تلکس پيام نفت -رسانه خبري تحليلي نفت، گاز و انرژي: مصطفي معين:رشد اصلاحطلبان بدلي، نگرانكننده است/در 84هدفم اين نبود كه حتما بايد رئيسجمهور شوم!
دوشنبه، 20 شهریور 1396 - 21:19 کد خبر: 43896
پيام نفت:
وقتي در ٣١ سالگي به رياست دانشگاه شيراز رسيد، همه دشواريها براي ورود و ارتقايش در عالم سياست، يكي پس از ديگري آسان شد. خودش ميگويد همواره تشنه امور علمي و آكادميك بوده و هست؛ آنچنان كه وقتي براي نمايندگي مجلس شيراز راهي ساختمان مجلس شد، تمام مسير دانشگاه شيراز تا فرودگاه را گريه كرده است.
روز نو :
وقتي در ٣١ سالگي به رياست دانشگاه شيراز رسيد، همه دشواريها براي ورود و ارتقايش در عالم سياست، يكي پس از ديگري آسان شد. خودش ميگويد همواره تشنه امور علمي و آكادميك بوده و هست؛ آنچنان كه وقتي براي نمايندگي مجلس شيراز راهي ساختمان مجلس شد، تمام مسير دانشگاه شيراز تا فرودگاه را گريه كرده است. مصطفي معين، چهره شناختهشده جريان اصلاحات است كه نمايندگي در سه دوره مجلس و تجربه وزارت در دولت سازندگي و اصلاحات را در كارنامه دارد و كانديداتورياش در انتخابات رياستجمهوري سال ٨٤، بزرگترين گام سياسي او بوده است. از معين درباره آينده اصلاحات و افق پيشروي اصلاحطلبان در انتخابات ١٤٠٠ پرسيديم. او دلنگران ميراثداران جديد اصلاحات بود كه سبب تقسيمبندي مهرههاي اصلاحطلب به اصلاحطلبان واقعي و بدلي شدهاند. گفتوگوي پيشرو، تحليل معين از آينده سياسي اصلاحات است و بازخواني روزهاي نمايندگياش در خانه ملت و چگونگي پيوستنش به دولتهاي سازندگي واصلاحات.
اين روزها مقايسه دو انتخابات نهمين و سيزدهمين دوره رياستجمهوري نقل قريببهاتفاق محافل سياسي است؛ سخن بر سر اين است كه ناتواني در احقاق شعارهاي مطرحشده از سوي دولتمردان و مجلسنشينان، اصلاحات را به تكرار عاقبت سال ٨٤ محكوم ميكند؛ شما در انتخابات نهمين دوره رياستجمهوري از كانديداهايي بوديد كه مغلوب محمود احمدينژاد شديد، ضامن تكرارنشدن اين تجربه در بهار ١٤٠٠ چيست؟
پيروزنشدن ما در انتخابات رياستجمهوري نهم كه در سال ٨٤ برگزار شد، يك باخت جبري نبود؛ دلايلي داشت كه مهمترين آنها تفرق آراي اصلاحطلبان، شركت نكردن در انتخابات از سوي جنبش دانشجويي و... بودند.
به نظرتان فضايي كه در جامعه حاكم شده و زمزمههايي كه از دلزدگي پشتوانه اجتماعي اصلاحطلبان - اعتدالگرايان شنيده ميشود، نويدبخش تكرار آزمون سال ٨٤ نيست؟
چنانچه ما از تجربههاي بهدستآمده پند نگيريم و ارزيابي دقيقي از شرايط نداشته باشيم، نتيجه انتخابات سال ٨٤ ميتواند تكرار شود. ما نيازمند نگاهي علمي و كارشناسانه هستيم تا قوت و ضعفهايمان را بشناسيم و درصدد كارآمدكردن برنامههايمان باشيم. اگر چنين نكنيم، نتيجهاي بدتر از نهمين دوره انتخابات رياستجمهوري ميتواند دامنگير اصلاحطلبان شود.
شما از چهرههاي شاخص و محبوب اصلاحطلبان هستيد كه ميتوانيد بر روند عملكرد اصلاحات تأثير بگذاريد؛ آيا تاكنون نسبت به شرايط پيشآمده پس از انتخابات به بزرگان اصلاحات تذكر دادهايد و ابراز نگراني كردهايد؟
به نظر من، يكسري عوامل در جامعه وجود دارد يا بهتر است بگويم به وجود آمده است كه همه امور ازجمله سرنوشت اصلاحطلبان را تحتتأثير قرار ميدهد؛ يكي، افول اخلاق در جامعه است كه ديگر اصلاحطلب و اصولگرا نميشناسد و حتي برخي تا مرز معضلات عديده اخلاقي در جامعه - وراي مرزبنديهاي سياسي- پيش رفتهاند؛ بنابراين در چنين شرايطي ممكن است معيارهاي اصلاحطلبي كه مدنظر است، فقط در حد حرف باقي بماند. بهعنوان مثال، آفتي به نام «رانتخواري» كه امروز به جان جامعه افتاده، فراتر از مرزبندي اصولگرايي و اصلاحطلبي است. من چند ماه پيش مقالهاي را با عنوان «اصلاحطلبي و اصولگرايي اصيل يا بدلي»، در فضاي مجازي منتشر كردم كه تأكيد كرده بودم در هر دو گرايش سياسي، افراد اصيل و قلابي داريم؛ آنهايي كه اصيل هستند، با هر گرايشي سياسي، شايسته احترام هستند و وجودشان براي باروري جامعه ضرورت دارد و اگر بدلي باشند كه ديگر فرقي نميكند در كدام جريان دستهبندي شوند؛ آنها جمعي منفعتطلب هستند كه با آرمانهاي سياسي- اجتماعي و فرهنگي ملت بيگانهاند. البته حضور اين چهرههاي بدلي، بر عاقبت گروههاي سياسي تأثيرگذار است، بهويژه اينكه اگر اين چهرههاي بدلي فضاي غالب جريانها را در دست بگيرند، ميتوانند مخرب باشند. عامل ديگر اين است كه در كشور ما، شرايط مقبولي در موضوعات فرهنگي، اجتماعي و... جاري نيست. در چنين شرايطي، طبيعي است كه رقابت سالمي در سطح جامعه شكل نگيرد. مثلا انتخابات در شرايطي برگزار ميشود كه فرصتهاي انتخاباتي يكسان نيست . فقط با فشار جامعه است كه اصلاحطلبان ميتوانند تفوق پيدا كنند، اگر مردم سرخورده باشند و به صحنه نيايند، طبيعي است آينده روشني را نيز نميتوان پيشبيني كرد.
اصلاحات با دوم خرداد سال ٧٦ داراي هويت شد و نمايندگانش هم دولتمرداني بودند كه از آن جمع خيلي ديگر فرصت حضور در عرصه اجرائي ندارند؛ حال سؤال اين است كه اين نسل توانسته ميراثداران اصيلي را به ميدان سياست معرفي كند كه براي آينده به آنها اميدوار باشد؟
متأسفانه جامعه ما گسلهاي فرهنگي و اجتماعي و ... دارد و به همين دليل، ما انباشت تجربه خوبي در سطح ملي نداريم. با توجه به اين نقيصه، متأسفانه نسل جديد اصلاحطلب هم نميتوانند ميراثدار خوبي براي نسل قبلي باشند. ما بايد سعي كنيم نسل جديد اصيل را به گونهاي هدايت كنيم كه بتوانند گسلهاي پيشآمده را پر كنند.
به افول اخلاق در جامعه اشاره كرديد، صاحبنظران اصلاحطلب و پاكدستان اين جريان اما در مصاحبههايشان وقتي وارد واكاوي كارنامه چهرههاي صاحب منصب اصلاحطلب ميشوند، ميگويند فلاني مديري پاكدست و قابل ستايش است؛ اگر پسرش كار دستش ندهد! با اين مقدمه سؤال من اين است؛ اصلاحطلباني كه به پاكدستي شهرهاند و نتوانستهاند فرزنداني مانند خود تربيت كنند، چگونه بايد به نسل جديد اصلاحطلبان اعتماد كنند كه سكان امور اجرائي را به آنها واگذار كنند؟
اين سؤال سختي است. من شخصا سعي كردهام تكليف خودم را با وجدانم و وجدان عمومي جامعه مشخص كنم. من در دولت اصلاحات وزيري بودم كه هدفمند و با اصرار و پيگيري تمام اعلام استعفا كردم. بعد هم بلافاصله بعد از خروج از دولت، با كمك همفكرانم انجمن ايراني اخلاق را پايهگذاري كرديم. سالهاي بعد مؤسسه رحمان در، مؤسسه رشد و توسعه و چند «انجياو»ي ديگر را پايهگذاري كرديم. از نظر من سيستم دولتي پاسخگوي نيازهاي جامعه جديد نيست و كارايي لازم را ندارد. اين در حالي بود كه من هم ميتوانستم بيتوجه به كاستيها و شرايط غيرمنطقي مسئوليت، هم در شورايعالي انقلاب فرهنگي بمانم و هم بهعنوان وزير در دولت اصلاحات ادامه دهم و اگر در جهت آرمانهايم حركتي نميكنم، سوپاپ اطميناني براي اصلاحات باشم و جايگاه مديريتيام هم در نظام حفظ شود. اما من نخواستم نقش سوپاپ را بازي كنم چون اين نقض پيمان به رأي و اعتماد مردم بود. به همين دليل آمدم و صادقانه اعتراضم را اعلام كردم و به عرصه عمومي آمدم و فعاليت كردم.
يعني تربيت نسل جديد از سوي اصلاحات را امري شخصي و در حيطه امور خصوصي چهرههاي اصلاحطلب ميدانيد؟
من نميخواهم اين رويه را بهعنوان يك الگو مطرح كنم اما سؤالم اين است كه شما چند نفر را سراغ داريد كه وقتي از تعارض مسير روبهرويشان با آنچه به مردم و نمايندگان مردم وعده داده بودند، آگاه شدند، آمدند و استعفا كردند و گفتند شرايط آنطور نيست كه ما بتوانيم وعدهها را پيش ببريم؟ چه تعداد از دولتمردان و نمايندگان وجدانشان را ميزان عملكردشان قرار دادهاند؟ به نظر من نداشتن سرمايه اجتماعي يكي از مهمترين ضعفهايي است كه در كشور ما وجود دارد. به بيان روشنتر در جامعه ما بياعتمادي عمومي وجود دارد و همگي نسبت به هم بياعتماد هستيم. مردم با دولت، دولت با مردم، نخبگان با جامعه و جامعه با نخبگان! در همه اين سطوح بياعتمادي وجود دارد كه تنها علاج آن بهوجودآوردن انواع «انجياو»ها اعم از علمي، فرهنگي، صنفي و اجتماعي يا سياسي است. بهواسطه اين حضورهاي اجتماعي و مشاركتهاست كه ميتوانيم گسلهاي بهوجودآمده در جامعه را پر و اين اعتماد ازدسترفته را بازسازي و همه به آينده فكر كنيم.
از صحبتهاي شما اينگونه برداشت ميكنم كه نبود نظارت بر مسئولان عاملي براي كجروي و خلف وعده اعضاي فراكسيون اميد و برخي از دولتمردان است؟
مواردي مثل خروجي فراكسيون اميد و آراي فراكسيون اميد به تمديد وزارت چهرههايي مانند رحمانيفضلي يا طومار ٢٠٧ نماينده كه از مديريت قاليباف – با وجود همه انتقادات موجود قدرداني ميكنند - معلول سه عامل است:
اولين عامل «افول اخلاق» در جامعه و در ميان سياسيون است. وفاي به عهد يك ارزش بالاي اخلاقي است، اما متأسفانه شاهديم كه روزبهروز ارزشهاي اخلاقي در جامعه رو به افول است. افراد در زمان كانديداتوريشان وعدههايي ميدهند و پس از ورودشان به دولت يا مجلس رويه ديگري پيش ميگيرند.
دليل ديگر اين نقيصه به شرايط ناعادلانه موجود برميگردد، مثلا مجلسي كه در يك چرخه خاص شكل ميگيرد، نميتوان خروجي بهتر از اين را از آن انتظار داشت و بر پايه همان معيارهايي كه انتخاب شدهاند هم گام برميدارند.
دليل سوم براي رشد اين نقيصه را هم ميتوان در عدم توسعهيافتگي سياسي جامعه دانست. يعني سطح آگاهي و تحليل مردم از كشور، منطقه و جهان آنچنان كه بايد رشد نداشته است. شايد برخي حضور مردم پاي صندوقهاي رأي را نشان از توسعهيافتگي سياسي تفسير كنند ولي به عقيده من حضور چشمگير مردم در انتخابات، آري به آينده نيست بلكه يك نه بزرگ به گذشته بوده است و به خاطر ترس از بازگشت هشت سال سختي است كه پيش از رياستجمهوري روحاني تجربه شده بود. مردم احساس خطر كردند كه نكند يك «مهرورز ثاني» بيايد و نظم حداقلي ايجادشده در زندگي آنها را بر هم بريزد.
شما سابقه نمايندگي مجالس اول، سوم و پنجم را داريد و سالها هم وزير علوم بودهايد و حالا اما خارج از دايره مسئوليتهايي كه داشتهايد، عملكرد مجلسها و دولتمرداني را كه با رأي حاميان اصلاحطلب راهي پارلمان و پاستور شدهاند، چگونه ميبينيد؟
متأسفانه با وجود اينكه بيش از ۱۱۰ سال از دوران مشروطيت گذشته اما ما هنوز هم در يك دوره گذار به سمت دموكراسي به سر ميبريم، هنوز آنطور كه بايد فرهنگ دموكراسي در حوزههاي اجتماعي و فرهنگي بروز نكرده است و مردم ما هنوز نميتوانند در تجديد و اصلاح و اجراي ميثاق ملي نقشآفرين باشند. به همين دليل هم هست كه هنوز احزاب سياسي شكل نگرفتهاند كه از دل آنها نمايندگاني بيرون بيايند كه پيگير مدنيت و دموكراسي باشند. ما با آرمان ظهور دموكراسي كامل در كشور فاصله داريم و اين نقص تا عضويت و گرايش مردم به فعاليت در احزاب سياسي و تشكلهاي اجتماعي رفع نخواهد شد.
هرچند كه احزاب استخوانداري نداريم، اما مردم در بزنگاههاي سياسي نشان دادهاند كه ميخواهند نقشآفرين باشند، بههميندليل هم خيلي غيرمنتظره ميآيند و تأثيرگذار ميشوند. درمقابل اما ثمره حضورشان را لمس نميكنند. مثلا ميبينند در انتخابات دولت و مجلس شركت كردهاند اما خروجي تصميمگيريهاي دولتمردان و مجلس آن چيزي نيست كه مردم برايش به صحنه آمدهاند، نتيجه اين سيكل معيوب دلخوري مردم ميشود، شما نگران ازدستدادن همين پشتوانه اجتماعي نيستيد؟
حتما نگران هستم. چون ثمره اين دلسردي و دلخوري به رويكردي انفعاليتر با سرنوشت جامعه منجر خواهد شد كه شرايط دشوارتري را براي ما به ارمغان ميآورد. مردمي كه سرخورده شدهاند، خسارت آن سرخوردگي به مردم و نخبگانشان بازميگردد، مردم حقوق شهرونديشان را نقض شده مييابند و نخبگان نيز محدود يا تحقير شده و تن به مهاجرت از كشورشان خواهند داد و در هرجاي دنيا بهجز كشور خود مفيد و مؤثر خواهند بود.
نسخه درمان اين دلسردي و دلخوري مردم چيست؟
براي پاسخ به اين سؤال بايد در مقدمه به اين نكته اشاره كنم كه بين ميزان آگاهي و دانش فرد با احساس مسئوليت او در قبال جامعه ارتباط مستقيمي وجود دارد. انسان اجتماعي خلق شده و نميتواند منافع خودش را جداي از منافع جامعه بداند، اين اصلي است كه نخبگان را در جامعه سرآمد ميكند و اگر نخبهاي به اين اصل بيتفاوت باشد، اصلا نخبه نيست. اصلاحطلبي بايد از خود فرد كليد بخورد و به جامعه سرايت كند. در اين مسير است كه راهكار مقابله با سرخوردگي مردم از سوي نخبگان روشن ميشود. نخبگان بايد به مردم آگاهي بدهند، مردم را در درون «انجياو»ها متشكل كنند تا خرد جمعي شكل بگيرد و نوعي احساس مسئوليت جمعي و متقابل در سطح جامعه ايجاد شود. اين اصلي است كه در همه كشورهاي پيشرفته دنيا رخ داده؛ مثلا در كشوري مانند سوئد، هر سوئدي به صورت ميانگين در سه «انجياو» عضو فعال است. اين نشان ميدهد كار گروهي و متشكل چقدر در اين كشور رواج دارد كه هر شهروند در سه «انجياو» حضور دارد، اين اصلا با تعداد «انجياو»هاي فعال در كشور ما و تعداد اعضاي آنها قابل مقايسه نيست.
در مطالعات ميداني در جهان، تأييد شده كه ارتباط مستقيمي بين فعاليت و تعداد تشكلهاي اجتماعي فعال با ظهور دموكراسي وجود دارد. همين نسبت بين تعداد نهادهاي مدني با شكلگيري سرمايه اجتماعي وجود دارد.
الان در عصر ارتباطات، اينترنت، فضاي مجازي و شبكههاي اجتماعي قرار گرفتهايم كه پيشتر وجود نداشتند. بنابراين فضاي مجازي فرصت نوظهوري است كه ميتوان در اين مسير از آن سود برد. الان افراد در هر ساعت از شبانهروز ميتوانند اطلاعات و اخبار را با هم ردوبدل كنند و در موضوعات روز تبادلنظر داشته باشند. خب اين تحول در فناوري ارتباطات يك معجزه است، اما سؤال اين است كه چقدر از نخبگان ما از اين فضاي ايجادشده براي آرمانهاي اجتماعي استفاده ميكنند؟ اين نيست كه بگوييم هزينههاي سياسي مانع شدهاند؛ مگر سياست چنددرصد مسائل جامعه است؟! بقيه مسائل؛ از مشكلات زيستمحيطي گرفته تا فرهنگي و اجتماعي و... همه اينها جزء حقوق شهروندي است كه ميشود از همانها شروع كرد.
چرا مردم ما مشتاق عضويت در تشكلهاي جمعي نيستند؟
دليل اول كمبود سطح آگاهي مردم نسبت به اهميت موضوع است و دليل ديگر هم اينكه مردم آنقدر درگير مشكلات معيشتي و روزمره خود هستند كه فرصتي براي پرداختن به اين دست موضوعات را ندارند.
من به سؤال اولم برميگردم، با همه اين اوصاف شما چقدر اميدواريد كه نتيجه انتخابات ١٤٠٠ مثل انتخابات ١٣٨٤ نشود؟
تاريخ ميتواند تكرار شود، اما عدم تكرار آن سالها بستگي به تلاش براي آگاهكردن جامعه دارد. البته من فكر ميكنم مردم تا رمقي دارند كه به شرايط محيطي و آيندهشان فكر كنند، باز هم در دقيقه ٩٠ بهخاطر احساس خطر جلو ميآيند، اما ممكن است كه برخورد انفعالي آنها، تا ١٨٠ درجه نتيجه انتخابات را تغيير دهد و باز هم جذب شعارهاي پوپوليستي شوند.
شما سالها وزير علوم بوديد، الان قريب به دو دهه از مديريت شما بر آموزش عالي ميگذرد، جنس دانشجويان دوران مديريت شما با نسل جديد دانشجويان تغيير كرده است؟
بله و متأسفانه تغيير خوشايندي نيست. انتظار اين بود كه دانشجو بهعنوان گل سرسبد فرهيختگان جامعه در همه عرصهها پيشتاز باشد، البته اين امر تا سالهايسال وجود داشت، اما مدتي است كه پويايي و تحرك از دانشگاه و دانشجو دور شده است. فضاي دانشگاه تا سال ۷۷ خيلي خوب و اميدواركننده بود، بعدها وقايعي پيش آمد كه هنوز آثارش را بروز ميدهد. البته من همچنان به آينده دانشگاهها اميدوارم.
چه شد كه وزير علوم شديد؟
من يك دانشجوي شيفته كارهاي علمي و پژوهشي بودم و استادنم به من توصيه ميكردند براي ادامه تحصيل در دانشگاههاي آمريكا پذيرش بگيرم كه به دليل ضرورت حمايت از خانواده در فقدان پدرم خيلي مشتاق نبودم و اين پيشنهادها را رد كردم منتها وقتي به انقلاب رسيديم شرايط تغيير كرد، من از فعالان سياسي و مؤثر دانشگاه و شهر شيراز بودم ولي بين انقلاب و مبارزات انقلابي و كار علمي نميتوانستم تمايز و اولويت قائل شوم. سال ٥٧ بود و امام در نوفللوشاتو مستقر بودند و من از دانشگاه ساسكس انگلستان پذيرش گرفته بودم. همه مقدمات براي سفرم مهيا بود و فقط مانده بود خريد بليت كه باز هم از رفتن پشيمان شدم و با خودم گفتم نميشود در اين شرايط سخت مبارزات مردمي كشورم را بگذارم و بروم! ...، همانجا بليت و ويزايم را پاره كردم و به ميان مردم و ميدان مبارزه برگشتم.
اين خاطره را براي فرزندانتان هم گفتهايد؟
بله (ميخندد)، ميگويند چرا اين كار را كردي، اما اگر به گذشته برگردم، بازهم اين كار را انجام ميدهم. من آرمانم را بر منافع شخصي ترجيح داده بودم. سرنوشت من همانجا تغيير كرد!
بعد از انصراف از رفتن به پاريس باوجود اينكه ميتوانستم به سربازي نروم به سربازي رفتم و به انتخاب خودم به بوشهر رفتم تا خودسازي كنم (ميخندد). آن روزها سروصداي جنگ شنيده ميشد و همان روز اعزام من، تهران بمباران شد.
در پايگاه هوايي بوشهر تجربه ويژهاي داشتم اما دانشگاه شيراز پيگير بود كه مرا بازگرداند و من زير بار نميرفتم و ميگفتم كه اينجا به من نياز دارند. در نهايت براي بازگرداندن من تا سطح بنيصدر، رئيسجمهور وقت، نامهنگاري شد و او به شرط حضور پزشك متخصص در آن پادگان به جاي من با مأموريتم به دانشگاه موافقت كرد. يك سال بعد هم در سال ٦٠ من رئيس دانشگاه شيراز شدم.
وقتي در آن سنوسال رئيس دانشگاه شيراز شديد با خودتان نگفتيد چه خوب شد كه از كشور نرفتم؟
هرگز. تازه كمي هم دلخور بودم كه چرا از كار علمي جدا شدهام! چرخه مسئوليتهاي اجرائي من از همان دانشگاه شيراز آغاز شد و در سال ٨٢ كه هم از وزارت علوم و هم از عضويت حقيقي و حقوقيام در شوراي انقلاب فرهنگي پس از ٢٠ سال استعفا دادم، خاتمه يافت.
چه شد كه نماينده مجلس شديد؟
آن ايام فضاي ترور بود، آقاي حائريشيرازي كه آن ايام نماينده شيراز در مجلس بود به دنبال ترور آقاي دستغيب امامجمعه شيراز، به امامت جمعه منصوب شد و يك كرسي شيراز در مجلس خالي شد.
سال ٦١ بود كه دانشگاهيان پيگير نمايندگي من شدند و من هم به دليل اجماع صورتگرفته نامزدي را پذيرفتم و وارد مجلس شدم. شايد باورتان نشود كه من فاصله بين دانشگاه شيراز تا فرودگاه را كه براي رفتن به تهران طي ميكردم اشك ميريختم و با خود ميگفتم دارم از آن فضاي معنوي و كار علميام جدا ميشوم و به سياست ميروم.
مگر در مجلس نميتوانستيد تأثيرگذاري مطلوبتان را داشته باشيد؟
مجلس يك جاي خط خطي است و نمايندگي در مجلس كار شاقي است چراكه نماينده سوگند ميخورد مدافع حقوق مردم و قانون اساسي باشد و اين شرايط براي من دشوار و سنگين بود.
خلاصه من وارد مجلس دوره اول شدم، يادم ميآيد همان روز اولي كه وارد صحن مجلس شدم، باوجود اينكه تا آن زمان با آقاي هاشمي ديداري نداشتم و او هم مرا نديده بود، ايشان مرا شناخت و گفت: «ما براي شما برنامههاي ديگري داشتيم».
چه برنامهاي براي شما داشتند؟
منظورشان اين بود كه دانشگاه اصفهان دچار بحران شده بود و ميخواستند مرا از دانشگاه شيراز به اصفهان منتقل كنند تا بتوانم امور را مديريت كنم. اما من بياطلاع از اين مسائل وارد مجلس شدم. ورود به مجلس سبب آشنايي با آقاي هاشمي و بعد عضويتم در شورايعالي انقلاب فرهنگي شد... .
وزارت فرهنگ و آموزش عالي چطور به شما پيشنهاد شد؟
سال ۶۸ بود و يكسال از نمايندگيام در مجلس سوم از تهران ميگذشت كه آقاي هاشمي مرا خواستند و پيشنهاد وزارت را به من دادند، من هم گفتم به شرط اينكه دانشگاه آزاد تن به ضوابط آموزش عالي كشور دهد و شما اين مشكل را حل كنيد، ميپذيرم. ايشان هم بر آن تأكيد كردند و من را سرليست فهرست وزيران خود به مجلس سوم پيشنهاد كردند. ايشان در دفاعي كه بهعنوان رئيسجمهور از من كردند، گفتند: «ما از دكتر معين خواستيم به كابينه بيايند تا بتوانيم دانشمندان را جذب كنيم».
بعد از دولت سازندگي بازهم نماينده مجلس شديد؟
در سال ٧٦ كه از اصفهان به نمايندگي مردم به مجلس آمدم، نمايندگيام دو ماه بيشتر طول نكشيد. رئيسجمهور اصلاحات خيلي اصرار داشتند كه من وزارت علوم را قبول كنم. مدت نمايندگيهاي من در مجالس شوراي اسلامي خيلي طولاني نشد؛ در مجلس اول كه مياندورهاي بود يكسالونيم بودم و در مجلس سوم هم كه به عضويت دولت هاشمي درآمدم، حدود ١٤ ماه حضور داشتم.
آشناييتان با رئيسجمهور اصلاحات از كجا شروع شد؟
از سال ٦٢ پس از اولين ترميم ستاد انقلاب فرهنگي با ايشان آشنا شدم، او وزير ارشاد بود و من عضو حقيقي و نماينده امام و بعدها رهبري در شورا بودم. در اين جلسات ديدارها و مذاكراتي داشتيم كه سبب نزديكي ما به هم شده بود. دليل دعوت من از سوي رئيسجمهور براي حضور در كابينه دولت اصلاحات مقبوليتم در نزد دانشجويان و دانشگاهيان بود كه در همه نظرسنجيها تأييد ميشد و بهواسطه آشنايي و نتايج نظرسنجيها ايشان بر حضور من در كابينه اصرار داشتند.
شما آن ايام نماينده اصفهان بوديد!
بله و بايد اين را هم بگويم كه رفتن از مجلس پنجم براي من خيلي دشوار بود و آنچه اين دشواري را دوچندان ميكرد، ناراحتي و دلخوري آقاي طاهري، امامجمعه اصفهان بود. چراكه من با اصرار و حمايت ايشان به مجلس پنجم راه يافته بودم. آقاي طاهري بدون اينكه به من خبر بدهد، به تهران آمده بود و در ديداري كه به درخواستشان با ايشان داشتيم، از من خواستند در انتخابات مجلس از حوزه اصفهان كانديدا شوم. در پي طرح دلايل آقاي طاهري من پذيرفتم و كانديدا شدم. باشكوهترين انتخابات مجلس اصفهان در همان دوم خرداد ٧٦ برگزار شد و من با ٣٧٠ هزار رأي به اتفاق آقاي مهندس خالقي و آقاي تاجالدين وارد مجلس شديم.
در پي اين استقبال بينظير بود كه من با خودم تعهد كردم تا پايان دوره در مجلس و خدمتگزار مردم اصفهان باشم. اما دو ماه بعد موعد ارائه فهرست كابينه به مجلس رسيد و به من پيشنهاد وزارت علوم را دادند، اما من نگران مردم اصفهان بودم و نميدانستم بايد جواب مردم و آقاي طاهري را چه بدهم. آقاي طاهري هم در همان روز رأي اعتماد به مجلس آمده بودند و در راهروي پارلمان با ناراحتي تمام مخالفتشان را با اين انتخاب اعلام ميكردند و مدام در حال صحبتكردن با رئيس جمهور، ناطقنوري و ديگر چهرههاي تأثيرگذار بودند.
آيتالله طاهري بالاخره راضي به رفتن شما از مجلس شدند؟
نه، همواره از اين موضوع ناراضي و گلايهمند بودند، اما روابط ما بههم نخورد؛ ولي ته دلشان ناراحت بودند و حتي مردم اصفهان هم چهبسا راضي نبودند.
بزرگترين هدفتان در زمان وزارت علوم چه بود؟
توسعه علمي كشور، آرمان من در همه سالهاي مسئوليتم در وزارت علوم بود. حتي وقتي هم كه در سال ٨٤ كانديداي رياستجمهوري شدم، باوجود شعارهاي دولتهاي قبلي كه توسعه اقتصادي (دولت سازندگي) و توسعه سياسي (دولت اصلاحات) را وعده داده بودند، من شعار «توسعه علمي ايران» را برگزيدم و در كنار شعارهايي چون «ميسازمت وطن» و تشكيل «جبهه دموكراسي و حقوقبشر»، بر طرح آن اصرار داشتم.
برخورد دانشجويان با شما در جريان ١٨ تير چگونه بود؟
عصر ۱۸ تير بنده و جمعي از معاونان، آقاي موسويلاري وزير وقت كشور و معاونانش و دكتر فرهادي دستهجمعي براي سركشي به كوي دانشگاه تهران رفتيم. آنجا وزير كشور وقت و قائممقام وزير اطلاعات قصد سخنراني داشتند كه به آنها اجازه سخنراني داده نشد اما وقتي من پشت تريبون رفتم، دانشجويان سكوت كردند و وقتي از آنها خواستم شب را در جاي ديگري سپري كنند، آنها مخالفت كردند و گفتند اينجا خانه ماست و ما جاي ديگري نميرويم. من هم ديدم حق با آنهاست، گفتم پس من پيش شما ميمانم، خودم هم شب را تا صبح در جمعشان ماندم.
پس از استعفا چه شد؟
اعتراضها ادامه داشت، من استعفا كردم، اما از مسئوليت كه فرار نكرده بودم، در جلسات هيئت دولت و وزرا شركت ميكردم و پيگير حل بحران بودم. روز بعد از استعفا اتفاق مهم و غيرقابلپيشبينياي ميتوانست بيفتد. يادم هست كه قرار بود بعدازظهر ٢٠ تيرماه مسابقه استقلال و پرسپوليس در استاديوم آزادي برگزار شود. در جلسه هيئت دولت به رئيس جمهور گفتم من بايد به كوي دانشگاه بروم و اگر جمعيت دانشجويان معترض به شرايط را كنترل نكنيم و ساعتي بعد با جمعيتي كه به استاديوم رفتهاند به هم برسند، ممكن است اتفاقات ناخوشايندي بروز كند. او هم موافقت كرد و من به كوي دانشگاه رفتم و تا غروب در جمع دانشجويان ماندم و با آنها گرم صحبت كردم تا بيرون نروند. ما ماجرا را كنترل كرديم و اين دو جمع به هم نرسيدند.
واكنشها به استعفاي شما از وزارت علوم چه بود؟
بعد از آن اتفاق سفراي ما در كشورهاي مختلف فرا خوانده شده بودند. چند روز بعد وزير وقت امور خارجه، آقاي كمال خرازي، از من دعوت كرد تا در جمع سفرا سخنراني داشته باشم. در همان جمع سفرا گفتند بعد از استعفاي شما ما نفس راحتي كشيديم. استعفاي من در خارج از كشور تفسير مثبتي داشت و در جمع دانشجويان هم سبب آرامش شد، اما جالب اين است كه گروههاي محافظهكار مخالف اصلاحات، بهويژه گروههاي سرخود، من را متهم به دامنزدن به حوادث ١٨ تير ميكردند تا اين استعفا را تحريككننده نشان دهند.
جنجالسازي گروههاي سرخود براي شما يا خانوادهتان اذيتكننده نبود؟
از ديدگاه آنها من متهمي بودم كه هركجا مرا ميديدند عليه من شعار سر بدهند، حتي در انتخابات سال ٨٤ هم استعفاي من را منفي تعبير ميكردند و ميخواستند آن را فرار از مسئوليت نشان دهند. اين در حالي بود كه حتي توده مردم مدافع من در ماجراي استعفايم بودند و تشكر ميكردند.
به شما ماجراي ستارهداركردن دانشجويان را هم نسبت دادند. آيا از سوي دانشجويان اعتراضي در اين زمينه داشتهايد؟
اين اتهام را «رئيس دولت مهرورزي» متوجه من كرد، اما تاكنون در اين زمينه هيچ دانشجويي به من اعتراض نكرده است. دانشجويان خودشان بهخوبي ميدانند كه اين ادعا كذب محض است.
اولين پيشنهادها براي كانديداتوري شما در انتخابات سال ٨٤ از سوي چه جمعي مطرح شد؟
در ابتدا حزب مشاركت و مجاهدين انقلاب اسلامي پيشقدم شدند و پيگير بحث كانديداتوري من بودند. روزي كه اين پيشنهاد را دادند من در سفر اروميه بودم كه دكتر هادي خانيكي در تماسي تلفني عنوان كرد كه «مشاركت» درباره كانديداتوري شما به اجماع رسيدهاند و درخواست ملاقات فوري داشتند. بعد از آن گروههاي مختلفي براي اقناع من با من وارد صحبت شدند و چون من به خرد جمعي و اجماع معتقدم، پذيرفتم و كانديدا شدم، هرچند كه گزينه اول ما آقاي مهندس موسوي بودند، خودم هم با ايشان صحبت كردم، اما ايشان قبول نكردند. هدفم اين نبود كه حتما بايد رئيسجمهور شوم! هدفم طرح ديدگاههايم بود. من آن ايام براي طرح نظراتم يك دور تقريبا كامل به استانها و دانشگاههاي بزرگ سفر كردم. در آن ايام، فضا براي طرح ديدگاهها مهياتر از سالهاي بعد بود. من براي اولينبار تابلو بهرسميتشناختن حقوق اقوام و مذاهب و... را بلند كردم. همچنين در آن انتخابات، تشكيل جبهه دموكراسي و حقوقبشر را وعده دادم و اكنون خوشحالم كه همه گفتنيها را به صورت شفاف در آن ايام مطرح كردم.
اين دست موضوعات را قبل از ردصلاحيتتان مطرح ميكرديد يا بعد از آن؟
هم قبل و هم بعد از ردصلاحيتم، چون به آنها باور داشتم، بنابراين با جديت تمام مطرح ميكردم. بعد از تأييد صلاحيتم باز در بيانيه بازگشت به انتخابات اعلام كردم كه تشكيل جبهه دموكراسي و حقوقبشر را با جديت پيگيري ميكنم.
نگاه خانوادهتان به كانديداتوري شما چگونه بود؟
آنها مخالف بودند؛ دو پسرم كه مستقيم با من صحبت ميكردند و از من ميخواستند كه كانديدا نشوم. حتي دخترم دستبهقلم شده و در نامهاي از من خواست مانند پطروس فداكار عمل نكنم! اما من چون به مشورت و خرد جمعي باور دارم بهخاطر اجماعي كه بر سر من بود تصميم به بازگشت گرفتم. البته بعد از كانديداتوري، در هفتههاي آخر خانواده در كنارم قرار گرفتند... همه نظرسنجيها حتي با وجود برخي مسائل حكايت از رفتن من و آقاي هاشمي به دور دوم انتخابات داشتند، اما مسير به سمت ديگري پيش رفت!
دليل مخالفت خانواده با كانديداتوري شما چه بود؟
آنها به تجربه دريافته بودند در ساختار كشور ما نهتنها فرهنگ قدرشناسي وجود ندارد بلكه سرمايهسوزي، در انزوا قراردادن و فرسودهكردن نيروها و چهرههاي مقبول يك امر تجربهشده تاريخي است! اين بود كه معتقد بودند در همان كار معلمي دانشگاه يا طبابت و حداكثر فعاليت در نهادهاي مدني ميتوانم تأثيرگذارتر باشم و درعينحال وقت و فرصت بيشتري را هم در رابطه با خانوادهام داشته باشم.
برگشت به تلکس خبرها