به گزارش مشرق، امسال كه هوا زودتر از توقع و عادت ما سرد شده است، خيليها وسايل گرمايشي خانههايشان را زودتر از هميشه راه انداختهاند تا از شر سرما مصون بمانند و به سرماخورگي و سينه پهلو و آنفلوآنزا مبتلا نشوند؛ مجبور هم نباشند در خانه آنقدر لباس بپوشند كه سر و گردن و دستشان به سختي تكان بخورد.
بيشتر بخوانيد
چگونه متوجه نقص دودكش بخاري بشويم؟
تا دلتان هم بخواهد انواع بخاري و شوفاژهاي پيشرفته و شومينههاي لوكس و مجلسي وجود دارد كه در چشم برهمزدني براي گرم كردن فضا خودنمايي ميكند.
با وجود اين خيليها معتقدند كه گرماي بخاريهاي قديمي با تمام مشكلاتشان چيز ديگري بود؛ آن بخاريها نهتنها خانه بلكه قلبها را هم گرم ميكردند. اگر كرسيهاي چيني و قلابي كه اين روزها براي تحريك نوستالژيها فروخته ميشود را ديده باشيد، شما هم به اين حرف ايمان ميآوريد كه گرمايي كه از كرسيهاي قديمي، والورها و چراغهاي علاءالدين روزگار رفته ساطع ميشد تا عمق قلبها نفوذ ميكرد. انگار سازندگان آن بخاريها ميدانستند سرما وقتي جسم و جان آدم را كرخ ميكند كه قلب آدم يخ كند.
براي همين هم چيزهايي ساخته بودند كه همه را دور هم جمع كند و اول قلب را در سينه، داغ و تپنده نگهدارد. اصلا با كمي اغماض ميتوان آن وسايل گرمازاي قديمي را بهعنوان تجهيزات پزشكي ساده اما هوشمندانهاي بهحساب آورد كه اگر دست اهلش ميافتادند، ميتوانستند بر خيلي دردها و دغدغهها غلبه كنند؛ منظور از اهلش هم پدربزرگها و مادربزرگها و جمعهاي گرم و لذتبخش خانوادگي بود.
اين روزها هم اگر كمي روحيه و معرفت ايام قديم را در قلب و روحمان زنده كنيم، به طرفهالعيني متوجه ميشويم كه شوفاژ، شومينه و بخاريهاي رنگارنگ همه وسيله هستند و تا قلب آدم گرم نباشد، هيچچيز ياراي مقابله با كمترين و بيرمقترين سرما را ندارد.
در اين گزارش شما را به روزهاي دور بردهايم كه خبري از امكانات گرمايشي اين روزها نبود و خانهها به سختي گرم ميشدند اما جمع خانوادهها جمع و دلهايشان گرمتر از فضاي خانه بود.
علاءالدين ؛نامآشناترين گرمابخش خانهها
براي بچههاي ديروز، علاءالدين يكي از قديميترين و آشناترين وسايل گرمايشي است. خيليها به آن بخاري دستي يا چراغ نفتي ميگفتند؛ چون بايد داخل محفظه سبز رنگش نفت ميريختند و آتش را با هزار ترفند از سوراخ كوچكي وارد ميكردند و ممارست به خرج ميدادند تا روشن شود. آنوقت بود كه بوي نفت تمام فضا را پر و نفس كشيدن را سخت ميكرد. مادرها براي فرار از اين بو كه در تمام لباسها و رختخوابها نفوذ ميكرد روي علاءالدين پوست پرتقال و نان خشك ميچيدند تا به آرامي بسوزد و بوي خوبي در فضا پخش شود. شبها همه دورش جمع ميشدند تا گرم شوند. گندهگويي نيست اگر بگوييم در روزگاري نه چندان دور علاءالدين چشم و چراغ خانهها بود و مثل جانشان از آن مراقبت ميكردند.
يادشبهخير طلق نازك و شفافي داشت كه شعله آتش را نشان ميداد. از آنجا ميديدند كه فيتيله رو به اتمام است و اگر به دادش نرسند هر آينه است كه آتش زرد بسوزد و دود خانه را بردارد. واي به روزي كه در خانه بچه بازيگوشي به سرش ميافتاد كه آن طلق نازك را با مداد، سوزن و حتي انگشت سوراخ كند، آن موقع بود كه باد وارد علاءالدين ميشد، شمع بد ميسوخت و خبري از آن گرماي مطلوب نبود.
با ورود گاز شهري، علاءالدين از چرخه سيستم گرمايشي خارج شد و به جرگه نوستالژي پيوست. سرنوشت خط توليد آن هم مثل خيلي از كارخانههاي قديمي مشخص است ديگر! كارگرها بيكار شدند، دستگاهها همتراز با آهنپاره به اوراقيها فروخته شدند و خط توليد كارخانه به محلي براي رنگرزي قطعات خودرو تبديل شد. البته ناگفته نماند كه سالها بعد از اينكه علاءالدين از سيستم گرمايشي خانهها حذف شد، همچنان براي صادرات به افغانستان و عراق توليد ميشد. هلال احمر نيز در مواقع اورژانسي و كمك به مناطق آسيبديده در جريان حوادث غيرمترقبه از آن استفاده ميكرد.
كرسي؛ به نام گرم شدن، به كام دورهمي
كرسي يكي از دوستداشتنيترين وسايل گرمايشي قديمي است كه هنوز هم در خانه مادربزرگها ميتوان رد پايي از آن را ديد. خيليها ميگويند از اين باب كه تشكيلات سادهاي داشته و ارزن قيمت هم بوده زياد از آن استفاده ميكردند. اما به ساختار آن كه نگاه ميكنيم متوجه ميشويم برپا كردن آن چندان هم ساده نبوده و از وقت و حوصله امروزيها خارج است. مادربزرگها و پدربزرگها در خاطراتشان ميگويند كه همزمان با پختن رب و ترشي انداختن، با كلي زحمت آتش كرسي را براي فصل سرد تهيه ميكردند.
به اين شكل كه خاكستر زغال را در آب ميريختند تا شنهاي آن تهنشين شود. از آنچه روي آب شناور ميشد، گلولههاي خاكستر تهيه ميكردند و ميگذاشتند در آفتاب تا خشك شود. در زمستان گلولههاي خاكستر را در منقل ميريختند تا براي گرم كردن كرسي از آن استفاده كنند. يك ميز چوبي داشتند كه نيمه دوم سال نقش پايه كرسي را بازي ميكرد و در نيمه اول سال روي آن رختخواب ميچيدند يا آن را در انبار و زيرزمين خانه ميگذاشتند تا وسايل اضافه را روي آن بچينند. هوا كه سرد ميشد با سلام و صلوات ميز را وسط اتاق ميگذاشتند. سنگينترين و پربارترين لحافشان را روي آن ميانداختند و همان منقل و گلولههاي خاكستر را زير آن قرار ميدادند.
دور ميز جمع ميشدند، پاهايشان را زير لحاف ميكردند و جانشان گرم ميشد. روي كرسي هم پر از خشكبار و تنقلات بود كه بساط دورهمي شبهاي بلند پاييز و زمستان تكميل شود. بعدها كه بخاري برقي اختراع شد، به جاي آن منقلهاي پردردسر، بخاري برقي زير كرسي ميگذاشتند. البته خيلي زود متوجه شدند همان بخاري برقي كم زحمت نيز عاري از خطرات بخاري زغالي يا همان منقل نبود. برخي نيز زغال را روي آتش گرم ميكردند و زير كرسي ميگذاشتند و تا ساعتها از گرماي آن لذت ميبردند.
بخاري هيزمي؛ حلبيهاي داغ و آتشين
بخاري هيزميهاي قديمي براي خيليها خاطرات تلخي به جا گذاشتند؛ خاطراتي كه با شنيدن نام آن بخاريها آتش به جان خيليها مياندازد. منظورمان همان بخاريهاي چهارگوش حلبي است كه جوانهاي امروزي هيچ تصوير ذهنياي از آنها ندارند. تنها ممكن است در خاطرات مادربزرگ و پدربزرگهايشان نام آنها را شنيده باشند. اين بخاريها با بدنه حلبيشان قادر بودند در چشم برهم زدني سوختگي عميقي بر جاي بگذارند و يك كارگر تماموقت ميخواستند كه 24ساعت خندق بلايشان را پر از هيزم كند. خواب و بيداري را از همه دريغ ميكردند چون به محض تمام شدن هيزم خاموش ميشدند و در آني سرما به جان خانه رخنه ميكرد و به مغز استخوان ميرسيد.
هميشه يك كتري پر از آب هم روي بخاري ميگذاشتند تا بخار شود و كمي هم شده اكسيژن مرده اتاق را تأمين كند. خدا آن روز را نميآورد كه بچهها هنگام بازي از غفلت پدر و مادر سوءاستفاده ميكردند و به بخاري نزديك ميشدند. نتيجهاش يا سوختن دست و صورت بر اثر چسبيدن به حلب سرخ شده بدنه بخاري بود يا بر اثر ريختن آب جوش. خلاصه اينكه درست است كه بخاريهاي هيزمي خانهها را گرم ميكردند اما آن قدر دنگوفنگ داشتند كه هيچ خاطره خوبي از خودشان به جا نگذاشتند و جزو نوستالژيهاي سخت و دردناك به شمار ميآيند.
شوفاژ؛عمو يادگار نميره تو غار
بعد از همه وسايل گرمايشي پرزحمت و پرخطر، نوبت به رويكار آمدن رادياتورها رسيد؛ پرسروصدا به بازار آمدند. با آن تبليغ فراموش نشدني كه همه دههشصتيها بهخاطر دارند. در آن آگهي بازرگاني، كلاغي خبر سرد شدن هوا را ميآورد و همه سمت غار ميرفتند. عمو يادگار اما در خانه نشسته بود، جلوي تلويزيون روزنامه ميخواند و ميگفت: «با ايران رادياتور ديگه كي ميره تو غار؟!».
رادياتورها آمدند تا تمام فصل گوشه خانه و اداره و مدرسه و هرجاي ديگري كه نياز به گرمشدن داشت، جا خوش كنند. همين كه مردم ميشنيدند وسيلهاي به بازار آمده كه ديگر مجبور نيستند 6ماه از سال جايش را عوض و برايش نفت و زغال تهيه كنند، سر از پا نميشناختند و براي داشتنش سر و دست ميشكاندند. خيلي سريع موتورخانهها در زيرزمينها بنا شدند. رادياتورهاي فولادي و چدني با علم بر اينكه ميتوانستند با يك جوشكاري ساده تعداد پرههاي آن را زياد كنند، خريداري و خانهها نونوار شدند.
خروجي پيشبخاريها كور شدند و در عوض ورودي و خروجي لولههاي آب در ديوار و كف اتاقها رخنه كردند. برخي آن قدر غرق در نعمات و گرماي اين پرههاي فولادين شدند و هر سال به تعداد پرهها افزودند كه يك ديوار از اتاق بهطور كل در اختيار رادياتورهاي سنگين و غولپيكر قرار گرفت. تا مدتي وجود رادياتور يكي از موارد برتري يك فضا نسبت به فضاي ديگر تلقي ميشد و آنكه رادياتور داشت با چنان فر و شكوهي از آن صحبت ميكرد كه گويي مدال قهرماني كسب كرده است.
شومينه؛پيش بخاري هاي تفرعني
سبك خانهسازي ما در گذشته به اين صورت بود كه معمارها وسط ديوارهاي پهن اتاقها فضايي را براي ساخت بخاري درنظر ميگرفتند. بالاي آن هم سقفي به شكل طاقچه ميساختند كه هواي گرم مستقيم بالا نرود و با خوردن به اين طاقچه در اتاق پخش شود. صاحبخانههاي باسليقه روي آن طاقچه وسايل تزئيني ميچيدند و اگر جيبشان ياري ميكرد به معمار ميگفتند كه با گچبري يا آينهكاري و هر روش ديگري كه توانايياش را داشتند، طاقچه را زيبا و چشمنواز كند. عملا بخاري يا پيشبخاريهاي قديمي همان شومينه است كه خيليها فكر ميكنند اين مدل بخاري از اروپا وارد ايران شده است.
صرفا واژه «شومينه» بهدليل تفاخر و تفرعني كه در خود دارد به شكلپذيري اين باور اشتباه دامن زده است. تا آنجا كه اين روزها براي توصيف خانهاي كه ميخواهند بگويند خيلي باشكوه و مدرن است، به اين موضوع اشاره ميكنند كه شومينه دارد، بدون آگاهي از اينكه اين شومينه كه موجبات تفاخر را فراهم كرده همان پيش بخاري خودمان است كه ايرانيان سالها پيش بيآنكه به آن ببالند از سيستم گرمايشي آن لذت ميبردند.
در دوره صفوي اين بخاريها، گچبريهاي زيبايي داشتند و در آن جايي هم براي پختن غذا ايجاد ميشد. دردوره قاجار شكل بخاريها شبيه دوره صفويه است اما تزئيناتش ديگر به اصالت دوره صفويه نيست. شايد يكي از مهمترين دلايلي كه به مهم جلوه دادن شومينه دامن زده است، ناياب شدن آن در خانهها بهدليل تغيير در شكل ساختمانسازي امروزي و تغييرات انكارناپذير آن در مقايسه با معماري گذشته باشد. پيشبخاريها در دل ديوارهاي قطور ساخته ميشدند و اينطور نبود كه بيرون از ديوار و در كنج، فضايي به آن اختصاص داده شود. حالا ديگر بهخاطر نازك شدن ديوارها نه امكان ساخت بخاري به شيوه قديمي وجود دارد و نه حتي يك طاقچه ساده چون خارج از توان ديوارهاي نازك و جديد است.
بخاري برقي؛ المنت آمد، نفت و هيزم رفتند
بخاريهاي برقي آمدند تا مايه آرامش بشر باشند. آمدند تا بيخوابيهاي شبانه از ترس يخ زدن، سر و كله زدن با چوب و زغال، پيچيدن بوي دود و نفت سوخته در خانه و سياه شدن سر و صورت را تمام كنند اما از آنجا كه سرنوشت انسان با سختي و تلاش بيپايان عجين شده است، بخاريهاي برقي هم عاري از ايراد و مشكل نبودند. بدنه بخاريهاي برقي فلزي بود تا در برابر المنت سرخ شده و حرارت بالا دوام بياورد. هرچه بود ترس از چسبيدن دست و صورت بچهها به بخاري تمامي نداشت. مصرف برقشان آن قدر زياد بود كه خيليها ساعتهاي طولاني از روز سرما را تحمل ميكردند و تا مجبور نميشدند بخاري را روشن نميكردند.
از اين بخاريها بيشتر براي گرم كردن حمام استفاده ميشد وچون فضاي حمام كوچكتر از اتاق بود و مدت كمي نياز بود آن را روشن بگذارند و بايد شش دانگ حواسشان را جمع ميكردند كه آب به بخاري نرسد. اگر بخاري خيس ميشد اتصالي ميكرد و برقگرفتگي حتمي بود. جالبترين خاطرهاي كه از اين بخاريها مانده است، استفاده از آنها براي گرم كردن كرسي است. همين حالا هم خيليها يك بخاري كوچك برقي دارند كه شب يلدا سراغش ميروند تا وقتي همه دور هم جمع شدند يك كرسي روبهراه كنند و شبنشينيشان معناي واقعي آن سالها را تداعي كند.
پيكنيك؛ گرمايي به نرخ جان
سختكوشي و سختجاني از ويژگيهاي قديميها بود؛ به هر چيزي قانع بودند و از همهچيز نهايت استفاده را ميكردند. برايشان فرقي نميكرد براي گرم شدن مجبور باشند با تبر به جان درخت بيفتند و تمام بتههاي خشك جنگل را جمع و براي بخاريهاي هيزميشان ذخيره كنند. از هرچه دم دستشان بود براي برآورده شدن حاجت منتفع ميشدند.
جالب است كه گاهي از چراغ خوراكپزي يا گاز پيكنيك براي گرم شدن استفاده ميكردند. بله. منظورمان همانهايي است كه امروزه براي گشت وگذار در طبيعت همراهتان ميبريد كه براي خستگي در كردن آبي جوش بياوريد يا براي رفع گرسنگي يك تخممرغ نيمرو كنيد. ميخواهيم بگوييم آن قدر ساده و بيغلوغش بودند كه ظاهر وسيله برايشان معنايي نداشت. به فكر تجملات و تهيه كالاي تزئيني نبودند. هر وسيله را صرفا از جنبه مصرفياش درنظر ميگرفتند و آن قدر از آن كار ميكشيدند تا نابود شود.
منبع:روزنامه همشهري