در مقابل اين اعتقاد ايران كه تا زماني كه ايالات متحده با برتري نظامي خود در خليج فارس امنيت ملي ايران را تهديد مي كند،ايران قادر نخواهد بود به جايگاهي كه شايستگي آن را دارد، دست يابد. از ديدگاه آمريكا:

        از ديدگاه ايران:

چرا ايران و آمريكا حق دارند به هم بدبين باشند؟

ايران و ايالات متحده امروز مشغول انجام همان كاري هستند كه پيشينيان آنها انجام داده اند. از نظر واشنگتن انگيزه هاي ايران براي برتري جويي چندان هم نامأنوس نيست. ايالات متحده خود در اواخر سده نوزدهم انگيزه مشابهي براي بيرون راندن اسپانيا از نيمكره غربي داشته است. به شهادت تاريخ تمامي قدرت هاي منطقه اي كه سعي دارند به منظور دست يافتن به عالي ترين سطح امنيت به قدرت بزرگ كه قادر به ايفاي نقش فراتر از منطقه خود باشند تبديل شوند، براي كسب هژمون منطقه اي تقلا مي كنند و در اين راه ساير رقبا را بايد از پيش پاي خود بردارند. تاريخ به ما آموخته كه به سه دليل مناطق براي قدرت هايي كه در مسير تبديل شدن به قدرت بزرگ هستند اهميت دارند. نخست آنكه همه كشورها مي دانند كه قدرت هاي بزرگ بازتاب دهنده موفقيت آنها در غلبه بر رقباي منطقه اي هستند. هيچيك از قدرت ها نمي توانند بدون آنكه در منطقه خود بالقوه يا بالفعل تفوق كسب كرده باشند، به قدرت بزرگ تبديل شوند. دوم؛ به رغم همه پيشرفت ها در يكدست كردن جهان، تهديدات امنيتي و بيشترين سطح تجارت بين الملل همچنان در مناطق يا مناطق مجاور تمركز دارد. سوم؛ حفظ جايگاه قدرت هاي بزرگ به عملكرد آنها در مناطق خودشان بستگي دارد؛ بطوريكه اگر اين قدرت ها نتوانند بحران هاي منطقه اي را كنترل كنند و يا توسط قدرت هاي مداخله كننده به چالش كشيده شوند، اعتبارشان را به عنوان قدرت بزرگ تا حدي زيادي از دست خواهند داد. مطابق با اين آموخته ها ايران همان كاري را مي كند كه تمام قدرت هاي منطقه اي از جمله ايالات متحده پيش از او انجام داده اند. آلمان دو بار در ميانه سال هاي  1900-1871 و يكبار ديگر در 1945-1932 در همين مسير گام برداشت كه در هر دو مورد ناكام ماند.ژاپن از 1984 تا 1931 به هژموني منطقه اي دست يافت اما نتوانست جايگاه خود را حفظ كند. روسيه از 1945 تا 1991 موفق شد هژمون كامل بر اوراسيا را برقرار كند. فرانسه ناپلئوني تلاشي مشابه را در 1798 آغاز كرد كه به سرانجام نرسيد. ايالات متحده تنها قدرت بزرگ پس از انحلال امپراتوري رم بوده است كه به منظور كسب هژموني منطقه اي به موفقيت كامل دست يافته و تا كنون آن را حفظ كرده و به دليل برخورداري از چنين منزلتي است كه طبق دستورالعمل ژئوپوليتيكي 1991 كه رسماً از جانب جورج هربرت بوش اعلام شد، مي كوشد تا از ظهور قدرت هاي چالشگر در مناطق حياتي يعني اروپاي غربي، آسياي شرقي و خليج فارس جلوگيري كند. هژموني منطقه اي عالي ترين شكل امنيت نيست بلكه تنها در سايه دست يافتن به هژموني جهاني است كه يك ابرقدرت مي تواند مطمئن باشد كه دست كم بلحاظ نظامي از جانب هيچ قدرت چالشگر ديگري تهديد نخواهد شد. از اين رو همانطور كه شاهنشاهي هخامنشي، امپراتوري رم، اتحاد جماهير شوروي در گذشته و ايالات متحده امروز نشان داده اند به محض دست يافتن به هژموني منطقه اي داعيه تشكيل امپراتوري جهاني را در سرخواهند داشت و بطور طنزآميزي سرآغاز اين حركت ترس را در ديگران برمي انگيزد و پويايي ها براي موازنه ابرقدرت افسارگسيخته شكل مي گيرد. چرا در حاليكه ايران و ايالات متحده نيز مانند ساير قدرت ها براي افزايش ضريب بقا تحت فشارهاي ساختاري همسان با سايرين در گذشته و امروز قرار دارد، بايد به گونه اي ديگر رفتار كنند؟ اگر تمام اين مفروضات و همچنين اين توقع كه ايران همان راهي را پيش خواهد گرفت كه ساير قدرت هاي منطقه اي از جمله ايالات متحده طي كرده اند، درست باشد، در اين صورت، ظن واشنگتن به نيات ايران براي به دست گرفتن كنترل منابع انرژي در خليج فارس، تجهيز گروه هاي شيعي براي افزايش نفوذ در منطقه، ضربه زدن به متحدان آمريكا در خاورميانه و در نهايت تدارك نظامي مانند تسليحات هسته اي براي بيرون راندن آمريكا از منطقه را مي توان بخوبي درك كرد. ايران و آمريكا مانند همه قدرت هاي مسلط و در چالشگر كه در تاريخ مي شناسيم، گرفتار تراژدي مشابه و البته مرگباري هستند. شايد به نتيجه رسيدن مذاكرات هسته اي بتواند خطر قريب الوقوع جنگ را كاهش دهد اما قادر نخواهد بود از بدبيني هاي دو كشور نسبت به يكديگر بكاهد. يك توافق استراتژيك گسترده  كه شايستگي نام معامله بزرگ را دارد و بايد شامل تعيين تكليف منازعه فلسطين و اسرائيل، بحرين، سوريه و حضور نظامي آمريكا در خليج فارس نيز باشد، به اتخاذ بينش و مفروضاتي كاملا متفاوت و همچنين شجاعتي بيش از امروز نياز داريم كه متاسفانه هيچكدام از دو كشور ايران و آمريكا حتي نزديك به آن هم نيستند.

 


برگشت به تلکس خبرها