اول؛ اين يك واقعيت تلخ است كه بسياري از انسانها به دليل شغلشان به قتل ميرسند. افسران پليس در درگيري با مجرمان، نظاميان هنگام انجام وظيفه در درگيريهاي نظامي، قضات به دليل تنش با متهمان يا شاكيان، مشاغلي همچون طلافروشان به دليل درگيري با دزدان در سرقت از اموالشان، استادان دانشگاه به دليل نارضايتي دانشجويان و... همگي مقتولاني هستند كه به دليل شغلشان به قتل ميرسند. بنابراين كشته شدن به واسطه شغل، وضعيت خاصي نيست و اختصاص و انحصار به شغل و صنف ويژهاي مثل پزشكان ندارد. براي مثال اول آذرماه 1393 يك معلم فيزيك در بروجرد با ضربات چاقوي دانشآموز 15 ساله كشته شد.
دوم؛ امنيت شغلي ضرورت و پيشنياز فعاليت همه گروهها است نه يك گروه اجتماعي خاص. اينگونه نيست كه يك صنف به امنيت شغلي بيش از ديگران نياز داشته باشد. ممكن است استدلال شود كه همراهان بيماران در شرايط عصبي مناسبي نيستند و از اين جهت پزشكان بيشتر در خطر هستند اما آيا مراجعهكنندگان به دادسراها و دادگاهها كمتر از همراهان بيماران عصبي هستند و همين اندازه خطر كاركنان دادگستريها را تهديد نميكند؟ و در محيطهاي درماني، پرستاران به اندازه پزشكان در معرض خطر نيستند؟ به اين ترتيب به نظر ميرسد مطالبه امنيت صنفي، اختصاص به جامعه پزشكي ندارد. از سوي ديگر، آيا پزشكان نخبهتر از استادان دانشگاه قضات برجسته، كارآفرينان و كارخانهداران خلاق، مديران و سياستمداران كارآمد، يا معلمان مبرز هستند؟ حداقل تصور من اين است كه پزشكان الزاماً از رتبه نخبگي فراتر از فيزيكدانان، كارآفريناني كه تركيبي پيچيده از كار، سرمايه و خلاقيت را براي خلق ثروت و قدرت فردي و ملي به كار ميگيرند، يا قضاتي كه از پس پروندههاي بزرگ برميآيند برخوردار نيستند.
سوم؛ اگر مطالب فوق را كنار هم بگذاريم، با اين سؤال مواجه ميشويم كه بازتاب گسترده و واكنشهاي تند جامعه پزشكي كشور نسبت به قتل پزشك اردبيلي براي چيست يا نشان از چه چيزي دارد؟ به گمان من نفس حمايت پزشكان از تسريع در اجراي قانون در قبال واقعه مذكور و اعلام همدردي، عملي كاملاً انساني و قابل فهم و ستايش است اما در پس اين رخداد چيز ديگري را نيز ميتوان مشاهده كرد.
1- حرفه پزشكي يكي از قدرتمندترين سازمانهاي دفاع از منافع حرفهاي را داراست. سازمان نظام پزشكي به دلايل مختلف احتمالاً قدرتمندترين سازمان براي دفاع از منافع حرفهاي در حيطه اختيارات خود است. اين سازمان بسرعت وارد عمل شده و به شكل نامشروط خواستار تضمين امنيت شغلي پزشكان شده است.
2- جامعه پزشكي آگاهانه يا ناآگاهانه وارد منازعهاي براي افزايش اقتدار و مشروعيت خود شده است. پزشكان در اين ماجرا و حتي با تأكيد بر واژگاني نظير «فجيع» و بدون توجه به اينكه شايد چيزي فراتر از مقولات پزشكي عامل قتل بوده باشد، اهميت شغل خود و مشروعيت جايگاه و اقتدار خود در جامعه را به رخ ميكشند.
اين دو نكته وجهي از وجوه حضور اجتماعي پزشكي در جامعه ايراني را آشكار ميسازد. پزشكان در حالي كه شغلي در كنار ساير مشاغل هستند و كمابيش به اندازه ساير مشاغل از نخبگي و توان ذهني بهره دارند و در حالي كه «انسان حرفهاي» هستند، ميكوشند تا از منظر «حرفه انساني» به مسأله نزديك شوند و با افزودن بار احساسي و عاطفي رخداد واقع شده، موضوع اقتدار و مشروعيت را به سطحي ديگر بكشانند و به اين طريق وارد «سياست تمايز» ميشوند: پزشكي به مثابه حرفهاي برتر، انسانيتر، شايسته احترامتر و مهمتر. مسأله اين است كه جامعه ايراني به شكل تبعيضآميزي اين اقتدار را براي پزشكان قائل شده است در حالي كه ساير حرفهها از آن بيبهرهاند. استادان دانشگاه، كارفرمايان يا حتي پرستاران در فرآيندي اجتماعي - و نه برآمده از برتريهاي واقعي صنفي - از چنين حق و اقتداري محروم شدهاند. قتل افراد كاري بسيار غيرانساني و زشت است، اما نديدن فرآيندهاي آلوده به تبعيض نيز ميتواند قاتل جامعه باشد.
*دكتر محمد فاضلي / جامعه شناس / ايران