تلکس پيام نفت -رسانه خبري تحليلي نفت، گاز و انرژي: مرگ مشكوك آيت‎الله طالقاني، كار روس‌ها بود يا انگليس‎ها؟
دوشنبه، 20 شهریور 1396 - 17:18     کد خبر: 43894

پيام نفت:
توتون سيگار باعث سكته طالقاني شد يا انگشتر سفير شوروي؟ | روايت هايي از مرگ طبيعي
حدود چهار دهه پيش آيت‌الله طالقاني دار دنيا را وداع گفت. در اين سال‌ها، فرزندان و دوستداران آيت الله فرضيات زيادي براي مشكوك بودن درگذشت او را مطرح كرده اند. قطع بودن تلفن دفتر و منزل آيت‌الله پاي ثابت فرضياتي است كه مطرح مي شود. احتمال توطئه خارجي‌ها هم عنوان شده؛ از شوروي كمونيست تا انگلستان امپرياليست!
روز نو :
حدود چهار دهه پيش آيت‌الله طالقاني دار دنيا را وداع گفت. در اين سال‌ها، فرزندان و دوستداران آيت الله فرضيات زيادي براي مشكوك بودن درگذشت او را مطرح كرده اند. قطع بودن تلفن دفتر و منزل آيت‌الله پاي ثابت فرضياتي است كه مطرح مي شود. احتمال توطئه خارجي‌ها هم عنوان شده؛ از شوروي كمونيست تا انگلستان امپرياليست! 
به گزارش  روز نو ، 19 شهريور سال 58، آيت الله سيدمحمود طالقاني از رهبران انقلاب اسلامي دار فاني را وداع گفت. 38 سال پس از آن روز، كساني مرگ او را مشكوك مي دانند. موضوعي كه از سوي برخي از طرفدارانش و البته فرزندان سيد طالقان عنوان شده است. 
چه آنكه مهدي طالقاني درباره مشكوك بودن مرگ پدرش گفته است «برخي فكر مي‎كردند تا زماني كه طالقاني است در مصدر امور قرار نمي‌گيرند، بنابراين طالقاني نباشد به نفع‌شان است.» او با اشاره به اظهاراتي از پدرش كه هر كسي جرات هجمه به آنها را نداشت، اين را در كافه خبر خبرآنلاين مطرح كرده بود. مثلا در مورد ديدگاه آيت الله طالقاني درباره حجاب كه مورد تاييد امام هم قرار گرفت. به گفته او، «بعد از فوت پدر يك عده واقعا هم حسادت و هم كينه نسبت به طالقاني داشتند. كساني فكر مي‌كردند تا زماني كه طالقاني است در مصدر امور قرار نمي‌گيرند».
اين سخنان مهدي طالقاني مورد تاييد خواهرش طاهره نيز هست كه گفته بود «فوت ايشان براي همه فرزندان مشكوك بود».
 
چرا دو تلفن قطع شد؟
مهدي علت مشكوك دانستن مرگ پدر را اينگونه براي خبرآنلاين توضيح داده است: «وقتي انقلاب شد منزل ابوي در پيچ شمران تبديل به محل رجوع مردم شد و ديگر براي ما قابل زندگي نبود. پيشنهاداتي شد مبني بر اينكه فلان كاخ، فلان دفتر يا خانه فلان تيمسار خالي است، به يكي از اين مكان ها برويد؛ اما آقا قبول نكردند. جمعيت ما هم زياد بود. پدر، مادر، من و خانم و بچه هايم همه با هم بوديم. به هر حال يك آپارتمان 70 متري در خيابان سميه ما دادند و ما آنجا ساكن شديم؛ ولي مرحوم آقا جلساتش را در خانه آقاي چهپور در خيابان ايران برگزار مي كرد. دو يا سه روز پيش از اين حادثه، دزد به خانه خيابان سميه مي آيد و فقط از داخل آپارتمان ما دزدي مي شود و يك مقدار وسايل را هم به هم مي ريزد و چند سند با خود مي برد. روز حادثه تلفن خانه سميه و تلفن خانه ايران هر دو با هم قطع مي شود؛ در صورتي كه شركت مخابرات مي دانسته كه هر دو خط را آقاي طالقاني استفاده مي كند و قاعدتا اين دو تلفن در دو جاي مختلف شهر به صورت همزمان نبايد قطع مي شد. مسئله ديگر اين بود كه ماشيني در اختيار ايشان گذاشته و به راننده اش گفته بوديم هر جا كه آقا هست بماند تا اگر حتي نصف شب شب آقا خواست جايي برود اين راننده آقا را ببرد و بياورد؛ اما آن راننده در ان شب مرخص مي شود و من دليلش را نمي دانم. آن شب آقا با سفير روسيه و هيئتي حدودا 12 نفره در منزل آقاي چهپور ديدار داشت. وقتي ساعت 12 شب اين هيئت از پيش آقا مكي رود آقا احساس مي كند درد سينه دارد به آقاي چهپور خبر مي دهد؛ اما آقاي چهپور متوجه مي شود كه تلفن قطع است. بعد آقاي چهپور پياده راه مي افتد و مي رود به ميدان عشرت آباد به دنبال دكتر شيباني كه البته دكتر هم نبوده است. اعتراض ما اين بود كه سه بيمارستان اطراف آن خانه بود به هيچ كدام از آنها نرفته است و دست آخر با يك اكسيژن نصفه و نيمه برگشته است و وقتي مي آيد آقا ديگر فوت كرده بودند. به ما مي گويد: ما تلفن نداشتيم. خب تلفن نبود اما حداقل 50 عدد از اين بي سيم‎هاي دستي آنجا ريخته بود و كميته مركز به آنجا نزديك بوده، همه اين اتفاقات در كنار هم نمي تواند تصادفي باشد.» 
فرزند آيت الله طالقاني همچنين گفته اجازه پيگيري درباره مرگ پدر به آنها داده نشده است. او گفته: «ما گفتيم پدر را كالبدشكافي كنند؛ گفتند نمي شود يك روحاني و مرجع عاليقدر را كالبد شكافي كرد.» 
 
دستبرد به اسناد آيت الله پيش از مرگ او
مجتبي طالقاني فرزند ديگر آيت‌الله طالقاني هم سه واقعه درباره مرگ پدر را مشكوك مي داند. تاريخ ايراني از زبان او مي نويسد: چند روز پيش از درگذشت آيت‌الله، گروهي ناشناس به منزل خليل رضايي از نزديكان آيت‌الله طالقاني دستبرد زدند و گويا به دنبال اسنادي مي‌گشتند. اعضاي خانواده پس از مرگ آيت‌الله متوجه مي‌شوند چمداني حاوي اسناد كه تنها خود آيت‌الله طالقاني كليد آن را داشت، مفقود شده است.
 
سفير شوروي آيت الله را كشت؟
زهرآلود بودن انگشتر سفير شوروي هم سناريوي ديگري از مرگ آيت الله طالقاني است. طاهره فرزند او در گفت و گويي كه سال گذشته با شرق داشت گفته بود: «از صاحبخانه پرسيديم چه اتفاقي افتاد. او گفت پدرت هميشه عادت داشت دست‌هايش را بشويد و سر سفره بنشيند. در همين اثنا هيأتي از شوروي هم آمده بودند. ظاهرا با آنها دست مي‌دهد. گويا از طريق انگشتري كه آغشته به زهر بوده، سمي به بدن پدر وارد مي‌شود كه علائم سكته قلبي ايجاد مي‌كند. ما اعلام كرديم كه پدر بايد كالبدشكافي شود تا علت مرگ روشن شود. همگي متفق‌القول بوديم. به آقاي چهپور كه پدر عروسمان بود اين مطلب را گفتيم. ايشان گفتند: آقا مشكلي نداشتند. رفته بودند بخوابند اما نتوانستند. حالت تهوع داشتند. ظاهرا آقاي چهپور را صدا كرده و ايشان هم پدر را روي تخت مي‌خواباند و بعد به آقاي چهپور اشاره كرده كه از اتاق بيرون برود.» 
 
كار، كار انگليس‎هاست؟
محمدمهدي جعفري، از نزديكان آيت الله طالقاني ترديد آميز بودن مرگ آيت‌الله را از زوايه ديگري مي‎نگرد. او معتقد است كه آيت الله طالقاني به مرگ طبيعي از دنيا رفته است اما يكي از ترديدها را بررسي مي كند و به خبرنگار خبرآنلاين مي گويد: «‌در اصفهان فردي به نام دهقاني مرتد شده بود و بعد از اينكه به مسيحيت گرايش پيدا كرد، كشيش شد. او كه به جرم جاسوسي براي انگليس محاكمه مي‌شد در پرونده‌اش از ماده‌اي سخن گفته بود كه انگليسي‌ها با آن توتون سيگار را آغشته مي‌كنند. آنگونه كه او مي گفت فرد بعد از استعمال آن بعد از 48 ساعت دچار سكته قلبي مي‌شود. نشانه‌هايي كه او داده بود هم به مرگ دكتر شريعتي مي‌خورد و هم به مرگ آيت‌الله طالقاني. آيت‌الله طالقاني يك قوطي داشت كه توتونش را در آن مي‌ريخت. كاغذي به اندازه سيگارهاي قديمي «هما» داشت و خودش سيگارش را مي‌پيچيد و داخل چوب سيگار قرار مي‌داد و مي‌كشيد. البته اين قوطي دست كسي نبود كه بتواند آن را آغشته كند.»
محمد مديرشانه‌چي، رئيس دفتر آيت‌الله كه در در شب آخر زندگي آيت الله طالقاني همراه او بوده است اما برخلاف جعفري ترديدهايش را باقي نگه داشته است. تاريخ ايراني از زبان او روايت كرده: «سفير شوروي آمد و صحبت‌ها شروع شد. سيگار كشيدن براي آقاي طالقاني مضر بود و دكتر ايشان را اكيداً نهي كرده بود. اما ايشان وسط مذاكرات دو تا سيگار كشيد. سومي را كه خواست بكشد، من به بهانه اين كه مي‌خواهم چيزي در گوش ايشان بگويم، رفتم و سيگار را خاموش كردم و با خودم آوردم. سفير شوروي اين را ديد و خنده‌اش گرفت. من تا حدود ۱۲ شب آنجا بودم. حال ايشان هم سرجا بود و حتي آمد و تا در خانه، ما را بدرقه كرد، چيزي كه كمتر سابقه داشت و معمولا در اتاق مي‌ماند. ايشان آن شب تنها بود. زن و بچه‌اش كه رفته بودند مشهد و محمد، پاسدار ايشان را هم كه هميشه بود، آن شب نديدم. در واقع ايشان بودند و خانوادۀ چهپور. فرداي آن روز كه خبر درگذشت آقا را شنيدم سراغ چهپور را گرفتم، گفتند رفت دنبال دكتر شيباني! ايشان كه آمد، گفتم: اين دور و اطراف سه تا بيمارستان هست. بعد هم تو چرا سريع به من كه همسايه‌ات هستم خبر ندادي؟ گفت: اولاً اگر به تو خبر مي‌دادم چه كار مي‌خواستي بكني؟ ثانياً هر دكتري را هم كه نمي‌توانستم بالاي سر ايشان بياورم. اين اسباب ترديد نه‌تنها براي من كه براي خيلي‌ها شد كه به هر حال اين امكان وجود داشت كه در چنين شرايط حساسي بهتر و سريع‌تر عمل شود.»
 
روايت هايي از مرگ طبيعي
مجله «يادآور» اما چندين سال پيش روايت‎هايي از آخرين شب زندگي مرحوم طالقاني منتشر كرد كه نتيجه روايت ها برخلاف شبهه فرزندان اولين امام جمعه انقلاب است. هاشم صباغيان به ناراحتي هاي جسماني آيت الله طالقاني اشاره كرده و مي گويد: «ايشان ناراحتي قلبي داشت، ديابت هم داشت، سيگار هم مي‌كشيد. جالب بود، مي‌دانست مهندس بازرگان از سيگار خوشش نمي‌آيد، جلسه كه داشتيم مي‌گفت: «من مي‌روم بيرون سيگار مي‌كشم.» به نظر بنده مرگ ايشان طبيعي بود. پزشك هم آوردند و تشخيص داد كه سكته كرده‌اند. در مورد شخصيت‌هاي بزرگ اين نوع شايعات طبيعي است. 
در همين مجله اكبر بديع‌زادگان برادر شهيد علي‌اصغر بديع‌زادگان و از اعضاي دفتر آيت‌الله طالقاني هم مي گويد: وقتي از مرگ آيت‎الله طالقاني با خبر شدم خود را به دفتر او رساندم. خانۀ ما در خيابان زرين نعل بود. از آنجا شروع كردم به دويدن! كمي بعد ديدم ماشيني بوق مي‌زند. برگشتم ديدم برادرم است. با او رفتم خانۀ آقاي چهپور و ديدم بله، صحت دارد. يك عده مي‌گفتند در دست دادن سفير روس با آقا اتفاقي افتاده و...، ولي اصلا اين چيزها نبود. از نظر حفاظت كه محمد تركان، محافظ ايشان، هميشه پشت در اتاق آقا مي‌خوابيد. ساختمان آقاي رضايي آسانسور داشت. هر وقت آقا آنجا مي‌رفتند، او در آسانسور مي‌خوابيد كه اگر كسي روشن كرد و خواست بالا بيايد او بفهمد. اين قدر فدايي آقا بود. من نمي‌توانم مرگ مشكوك را قبول كنم.
منبع: خبرانلاين

برگشت به تلکس خبرها