پيام نفت -رسانه خبري تحليلي نفت، گاز و انرژي : چرا فروغي اعلام جمهوري نكرد؟
جمعه، 16 مهر 1400 - 09:37 کد خبر:47685
پيام نفت:


حالا ديگر از دل آرشيوها و اسناد فهميده‌ايم كه خود رضاخان هم مي‌دانست ارتشش تاب ايستادگي در برابر تهاجم خارجي را ندارد و نقشه بچگانه او فقط اين بود كه ارتش كمي متفقين را بترساند و مخالفان داخلي را قلع‌وقمع بكند، تا روزي كه نيروهاي «پيشوا» روسيه را به طور كامل تصرف كنند و به درياي خزر برسند! در آن زمان اما كمتر كسي از نقشه «اعليحضرت همايوني» خبر داشت. همه جا صحبت از مقاومت و ايستادگي و جانفشاني بود. حتي با وجود حرف‌هاي خنده‌داري كه بينشان ردوبدل مي‌شد. مي‌گويند يك روز قبل از حمله رسمي متفقين به ايران، يعني روز ۲ شهريور ۱۳۲۰، دو هواپيماي روس داخل فضاي ايران شده بودند. وقتي از رئيس پاسگاه آستارا پرسيده بودند هواپيماها از كدام طرف آمدند و كجا رفتند؟ جواب داده بود: «از پشت عكس اعليحضرت آمدند و به طرف پنجره رفتند!»

 

در تمام تابستان ۱۳۲۰ قزاق پهلوي خبرهاي پيشروي نيروهاي آلمان در دشت‌هاي پهناور روسيه را مي‌شنيد. مي‌گويند رضاخان علاقه داشت به ناپلئون شبيه بشود. لابد نمي‌دانست كه ناپلئون در همين دشت‌هاي روسيه از پا درآمد و استالين فقط دارد همان كاري را مي‌كند كه تزارها با ناپلئون كردند: انتظار براي رسيدن فصل سرما. رضاخان بي‌خبر از تاريخ دستور داده بود كه قصر رامسر را براي ملاقات با «پيشوا» يا همان هيتلر آماده كنند. روابط دربار با آتل، افسر گشتاپو كه به سفيري در تهران آمده بود، مدام بيشتر و بيشتر مي‌شد. در عين حال، شاه همچنان در ظاهر اظهار بي‌طرفي مي‌كرد و زماني كه رشيد عالي گيلاني، كودتاچي عراقي متمايل به آلمان، توسط انگليسي‌ها سرنگون شد و به ايران پناه آورد، از آلمان‌ها خواست كه او را از ايران دور كنند و خيال مي‌كرد كه همين براي فريب سفراي روس و انگليس كافي است.

 

هرچه رضاخان و اركان دولت ايران بلاتكليف بودند، آن طرف نقشه برايشان واضح بود. از فرداي حمله آلمان به شوروي طرح آماده ستاد مشترك ارتش انگليس به جريان افتاد. در اين طرح كه براي روزولت و استالين هم فرستاده شد، سه راه براي كمك رساندن به شوروي پيشنهاد شده بود. چرچيل از ميان اين سه راه، خط آهن شمال به جنوب ايران را مي‌پسنديد. خط آهني كه پيشترها، هم كارفرماي آمريكايي با آن مخالفت كرده بود و هم نمايندگان مجلس، مدرس و مصدق. سحر سوم شهريور ۱۳۲۰ درست سه سال بعد از افتتاح خط آهن سراسري، سفراي انگليس و شوروي در برابر خانه منصورالملك، نخست‌وزير از اتومبيل‌هايشان پياده شدند، پاسبان خواب‌آلوده را ناديده گرفتند و زنگ خانه را به صدا درآوردند. آن‌ها خبر درهم شكستن مقاومت «ارتش شاهنشاهي» را براي نخست‌وزير آورده بودند. در شمال با انفجار اولين بمب‌ها در مشهد و رشت، سربازها فرار كرده بودند و در جنوب، بعد از غرق شدن دو كشتي جنگي ايران، تيمسار بايندر، فرمانده جوان نيروي دريايي و افسرانش بعد از مقاومتي دليرانه اما كوتاه كشته شده بودند. باقي فرماندهان هم فرار را ترجيح داده بودند. تنها افراد شجاع آن شب، علي منصور و تلفنچي كاخ بودند كه جرات كردند رضاخان را از خواب بيدار كنند.

 

صبح فردا، در جلسه هيأت دولت، رضاخان هر چه پرسيد «به نظر آقايان چكار بايد كرد؟» هيچ ‌كس مطلقاً جوابي نداد. سفير آمريكا كه همان روز با وزير خارجه وقت ايران ملاقات كرده بود، در گزارشش به واشنگتن نوشت: «دولتمردان ايران از همه چيز بي‌خبرند.» تنها تصميم آن روز را علي منصور گرفت و قانون نظام وظيفه اجباري را لغو كرد تا سربازان فرار كرده از پادگان‌ها، احساس ترس و گناه نداشته باشند و دست به كاري نزنند. اين اولين تصميمي بود كه از اسفند ۱۲۹۹ كسي بدون اطلاع رضاخان مي‌گرفت. براي همين هم بود كه وقتي رضاخان خبر را شنيد آن قدر عصباني شد كه مي‌خواست نخست‌وزيرش را درجا با گلوله بزند. منصور هم فوري استعفا داد و در حين استعفا، محمدعلي فروغي را به خاطر شاه آورد.

 

فروغي را شاه، شش سال پيش به علت عدم حمايت در ماجراي سركوب قيام مسجد گوهرشاد، ترسو و «زن ريش‌دار» خوانده بود و از دربار بيرون انداخته بود. با اين حال فقط دو روز بعد از اشغال و نااميدي از همه راه‌ها رضاخان مجبور شد كه شخصاً به ديدار فروغي برود. فروغي كه از قديم با انگليسي‌ها رفاقت‌ها داشت و از جمله وزير خارجه‌اش علي سهيلي در جواني با آنتوني ايدن، معاون چرچيل همدرس و دانشگاهي بود، كار را منوط به استعفاي رضاخان كرد. رضاخان اين شرط را پذيرفت با اين خيال كه وليعهد ۲۲ ساله آخرين شانس و فرصت او خواهد بود. به اين شكل اگر آلمان‌ها به پيروزي برسند كه خودش بر سر قدرت برمي‌گردد و اگر هم متفقين پيروز شوند، فروغي وليعهدش را نگه خواهد داشت و سلطنت در خاندانش باقي خواهد ماند.

 

كار البته به همان سادگي كه رضاخان تصور مي‌كرد پيش نرفت. روس‌ها موافق بازگرداندن قاجارها بودند و انگليسي‌ها به فروغي پيشنهاد كردند كه ايران را جمهوري بكند و خودش رئيس‌جمهور بشود. چرا فروغي اين پيشنهاد را قبول نكرد؟ اين سؤالي است كه مورخان در جوابش ترديد دارند. فروغي شايد نخواست كه خودش ديكتاتوري جديد باشد، در عوض ديكتاتوري ديگر را بر سر كار آورد.

 

براي اين كار امتيازات فراوان به انگليس‌ها داد، نظير بيرون كردن ۶۹۰ آلماني از ايران و البته قراردادهاي نفتي جديد. از يك طرف بين مردم و سياسيون اين فكر را جا انداخت كه يك شاه جوان تحصيل كرده در سوييس فرصتي است براي بسط آزادي و دموكراسي، از طرفي تمام عوامل بدنام رژيم رضاخان را دستگير و زنداني كرد، فرزندان سران ايلات و عشاير را كه رضاخان سركوب و زنداني كرده بود با احترام آزاد كرد، تمام زمين‌هايي را كه رضاخان به زور از ملاكين گرفته بود با گرفتن دستخطي از او جزو املاك دولتي اعلام كرد ... و همه اين كارها را ظرف ۲۰ روز چنان پيش برد كه وقتي در ۲۵ شهريور به مجلس شورا رفت و متني را كه خودش به عنوان استعفاي رضاخان نوشته بود، خواند با اين كه قبلاً از نمايندگان خواسته بود كه نطق را بگذارند براي روز ديگر، در همان مجلس دو نفر بلند شدند و نطق‌هاي جانانه كردند. اين نطق‌ها، تصويري عجيب از سرنوشت يك ديكتاتور به دست مي‌دهد. اول سيديعقوب انوار كه زماني در حمايت از رضاخان بر گوش مدرس سيلي زده بود، با جمله «الخير في ما وقع» شروع كرد و خواستار آزادي مطبوعات شد: «روزنامه‌هاي ما نبايد مثل مرغ منقارچيده در قفس باشند. تا كي بايد ملت ايران صدا نداشته باشد كه بگويد ظلم خانه ما را خراب كرده است؟» نفر دوم علي دشتي بود كه از فروغي پرسيد مطمئن است رضاخان جواهرات سلطنتي را با خود از ايران نمي‌برد؟

 

انتشار نطق‌هاي سيديعقوب و دشتي در «اطلاعات» عصر همان روز و صداي راديو بي‌بي‌سي كه تصنيفِ «مرده بادا شاه سيفي‌كار بادمجان‌فروش» را مي‌خواند، البته در ميان مردم شوري به پا كرد اما اين شور را غم اشغال وطن و قحطي و ناامني ناشي از آن خيلي زود كمرنگ كرد. صبح روز ۲۶ شهريور، نيروهاي روس و انگليس در خيابان‌هاي تهران رژه رفتند. آن‌ها قراردادي با فروغي امضا كرده بودند كه طبق آن خاك ايران را «اجاره» كرده بودند. شايد بهترين اقدام فروغي همين باشد كه در تنظيم قرارداد هر امتيازي كه متفقين خواستند به آن‌ها داد اما حاضر نشد كه مدت اجاره را از شش ماه بيشتر بنويسد. نيروهاي متفقين كه بعدها آمريكايي‌ها هم به آن‌ها اضافه شدند، تا زمستان ۱۳۲۴ در ايران ماندند اما آن‌ها از فروردين ۱۳۲۱ به بعد ديگر مستأجر به حساب نمي‌آمدند و اشغالگر بودند. اشغالگراني كه وقتي حسين گل‌گلاب، استاد دانشكده پزشكي، پرچمشان را بالاي ساختمان ژاندارمري ديد، بي‌اختيار گريه كرد و سرود: «اي ايران،‌ اي مرز پرگهر» تا روح‌الله خالقي، از اين فوران خشم و احساسات سرودي جاودانه بسازد.

 

 

منبع: هفته‌نامه تماشاگران امروز