
متن مقاله اختصاصي تسنيم به قلم عباس سليمي نمين با عنوان مستند «انقلاب 57» را در ذيل از نظر مي گذرانيد:
مستند «انقلاب 57» از تاريخ 29 شهريور لغايت 2 مهرماه امسال و پس از تبليغات حدود يك ماهه، از شبكه ماهوارهاي فارسي زبان «من و تو» روي آنتن رفت. اين مجموعه 5 قسمتي به مدت 530 دقيقه بيش از هر چيز مخاطب خود را بمباران تصويري ميكند. تصاوير كمتر ديده شده از قيام سراسري ملت ايران عليه استبداد و سلطه بيگانه در سالهاي 56و 57 به شيوه پنجره در پنجره، مخاطب را مقهور و تسليم تحليلهايي ميكند كه به صورت هنرمندانه در پناه تصاوير جذاب عرضه ميشود.
شبكه «من و تو» كه عمدتاً خلأهاي ملاحظاتي بخش فارسي بنگاه خبررساني انگليس (B.B.C) را پوشش ميدهد به آرشيو غني از فيلمهاي تاريخي دسترسي دارد و قبلاً بخشهايي از آنها را در مستندهاي «رضاشاه»، «شاپور بختيار»، و «از تهران تا قاهره» مورد بهرهبرداري قرار داده است.
ناگفته نماند آنچه برگيرايي تصاوير مستند حدود 9 ساعته «انقلاب 57» ميافزايد روش حذفي در پيش گرفته شده در سالهاي گذشته در مورد فيلمهاي تاريخ انقلاب در داخل كشور است. بيتوجهي به ضرورت تبيين رخدادهاي مهم و تغييرات برخي خواص، قطعاً ابهامآفرين و توليد كننده گرههاي ذهني است لذا به منظور اجتناب از چنين حاصلي، آسانترين راه را مديران سادهانديش حذف صورت مسئلهها از تصاوير آرشيوي دانستند؛ به عبارت ديگر، به جاي طي راه دشوار و پرپيچ و خم كار فكري و اغنايي براي روشن ساختن علت تغييرات عدهاي از خواص، اقدام به حذف كامل تصاوير افراد ناساز شده با اصول و مصالح ملي شد؛ گويي آنان به هيچ وجه بخشي از تاريخ ما نبودهاند. اعمال اين روش براي نمونه در مورد آيتالله منتظري به معني از دسترس خارج كردن حجم قابل توجهي از آرشيو تصويري تاريخ انقلاب است. كم نبودند افرادي چون قطبزادهها كه در مقاطع حساسي از تاريخ انقلاب اسلامي در كانون تحولات قرار داشتند و امروز به دليل تبيين نشدن مسائل آنان، ناگزير از زدن مهر «غيرقابل پخش» بر بخشي از غناي تصويري تاريخ معاصر شدهايم. سهلطلبان در مسائل فكري آيا ميدانند با اين روش چه خدمتي به كانونهاي اطلاعرساني آن سوي آبها نمودهاند؟
متاسفانه امروز نسلهايي كه دوران خيزش سراسري و يكپارچه ملت عليه استبداد و سلطه بيگانه را درك نكردهاند، هر نوع محدوديت در عرضه تصاوير به ثبت رسيده از آن دوران را به معني نوعي پنهان داشتن واقعيتها و متقابلاً نفس ارائه تصاوير آرشيوي ديده نشده را حقانيت عرضه كنندگان آن تلقي ميكنند.
به موازات اين روش مخرب محدودنگر مديران بخشهاي فرهنگي، برخي اسناد تصويري تاريخ مبارزات ملت ايران عليه وابستگي و دست نشاندگي پهلويها، هوشمندانه از دسترس خارج شده است. اين اسناد تصويري به خوبي ميتوانست دلائل قيام سراسري ملت ايران را براي نسلهاي بعدي ملموس سازد. اما به تدريج در طي اين سالها يا با اهداف مادي و يا سياسي از كشور خارج شده است. اين واقعيت تلخ در مورد اسناد مكتوب نيز صدق ميكند. گذري و نظري بر فعاليت دلالان اين عرصه در اطراف دانشگاه تهران گوشهاي از اين روند را بر ما روشن خواهد ساخت.
در مورد اسناد تصويري از دسترس خارج شده، براي نمونه آقاي اميرعباس هويدا (نخستوزيري با سابقه 13 ساله) در مصاحبهاي با خبرنگار تلويزيون فرانسه در ابتداي دهه 50 در پاسخ به پرسش وي مبني بر چرايي نابودي روستاها به عنوان كانون اصلي توليد محصولات غذايي، بهصراحت از بينيازي به كشاورزي سخن ميگويد و اينكه در چارچوب سياست صنعتي شدن كشور، كشاورزان به خدمت صنايع حاشيه شهرها درميآيند. هويدا ميافزايد ايران صنعتي نيازهاي غذايي خود را به سهولت از بازارهاي جهاني تهيه خواهد كرد. اين مصاحبه كه در خارج كشور بازتاب وسيعي در محافل دانشجويي آن زمان داشت امروز ميتوانست ماهيت ضدملي بيگانگان مسلط شده بر كشور و عوامل داخلي آنها (پهلويها) را روشن سازد. اما متأسفانه با آنكه در سال اول پيروزي انقلاب اين مستند از تلويزيون ايران با ترجمه آقاي بنيصدر پخش شد، اكنون هرگز نميتوانيم اثري از آن در آرشيوها بيابيم.
با گذر از اين مقدمه به محتواي مستند تصويري «انقلاب 57» نظري ميافكنيم كه طي آن بيش از يكصد موضوع قلب و جعل شده است. قطعاً پرداختن به اين همه از ظرفيت اين مطلب بسيار فراتر خواهد بود. تلاش ميكنيم تا آنجا كه محدوديتهاي اين مطلب اجازه ميدهد به ترتيب اهميت به ادعاهاي مطرح شده بپردازيم.
اولين و برجستهترين ادعا در اين مجموعه مستند پنج قسمتي، نقش محوري داشتن محمدرضا پهلوي در جهش قيمت نفت در ابتداي دهه پنجاه است. مستند براساس چنين ادعايي ميكوشد حتي سقوط سلسله پهلوي را نيز ناشي از نارضايتي آمريكا و به طور كلي غرب از اين اقدام شجاعانه و مستقلانه!! قلمداد كند. براي روشن شدن واقعيتها اندر پس جهش چند برابري قيمت نفت ميبايست به اين موضوع مهم از سه منظر نگريست: 1- جهاني، 2- منطقهاي و 3- داخلي.
1- جهاني؛ در حوزه بينالملل، آمريكا پس از شكست در ويتنام براي ترميم چنين افتضاح سياسي و انتقال بحران به رقباي آسيايي و اروپايي خود «دكترين نيكسون» را مطرح ساخت. بر اساس اين دكترين، واشنگتن مسئوليت حفظ برتري موقعيت سياسي- نظامياش در نقاط استراتژيك جهان را به كشورهايي در همان منطقه به عنوان ژاندارمهاي منطقهاي خود واگذار ميكرد. محمدرضا پهلوي از اينكه چنين ماموريتي به وي واگذار شد بسيار مشعوف بود؛ زيرا تجميع تسليحات پيشرفته آمريكايي در ايران براي چنين مأموريتي به وي اعتماد به نفس ميداد و برخي ضعفهاي روحياش را ميپوشاند. نقطه قوت اين دكترين براي آمريكاييها تأمين مخارج هنگفت «دپوي جنگ افزار» توسط ژاندارمها بود، اما به دليل پايين بودن قيمت نفت، بسياري از توليد كنندگان اين متاع پرمشتري، قدرت خريد چنداني نداشتند. طرح افزايش قيمت نفت از يكسو شوك جدي به اقتصاد رقباي اروپايي و آسيايي آمريكا وارد ميساخت و از ديگر سو اضافه پرداخت آنها براي نفتي كه به شدت نيازمندش بودند. ضمن اينكه تعهدات مالي آمريكا را در قبال كشورهاي دنبالهرواش به صفر متمايل ميساخت، اقتصاد آن را به واسطه خريد چشمگير تسليحاتي ژاندارمها، رونق ميبخشيد.
براي نمونه، آمريكا قبل از افزايش قيمت نفت ناگزير به پرداخت كمكهاي فراواني به ايران بود تا تهران نقش خود را در چهارچوب استراتژي منطقهاي واشنگتن ايفا كند، اما بعد از آن نه تنها اين روند معكوس شد بلكه تعهدات آمريكا به ساير كشورهاي تابع آن در آسيا و حتي آفريقا نيز به تهران منتقل گرديد؛ به عبارت ديگر، آمريكا كه خود اقدام به افزايش قيمت نفت كرده بود به طرق مختلف اضافه درآمد نفت را در اختيار ميگرفت.
آقاي علينقي عاليخاني - وزير اقتصاد سالهاي 1341 لغايت 1348- در مورد تفاوت برخورد آمريكا قبل و بعد از افزايش قيمت نفت در پاسخ به اين سؤال تاريخ شفاهي هاروارد كه: «آمريكاييها فشار خاصي روي اين كه شما با آمريكا مبادلاتتان را افزايش بدهيد نميآوردند؟» ميگويد: «نه براي آن كه در آن زمان هنوز آن درآمد عجيب و غريب نفت پيدا نشده بود. در دهه 70 (ميلادي) سهم نفتشان را ميخواستند، در دهه 60 (ميلادي) چنين چيزي وجود نداشت.» (خاطرات دكتر علينقي عاليخاني وزير اقتصاد از 1341تا 1348 خ، تاريخ شفاهي بنياد مطالعات ايران، چاپ دوم، نشرآبي، ص135)
بنابراين ميتوان گفت بعد از جهش چند برابري قيمت نفت نوع مطالبات آمريكا از تهران كاملاً متفاوت شد؛ به عبارت ديگر، افزايش دهنده قيمت نفت رسماً سهم خود را از درآمد نفت ايران مطالبه ميكرد؛ اين موضوعي است كه آقاي عاليخاني نميتواند به آن اذعان ننمايد. اين روابط جديد از يك سو كاملاً روشن ميسازد كه افزايش قيمت نفت برنامه حساب شده آمريكا براي ايجاد توان خريد تسليحاتي در كشورهاي وابسته به خود بوده و علاوه بر آن به خاطر اين افزايش، سهم مستقيم دريافت ميكرده است. البته آقاي عبدالمجيد مجيدي - رئيس برنامه و بودجه وقت- در مورد نقش محمدرضا پهلوي در افزايش قيمت نفت صرفاً اطلاع وي از اين امر را پيش از ديگران عنوان ميكند: «در آن موقع اعليحضرت آن شوك اول نفت را پيشبيني ميكردند، ولي ما نميديديم... اعليحضرت [در] آن موقع بالا رفتن درآمد نفت، چهار برابر شدن قيمت نفت را ميديدند، يعني احساسش را داشتند. سازمان برنامه نداشت. توجه ميكنيد؟» (خاطرات عبدالمجيد مجيدي، وزير مشاور و رئيس سازمان برنامه و بودجه، انتشارات گامنو، چاپ سوم، سال 81 خ، صص 6-123)
به اذعان رئيس سازمان برنامه و بودجه وقت كه به دربار نيز بسيار نزديك بود، ميزان اطلاع محمدرضا پهلوي از برنامه افزايش قيمت نفت صرفاً در حد يك احساس بوده است. يعني وي در ملاقات با آمريكاييها احساس ميكند كه آنان در پي پيادهسازي چنين برنامهاي هستند. بقيه مسئولان بلندپايه كشور حتي در همين حد هم اطلاعي از سياست پيچيده جديد واشنگتن نداشتهاند؛ در صورتيكه اگر چنين سياستي منشأ داخلي داشت نه تنها شاه بلكه همه دستاندركاران كشور ميبايست براي عملي كردن آن تلاش همهجانبهاي ميكردند؛ زيرا ايران به عنوان يكي از توليد كنندگان نفت، به طور قطع بهتنهايي نميتوانست زمينهساز چنين تغييري باشد. حتي اگر بپذيريم شيوخ وابسته عربستان، قطر امارات و ... يكباره متحول شده و در مسير دفاع از منافع ملتهاي خود قرار گرفته بودند، نياز به نهضت سراسري در ميان وابستگان به آمريكا بود تا بتوانند در برابر اراده واشنگتن بايستند؛ همانگونه كه ملت ايران در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت عمل كرد و در نهايت چپاولگران بيگانه با كودتا اين نهضت را سركوب كردند؛ بنابراين حتي اگر احتمال متحول شدن شاه ايران و ساير شيوخ عضو اوپك كه حرف اول را در اين سازمان ميزدند را بپذيريم آنان براي رويارويي با اراده آمريكا و انگليس نيازمند كسب آمادگيهاي بسيار بودند. با توجه به اينكه در ايران هيچكس از مسئولان بلندپايه از برنامه افزايش چند برابري قيمت نفت اطلاع نداشت و تنها شاه - آنهم در حد احساس- از آن باخبر بود چگونه ميتوان متصور شد كه، چنين جهشي منشأ داخلي داشته است؟!
مستند «انقلاب 57» حتي ادعا نميكند كه شاه به كمك شيوخ منطقه در برابر اراده آمريكا ميايستد بلكه مدعي است محمدرضا پهلوي بهتنهايي توانسته است قيمت نفت را برخلاف ميل آمريكا و انگليس به چهار برابر افزايش دهد. «بعد از اين جهش قيمت، براي اولين بار در تاريخ، فروشندگان نفت موضعي قويتر از خريداران آن پيدا ميكنند و ساختار جهاني قدرت دستخوش تغيير ميشود. قدرتهاي غربي كه دچار بحران شدهاند، ميدانند عامل اصلي افزايش قيمت سبد نفتي اپك، ايران است.»(فرازي از نريشن مستند) اين بدان معني است كه در عربستان، قطر و ... ارادهاي براي ايستادگي در برابر زيادهخواهيهاي غرب سرمايهداري وجود نداشته است. حتي كساني كه اطلاع كمي از ساختار اوپك دارند بهخوبي ميدانند كه اگر شاه ميخواست بهتنهايي تصميم به افزايش قيمت نفت بگيرد و ديگر اعضاي تعيين كننده اوپك همچون عربستان ، قطر و ... با وي موافق نبودند بهسهولت ميتوانستند با افزايش سقف توليد خود توليد ايران را پوشش دهند و عملاً اهرم توليد ايران را بياثر نمايند. همراهي همه كشورهاي تابع آمريكا در اوپك با چنين تصميمي بدان معناست كه نه تنها واشنگتن با جهش بيش از چهار برابري قيمت نفت مخالف نبوده بلكه خود طراح آن بوده است.
نكته قابل تأمل آنكه خانم فرح ديبا در مستند «از تهران تا قاهره» كه آن نيز از شبكه «من و تو» پخش شد به صراحت عنوان ميكرد كه شاه در جريان افزايش قيمت نفت تنها نبوده بلكه ديگر كشورها همچون عربستان همراهش بودند. تنها سندي كه مستند انقلاب 57 براي اين ادعاي بزرگ ارائه ميدهد چند مصاحبه تبليغاتي محمدرضا پهلوي با رسانههاي آمريكايي است. در اين مصاحبهها شاه ادعا ميكند كه جهش چهار برابري قيمت نفت را وي برخلاف اراده آمريكا عملي كرده و در صورت مقاومت واشنگتن وي آماده است تا صادرات نفت به اين كشور را قطع نمايد. اين بازي تبليغاتي كه مسبوق به سابقه بود صرفاً به اين دليل بود كه كشورهايي مانند چين، هند و برخي كشورهاي اروپايي فشار وارده بر اقتصادشان را ناشي از سياست آمريكا نبينند و آنرا ناشي از اراده جمعي اعضاي اوپك به رهبري محمدرضا پهلوي تصور كنند.
توصيه به اتخاذ ژستهاي ضدغربي بعد از كودتاي 28 مرداد 32 به كرات از سوي مقامات آمريكايي به شاه صورت ميگيرد؛ زيرا بعد از كودتا دست نشانده بودن پهلوي دوم بر همگان آشكار شد و اين امر براي استمرار منافع واشنگتن در ايران تهديدي جدي به حساب ميآمد. براي نمونه، در اواخر سال 1339خ. (اوايل سال 1961 م.) مقامات سياسي ايالات متحده اوضاع ايران و آينده دربار پهلوي را بسيار نگران كننده توصيف ميكردند. براساس اين نگراني، جان بولينگ - كارشناس ارشد مسائل ايران در وزارتخارجه آمريكا- به ايران گسيل داشته شد. وي دو گزارش 9 صفحهاي از شرايط حاكميت بعد از كودتا بر كشور ايران تهيه و براساس آن دستورالعملي در 14 ماده ارائه نمود تا محمدرضا پهلوي به عنوان مشي سياسي در پيش گيرد و از اين طريق مبارزه طبقه متوسط شهرنشيني ايران را عليه دولت كودتا و سلطه آمريكا منحرف كند. كتاب «تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران» توصيههاي 14 گانه وزارتخارجه آمريكا به شاه را به طور مشروح آورده است. در اصل اول به شاه توصيه شده روند نارضايتي موجود مردم ايران نسبت به خود را به سوي وزرايش سوق دهد. در اصل هفتم به صراحت عنوان ميشود كه محمدرضا پهلوي از رويه تظاهر به غربگرايي كه به اعتبار او لطمه وارد ميسازد. دست بكشد و از همه مهمتر در اصل دهم به شاه ايران پيشنهاد ميگردد تا عليه كنسرسيوم نفت ژست تهديد براي دريافت امتيازات بيشتر بگيرد و اين طور وانمود كند كه كنسرسيوم به اقتدار و تصميمات او تمكين نميكند. (ر.ك به تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، غلامرضا نجاتي، انتشارات رسا، صص136-137)
بنابراين در اين دستورالعمل چهارده مادهاي، وزارت خارجه واشنگتن بهصراحت اتخاذ موضع ضدآمريكايي در زمينه نفت را به شاه توصيه ميكند. زيرا اركان اصلي كنسرسيوم را آمريكا و سپس انگليس تشكيل ميدادند.
همچنين بعد از خيانت تن دادن به خواسته انگليس مبني بر تجزيه بحرين از خاك ايران، لندن به شاه اجازه داد تا در مورد جزاير سهگانه ژستي ضدانگليسي اتخاذ كند. محمدرضا پهلوي نيز با سروصداي زياد به ظاهر لشكركشي كرد و جزيره ابوموسي را از انگليس پس گرفت. آيا به صرف اين ژست ميتوان گفت شاه در برابر انگليس از خود اراده مستقلي داشت؟ روشن شدن اين واقعيت كه اجازه اتخاذ يك موضع ضدانگليسي از كجا صادر شده بود امروز با رجوع به خاطرات درباريان به سهولت ممكن است. اسدالله علم در اين زمينه ميگويد: «عصري سفير انگليس آمد. سه ساعت تمام با عصبانيت نسبت به حالتي كه شيخهاي خليجفارس با ما گرفتهاند با او مذاكره كردم. گفتم شما داريد با ما بازي ميكنيد و اين بخشودني نيست. اصولاً شما دوست ما هستيد يا دشمن ما؟... بر فرض كه اين جزاير ارزش استراتژيكي نداشته باشد با افكار عمومي ملت ايران كه ما نميتوانيم بازي كنيم. بحرين را بدهيم، جزاير را هم بدهيم، بعد از كجا نوبت خوزستان نرسد و اين براي رژيم خطرناك است.» (يادداشتهاي اميراسدالله علم، ويراستار علينقي عاليخاني، انتشارات مازيار و معين، سال 1380، جلد دوم، ص65) در برابر عجز و لابه علم، راهحل انگليس براي فريب افكار عمومي ملت ايران در آن زمان چيست؟ آيا آنان واقعاٌ جزاير سهگانه را به ايران باز ميگردانند يا براي پنهان كردن خيانتهاي محمدرضا پهلوي كه بين منافع ملت و بيگانه مجبور است بيگانه را ترجيح دهد (زيرا آنان وي را با كودتا به قدرت رساندهاند) اجازه اتخاذ يك ژست ضدانگليسي را به شاه ميدهند؟ يكي از سران پانايرانيست بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در آمريكا به بازيهاي پشت صحنه در مورد جزاير سهگانه بعد از تجزيه بحرين اشارههايي دارد: «ولي سران دولت ايران براي اينكه آواي اعتراض ميهندوستان را خاموش و ذهنها را متوجه جاي ديگر كنند ناگهان شروع به تبليغات گستردهاي در زمينه تصرف سه جزيره (تنب كوچك و تنب بزرگ و ابوموسي) كردند و در راديوها و نشريات دولتي چنان سروصدايي راه انداختند كه آواي خشم ايراندوستان مخالف جدايي بحرين در آن گم شد»(پنجاه سال با پان ايرانيستها، نوشته ناصر انقطاع، شركت كتاب لوس آنجلس، ژانويه 2001، ص153)
در ادامه اين پانايرانيست برجسته براي جبران سكوت خود در آن دوران به نقل از تيمسار دريابد فرجالله رسايي از توافق پنهان محمدرضا پهلوي با انگليس پرده برميدارد. براساس اين راهحل انگليسي جزاير سهگانه همچنان از
حاكميت ايران خارج است، اما با اين تفاوت كه به شاه اجازه داده ميشود تا براي فريب افكار عمومي ايرانيان، ارتش شاهنشاهي صرفاً در بخش غيرمسكوني جزيره ابوموسي تردد كند: «مهمترين بخش نوشته تيمسار دريابد فرجالله رسايي آنجا است كه مينويسد:... از آن تاريخ جزيره ابوموسي به دو بخش تقسيم گرديد و قسمت شرقي آن در اختيار دولت ايران قرار گرفت... ولي حقيقت آن است كه دولت شاه، ضمن بستن پيماني كه هرگز آن را براي ملت ايران در آن روزها فاش نكرد، پذيرفت كه جزيرههاي ياد شده را با امارات متحده مشتركاً اداره و فرمانروايي كنند و شايد تصرف نكردن دو جزيره تنب بزرگ و كوچك نيز به همين انگيزه بود. اين نكته محرمانه، پس از انقلاب بهمن 57 اندك اندك فاش شد و اكنون آخوندها به گفتة معروف «دبه» درآورده و آن بخش باختري را نيز از آن ايران كردهاند و امارات متحده از اين نكته خشمگين است و همهي سروصداهايي كه در اين سالها بلند است مربوط به اين بخش از جزيره ابوموسي است» (همان، صص161-160)
اكنون پانايرانيستها نيز براي جبران سكوت خود در قبال خيانت واگذاري بحرين و جزاير سهگانه به انگليس اذعان دارند كه ژست ضدانگليسي شاه با توافق لندن بوده است. محمدرضا اينگونه وانمود ساخت كه با اقتدار نظامي جزاير سهگانه را از اشغال انگليس خارج نموده است، در حاليكه لندن براي اينكه بتواند موقعيت خود را در خليجفارس حفظ كند، اداره امور داخلي جزيرابوموسي را به شارجه (يكي از شيخنشينهاي تشكيل دهنده امارات) واگذار نمود. كليه اتباع اين جزيره تابعيت امارات داشتند. حفظ امنيت را نيز شرطه (پليس) امارات به عهده داشت و حتي پرچم اين كشور بر سر در همه ادارات در اهتزاز بود. شيخنشين شارجه علاوه بر تأمين مايحتاج ساكنان آن و تدارك بهداشت، آموزش و غيره، حقوق ثابتي به آنها پرداخت ميكرد تا به اين ترتيب بهتدريج بر تعداد اتباع اماراتي ساكن در جزيره ابوموسي بيفزايد، در حالي كه اصولاً هيچ تبعه ايراني را محمدرضا پهلوي در اين جزيره مستقر نساخت؛ بر اين اساس حضور فرمايشي يك واحد نظامي در بخش غيرقابل سكونت جزيره هرگز به عنوان اقدام در جهت دفاع از حاكميت ايران بر اين بخش از قلمرو خود تلقي نميشد و يك فريب بيش نبود. خوشبختانه بعد از پيروزي ملت ايران بر استبداد دست نشانده و رفع سلطه بيگانه، گامهاي اساسي جهت خارج كردن جزاير سهگانه ايراني از وضعيت طراحي شده توسط انگليس برداشته شد. از يك سو به واگذاري اختيارات گستردهاي كه لندن به صورت نيابتي و حسابگرانه به امارات داده بود، پايان داده شد. از ديگر سو جملگي ساكنان غيربومي از جمله اتباع مصري كه امارات به عنوان كادر آموزشي و بهداشتي به اين جزيره گسيل داشته بود بهتدريج اخراج شدند و حاكميت واقعي ايران بر اين بخش از قلمروش عملاًاز اين زمان آغاز شد. وگرنه مشابه اقدام خائنانه در مورد بحرين، تباني مشابهي نيز ميتوانست بر سر اين جزاير صورت گيرد كه قدرت مانور زيادي را در خليجفارس به نيروهاي انگليسي ميداد.
با توجه به اين تاريخچه ميتوان درك كرد ژست افزايش قيمت نفت و انجام مصاحبههايي كه وانمود سازد كه شاه در اقدامي استقلالطلبانه به اين امر مبادرت كرده است نمايشي بيش نيست، به ويژه اينكه همانطور كه اشاره شد، به طرق مختلف اضافه دريافتها از ايران خارج ميشد. براي نمونه، علم در گزارشي به شاه ميگويد: «15/6/1355- بعد عرض كردم يك خبر خيلي خيلي محرمانه از منابع انگليسيها شنيدهام كه به عرض ميرسانم. آن اين است كه منابع پنتاگون به كمپاني ژنرال ديناميك، سازنده هواپيماي16F، فشار آوردهاند كه بايد قيمتها را دو برابر براي ايران حساب بكني و بگويي كه حساب سابق ما اشتباه بوده، به علاوه انفلاسيون در قيمتها تأثير گذاشته. چون ايران خيلي علاقهمند به اين هواپيماهاست، هر قيمتي بدهيد، ميخرد. شاهنشاه خيلي به فكر فرو رفتند. بعد فرمودند در دل خودم هم چنين شكي پيدا شده بود كه به تو گفتم از سفير آمريكا بپرس قيمت جمعي كه براي هواپيماها به كنگره گفتهاند براي 160 عدد يا براي 300 عدد (فروند) است. اما ما از اينها كاغذ داريم كه هر هواپيما را 5/6 ميليون دلار گفتهاند، چطور حالا زيرش ميزنند و ميگويند هر هواپيما 18 ميليون دلار، از سه برابر هم بيشتر، عرض كردم، همين كاري است كه در مورد destroyer[ناوشكنهاي] Spruance كردند كه قيمت يك دفعه از 280 ميليون دلار براي شش عدد، به 600 ميليون دلار رسيد و ما هم خريديم. قطعاًدر آنجا هم پنتاگون نظر داشته كه زودتر ته حساب پولهاي نفت را بالا بكشد.» (يادداشتهاي اميراسدالله علم، ويراستار علينقي عاليخاني، انتشاراتيهاي مازيار و معين، سال 1387، جلد ششم، صص 7-236) در ادامه اين يادداشتهاي روزانه، علم هرگز ذكري از پافشاري محمدرضا پهلوي به اصلاح اين روند چپاولگرانه به ميان نميآورد و اين بدان معناست كه شاه ميداند كه اضافه پرداختهاي نفت بايد به هر نحو از ايران خارج شود. البته اين واقعيت، مورد اذعان ديگر مسئولان كشور نيز بوده است. براي نمونه، يك منبع ساواك گزارشي از اظهارات شريفامامي در جلسهاي خصوصي ارائه داده كه حائز اهميت است: «شخص مطلع و برجستهاي ميگفت دو روز قبل در جلسهاي با شركت شريفامامي رئيس مجلس سنا، بوديم و خيلي جلسه خصوصي بود. رئيس سنا ميگفت من اوضاع را خيلي بد ميبينم. تمام مردم ناراضي در حد انفجار هستند... در مورد نفت هم شريفامامي ميگفت وضع را روشن نميبينم و فايدهاي هم ندارد كه 24 ميليارد دلار به ما پول دادند. بيست ميليارد آن را كه پس داديم و حتي به انگلستان وام داديم و چهار ميليارد بقيه هم به دست عوامل اجرايي از بين ميرود و ميخورند.» (سند ساواك- 17/10/1354- جستارهايي از تاريخ معاصر ايران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، انتشارات روزنامه اطلاعات، سال 1370،صص7-406)
البته مستند «انقلاب 57» نيز بر اين نكته اذعان دارد كه كمكهاي متعددي از محل افزايش درآمدهاي نفتي ايران به كشورهاي مختلف شده است كه حتي باغوحش لندن (كمك نيم ميليون پوندي) فاضلاب لندن (كمك يك ميليون پوندي) را در بر ميگيرد.
2- منطقهاي؛ چنانچه اشاره شد، بايد ديد اصولاً افزايش چند برابري قيمت نفت خارج از چارچوب اراده آمريكا و بدون همراهي كشورهاي منطقه ممكن بود يا خير. در اين زمينه علاوه بر توضيحات ذكر شده مناسب است شرايط شيوخ منطقه را از زبان شاه ملحوظ داريم. در سال 1355 كه نظرات آمريكا از افزايش قيمت تأمين شده ديگر سياست قبلي را دنبال نميكند بلكه خواهان ثبات قيمت نفت است شاه نيز با اين سياست جديد همراه ميشود. اما ميخواهد به گونهاي وانمود كند كه گويا اين عربستان است كه با سياست افزايش قيمت نفت مخالفت ميكند: «8/3/1355- سر شام رفتم. شاهنشاه ميفرمودند حالا زكي يماني (وزير نفت وقت عربستان) براي ما شاخ و شانه ميكشد كه تا او نخواهد كسي نميتواند قيمت نفت را بالا ببرد. چون سرشام اشخاص ديگر بودند نپرسيدم كه سن توافق تهران (5٪افزايش) چه بود؟ من گمان ميكنم كه اين جنگ زرگري است و بالا نرفتن قيمت نفت، باز هم با نظر مبارك شاهنشاه است. منتها ايشان آن قدر تودارند كه ميل دارند همه ما در اشتباه بمانيم. حق هم البته با شاهنشاه است؛ زيرا مسائل عميق سياسي را نميتوان حتي به نزديكترين مردمان برملا كرد.» (يادداشتهاي اميراسدالله علم، ويراستار علينقي عاليخاني، انتشاراتيهاي مازيار و معين، جلد ششم،ص 128)
علم در اين جمله تلويحاً شاه را در همان مسيري معرفي ميكند كه سعوديها در چارچوب سياست جديد آمريكا ميپيمايند. همچنين كنايه زيركانه وي به «مسائل عميق سياسي»، علت اين همسويي را نيز براي نسلهاي بعدي آشكار ميسازد.
علم در ادامه روزانهنگاري خود به نقل از محمدرضا پهلوي تعريفي از خاندان سعودي ارائه ميدهد كه عيناً بر شرايط دربار پهلوي نيز تطبيق ميكند: «4/10/1355- فرمودند: خوب، كسي نيست از آقايان بپرسد چه كسي شما را قيّم جهان قرار داده است و تكليف ضرري كه به كشور خودتان ميزنيد چيست؟ بعد فرمودند، اولاً كه [عربستان سعودي] ملتي نيست، ثانياً بدبختها يواشكي به ما گفتهاند كه هيچ نوع قدرتي در مقابل آمريكا ندارند. به صورت ظاهر يك حكومتي هستند ولي ميدانند كه اگر يك ذره از اطاعت دستورات واشنگتن سرپيچي كنند يا كشته ميشوند يا مفتضح. با اين همه فساد و كثافتي كه دارند راهي جز اطاعت ندارند.» (همان، ص371) اگر اين سخنان شاه را با توجه به «مسائل عميق سياسي» مورد اشاره علم كه موجب گرديده بود وي نيز رويهاي همانند سعوديها در قبال نفت در پيش گيرد، مورد توجه قرار دهيم، ميتوان آن را به مثابه اعتراف محمدرضا پهلوي درباره خود محسوب داشت؛ به ويژه آن كه او نيز پس از ظاهرسازيهاي اوليه به طور علني و بدون چون و چرا از سياست آمريكا در زمينه تثبيت قيمت نفت تبعيت ميكند. علم در اين زمينه ميافزايد: «12/5/1356 تا 17/5/1356- در اين يكي - دو ماهه از اخبار مهم جهان تسليم شدن ما به نظر عربستان سعودي (در حقيقت آمريكا) بودكه قيمت نفت را تا آخر 1978 تغيير ندهيم. چه بايد كرد؟الحكم لمن غلب.» (همان، ص550) بهراستي در حاليكه حتي افراد متملق و وابستهاي چون علم در گوشه كنار يادداشتهاي خود علائم و نشانههايي بر جاي نهاده اند كه به بهترين وجه، ماهيت پهلويها را برملا ميسازد چگونه سازندگان مستند «انقلاب57» تصور ميكنند صرفاً با اتكا به يك ژست سياسي، آن هم به توصيه خود آمريكاييها، ميتوانند محمدرضا پهلوي را فردي مستقل كه حافظ منافع ملت ايران بوده است معرفي نمايند؟
3- داخلي؛ پهلويها در بعد داخلي در زمينه نفت كارنامهاي از خود باقي گذاشتهاند كه پرهزينهترين برنامههاي تبليغاتي نيز قادر نخواهد بود عدم پايبندي پهلويها به منافع ملي ايران را قلب نمايد. رضاشاه در سالهاي سلطهاش به ايران با تمام توان اجازه نداد سلطه مطلق انگليس بر نفت كشور كمترين رقيبي بيابد. سه بار خيز آمريكاييها براي انعقاد يك قرارداد نفتي با ايران را با ترفندهايي خونين درهم شكست. در سال 1312 در كمال ناباوري قرارداد ننگين دارسي را بسيار ننگينتر براي مدت 32 سال تمديد كرد و بندهايي كه در همان قرارداد منفور به نفع ايران بود را به سود انگليس دگرگون ساخت.
رئيس سازمان برنامه و بودجه دهه سي (بعد از كودتا) در اين زمينه مينويسد: «رضاشاه در سال 1312 ناگهان تصميم گرفت كه قرارداد امتياز نفت را، كه در سال 1901 بين دولت ناصرالدين شاه قاجار و ويليام دارسي انگليسي بسته شده بود فسخ كند... سپس به دستور رضاشاه، تقيزاده قرارداد جديدي با شركت نفت ايران و انگليس امضاء كرد، و به موجب آن، همان امتياز براي مدت 32 سال ديگر تجديد شد و اين قرارداد به تصويب مجلس شوراي ملي هم رسيد، در صورتيكه قرارداد سابق به تصويب مجلس نرسيده بود. گذشته از اين، طبق قرارداد سابق، در انقضاي مدت امتيازنامه تمام دستگاههاي حفر چاه بلاعوض به مالكيت ايران درميآمد و حال آن كه در قرارداد جديد اين ماده حذف شد.» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به كوشش عليرضا عروضي، تهران، انتشارات علمي، 1371، ص234) مطلوبتر كردن يك قرارداد خفتبار به نفع انگليسيها، بيآن كه هيچگونه حق نظارتي براي ايران در زمينه توليد و فروش نفت منظور شود حتي تا آنجا پيش ميرود كه مبحث حكميت در چارچوب اين تغييرات، كاملاً در راستاي مصالح بيگانه قرار گيرد. دكتر مصدق نيز در اين زمينه مينويسد: «پنجمين رل را هم آقاي سيد حسن تقيزاده بازي كرد كه قبل از تقديم به مجلس قرارداد را منتشر ننمود و به معرض افكار عمومي قرار نداد... پس لازم بود كه قرارداد را خود شركت تهيه كند و كسي از مفاد آن مطلع نشود تا مجلس بتواند آن را در يك جلسه تصويب نمايد... معلوم نيست چه چيزي سبب شد كه شاه فقيد (رضاخان) كاري برخلاف مصالح مملكت صورت دهد و مضحك اين است طبق ماده 10 متمم بودجه سال 1312 مبلغ سي و پنج هزار ليره كه به تعبير امروز متجاوز از هفتصد هزار تومان ميشود به وزارت ماليه اعتبار داده شد كه بين دلالهاي نفت تقسيم كنند و چه خوب است آقاي تقيزاده- وزير ماليه وقت- نام اين دلالان را فاش كنند و باز به اين متعذر نشوند كه هم اكنون هم آلتي بياراده هستند.» (خاطرات و تألمات مصدق، انتشارات علمي، سال 65، صص200-199)
مصدق كه بهدرستي معتقد است براي انجام اين خيانت بزرگ افراد متعددي «رل» بازي كردند تا واقعيتها بر مردم آشكار نشود، نوك تيز حمله خود را متوجه فراماسون وابسته به انگليسي ميكند كه مجري تمديد اين قرارداد از سوي رضاخان شده بود. البته دكتر مصدق در ادامه يادآور ميشود كه پهلوي اول راهي جز تبعيت از برنامههاي انگليس نداشت: «از اعليحضرت شاه فقيد كسي غير از اين انتظار نداشت. چون كه آن پادشاه مخلوق سياست خارجي بود و قادر نبود از آنچه امر ميشد تخلف كند» (همان، ص201)
بنابراين نميتوان سياست يك بام و دو هوا را پي گرفت. اگر بهدرستي معتقديم كه شيوخ وابسته منطقه همچون عربستان ناگزير از خيانت به ملتهاي خويشند؛ زيرا به كساني متعهدند كه آنها را به روي كار آوردهاند، اين قاعده در مورد پهلويها نيز صدق ميكند. براين اساس زماني كه ملت ايران با آگاهي از چگونگي چپاول نفت در دوران رضاخان خواهان تسلط بيشتر بر نفت خود شد و نهضت ملي شدن صنعت نفت را رقم زد، آيا پهلوي دوم در كنار ملت قرار گرفت يا در كنار بيگانه؟ در پاسخ به اين پرسش هيچ كس نميتواند ادعا كند در اين صفبندي شفاف، محمدرضا پهلوي و درباريانش در صف مردم براي صيانت از منافع ملي كوشيدند بلكه به وضوح پيداست كه اينان در مقابل ملت ايران كه بهحق خواهان سود بيشتر از نفت بود قرار گرفتند. شايد گفته شود كه شاه، مصدق را در اين راه صادق نميدانست؛ لذا به اين دليل در كنار ملت نايستاد هر چند حتي اين باور نيز كمك به بيگانه را در كودتا نميتوانست توجيه كند اما وي معترف است كه نهضت ملي شدن صنعت نفت در مسير صيانت از منافع ملي بود: «به خاطر اهداف مصدق و اين كه او ميخواست نفت ايران را از سلطه انگليسيها برهاند، سختيهاي اقتصادي فراواني بر ما تحميل شد.» (پاسخ به تاريخ، نوشته محمدرضا پهلوي، ترجمه دكتر حسين ابوترابيان، سال 1385، انتشارات زرياب، ص132)
بنابراين به اعتراف روشن پهلوي دوم، وي صف مردم و بيگانه را بهخوبي ميديده است و اگر قرار بود كمترين عرق ملي از خود نشان دهد و به دفاع از منافع ملت در زمينه نفت برآيد زمينه براي اين امر كاملاً فراهم بود؛ زيرا مطالبات بهحق مردم تبديل به نهضت شده بود. انگليسها خلع يد شده بودند و صنعت نفت بهخوبي توسط فرزندان اين ملت اداره ميگرديد. حتي تحريمهاي اقتصادي شديد انگليس نتوانسته بود اراده ملت ايران را درهم بشكند؛ لذا دشمنان استقلال ايران در مسير كودتا قرار گرفتند تا بتوانند اين مطالبه به حق را با مشت آهنين سركوب كنند. در اين شرايط سرنوشتساز محمدرضا پهلوي در چه جايگاهي قرار ميگيرد؟ بهتر است سررشته سخن را به خود وي بدهيم: «در اوت 1953 [مرداد 1332] پس از كسب اطمينان نسبت به حمايت بيدريغ آمريكا و انگليس- كه سرانجام توانسته بودند سياست مشتركي در پيش بگيرند- و بعد از مطرح كردن قضيه با دوستم «كرميت روزولت» (مأمور ويژه سيا) تصميم گرفتم راساً وارد عمل شوم» (همان، ص133) به اين ترتيب شاه اذعان و اعتراف دارد كه تحت زعامت آمريكا و انگليس و با مديريت سيا و اينتليجنس سرويس، وارد مراحل اجرايي كودتا عليه دولت ملي شدن صنعت نفت ميشود؛ كودتايي كه هدفش سركوب خواسته بسيار طبيعي يك ملت است. جالبتر از همه آن كه اصل هزينه شدن پولهاي سازمان جاسوسي آمريكا در اين راه را – ولو به ميزان كمتر ازحد واقعي- ميپذيرد: «بعضيها گفتهاند كه انگلستان و بهخصوص ايالات متحده آمريكا از نظر مالي به سرنگوني مصدق كمك كردهاند. در اين مورد مدارك دقيقي وجود دارد كه ثابت ميكند سازمان «سيا» در آن زمان بيش از 60 هزار دلار خرج نكرده بود و من واقعاً نميتوانم تصور كنم كه اين مبلغ براي به حركت درآوردن مردم يك كشور در عرض چند روز كافي باشد.» (همان، ص138) به اين ترتيب شاه، هم از برنامه مشترك آمريكا و انگليس براي دخالت در امور داخلي ايران آن هم از طريق كودتا اطلاع داشته و هم مطلع بودن از حضور جاسوسان آمريكايي و انگليسي در ايران و مهمتر از همه واقف بودن نسبت به صرف پول توسط آنها براي سركوب نهضت ملي شدن صنعت را مورد تأييد قرار ميدهد. آيا آگاهان از اين ميزان آلودگي پهلويها ميتوانند بپذيرند كه شاه در سال 52 در حاليكه اختناق و سركوب در ايران به اوج خود رسيده بود و هر صداي مخالفي عليه سلطه آمريكا بر ايران به شدت خفه ميشد راساً و بدون هيچگونه پشتوانه ملي در مقابل آمريكا ايستاد و برخلاف ميل آنها قيمت نفت را به بيش از 4 برابر افزايش داد و جالبتر آنكه نه تنها با مقاومت آمريكا مواجه نشد بلكه همه كشورهاي وابسته به آمريكا نيز با شاه همراه شدند. براي اينگونه تاريخپردازي بايد مخاطب را كاملاً بيگانه از درك و فهم فرض كرد.
دومين موضوعي كه مستند «انقلاب 57» از آن به تكرار سخن ميگويد پيشرفت ايران در دوران پهلوي دوم است. اين ادعا بعد از گذشت نزديك به چهار دهه از آن دوران ممكن است مخاطبي پيدا كند، اما قيام سراسري ملت ايران در سالهاي 56 و 57 مهر بطلاني بر چنين مواضع تبليغاتي بود. البته برخي خاطرهنويسان سالها بعد از طغيان ايرانيان عليه دستگاه استبداد و سلطه بيگانه بهگونهاي سخن ميگويند كه گويا ملت ايران حتي قدرت تميز خوب از بد را نداشتهاند و به پادشاهي فردي پايان دادند كه همه وجود خود را وقف خدمت به مردم كرده بود. هرچند چنين ادعايي با اظهارات صريح محمدرضا پهلوي بعد از مواجه شدن با انقلاب سراسري ملت كه به «من پيام انقلاب شما را شنيدم» مشهور شد كاملاً در تناقض است. يا در جلسات خصوصي شاه به وضوح از تنفر ملت از خود كاملاً واقف بوده است. براي نمونه، وزير كار دربار پهلوي در كابينه شريف امامي در خاطرات خود به جلسه محرمانه جمعي از درباريان با محمدرضا پهلوي اشاره ميكند. در اين جلسه باهري ملت ايران را شاهدوست ميخواند اما با واكنش تند شاه مواجه ميشود: «شاه بلافاصله پاسخ باهري را داد. او گفت... اما مردم كه ميگوييد شاهدوستاند اين مردم ميدانيد شعارشان چيست؟ آنگاه شاه چشمهاي خود را گشاد كرد و دراند روي باهري و گفت: شعارشان مرگ بر شاه است» (شاهد زمان، نوشته كاظم وديعي، سال 2007، نشر دايره مينا، چاپ پاريس، جلد دوم، ص465) شاه در جمع دستاندركاران آن دوران هرگز نميگويد كه عدهاي از مردم مرا دوست دارند و عدهاي ديگر از عملكرد من ناراضياند، بلكه كاملاً واقف است كه عملكرد ضدمردمياش نفرت عمومي از وي را موجب شده است؛ به عبارت ديگر پهلوي دوم بر اين امر كاملاً واقف بود كه همه مردم در برابر او قرار گرفتهاند و ديگر نميتواند با شكنجه و كشتار به جنگ همه مردم برود. از اين رو در مقام فريب برآمد و با وعده برطرف كردن فقر و بيعدالتي و اجراي قانون و ... در صدد كم كردن از نفرت مردم برآمد اما بعد از سه دهه خانم فرح ديبا در خاطراتي كه برايش تدوين شده مردم را به اين دليل كه فرصتي چند باره به محمدرضا ندارند تا خيانتهايش را جبران كند، ديوانه ميخواند: «تظاهركنندگان ديگر گوش شنوايي براي گفتههاي منطقي نداشتند. پادشاه با احساس و خلوص نيت سخن گفت و حتي به بعضي اشتباهات خود اشاره كرد... اما گويي همه ما ايرانيان ديوانه شدهايم، تب كردهايم و هذيان ميگوييم.» (كهن ديارا، خاطرات فرح ديبا، چاپ پاريس، 2004 م، صص8-277)
آيا واقعاً تظاهركنندگان ميليوني يعني همان مخالفان استبداد و سلطه بيگانه گوش شنوايي براي گفتههاي منطقي نداشتند و از شدت رفاه، آزادي، عزتمندي و ... تب كرده و ديوانه شده بودند؟ سازندگان برنامههاي تبليغاتياي مانند مستند «انقلاب 57» كه دوران پهلوي را ميآرايند در واقع در مسير تداوم بخشي به اظهارات جسارت آميز خانم ديبا به ملت ايران گام برميدارند.
آيا ميتوان جامعهاي را در زمينه پيشرفت و توسعه موفق ارزيابي كرد در حاليكه فاقد هرگونه زيرساختي باشد؟ اولويت پهلويها در خدمت به بيگانه موجب شد كه در طول 57 سال حاكميت آنها هيچگونه تحول زيرساختي در كشور صورت نگيرد. عاليخاني - وزير اقتصاد دهه 40- علت اين امر را جملگي ناشي از تلاش شاه براي تأمين نظر آمريكاييها اعلام ميكند: «هرچند يك بار، همه را غافلگير ميكردند و طرحهاي تازهاي براي ارتش ميآوردند، كه هيچ با برنامهريزي درازمدت مورد ادعا جور درنميآمد. در اين مورد هم يكباره دولت خودش را مواجه با وضعي ديد كه ميبايست از بسياري از طرحهاي مفيد و مهم كشور صرفنظر نمايد تا بودجه اضافي ارتش را تأمين كند.» (خاطرات دكتر علينقي عاليخاني، تاريخ شفاهي بنياد مطالعات ايران، نشر آني، چاپ دوم، سال 1382، ص212) هر صاحبنظري مراد وزير اقتصاد دهه چهل را به خوبي درك ميكند كه شاه همه طرحهاي زيربنايي در كشور را فداي تأمين برنامههاي نظامي منطقهاي آمريكا ميكرده است.
پايتخت كشوري با توليد 6 ميليون بشكه نفت در روز كه اين ميزان برداشت از چاهها بسيار مخرب بود و برخورداري از بيشترين منابع گازي در جهان حتي تا پايان حكومت پهلوي دوم از لولهكشي گاز، شبكه فاضلاب، قطار زيرزميني، قطار برقي، اتوبوس برقي، بزرگراههاي شمالي- جنوبي و شرقي- غربي و كمربندي و ... محروم بود. مردم در استفاده از گرمايش در تهران به دو دسته تقسيم ميشدند: طبقه مرفه از سيستم شوفاژ با سوخت نفت گاز (گازوئيل) بهرهمند بودند و طبقات متوسط و محروم، ساعتها وقت صرف ميكردند تا براي بخاريها و خوراكپزيها خود نفت تهيه كنند. اين وضعيت مركز كشور بود كه رتبه اول را در زمينه ذخاير گازي در جهان داشت.
در پايتخت كشوري كه عمده درآمدهايش صرف پشتيباني از سلطه آمريكا بر جهان ميشد، فاضلاب بعد از پر شدن چاه خانهها به وسيله لولههاي برزنتي به مخزن يك تانكر فرسوده و از رده خارج شده انتقال مييافت و سپس به خارج از شهر برده و در حاشيهاي رها ميشد. قطعاً ميتوانيم تصور كنيم كه در محل بارگيري فاضلاب چه وضعيتي به لحاظ بهداشتي و بوي تعفن به وجود ميآمد، همچنين در طول مسير حركت اين تانكرهاي فرسوده تا محل تخليه، هر تكان شديد ماشين در دست اندازهاي خيابان و بيرون ريختن بخشي از محموله، چه صحنه رقتباري در پيش روي عابران قرار ميگرفت. عليالقاعده اين نحوه تخليه فاضلاب علاوه بر اينكه چهره زشتي به شهر ميبخشيد، موجب شيوع بيماريهاي گوناگون بهويژه براي حاشيهنشينان شهر كه فاضلاب در كنار محل زندگي آنان رها ميگشت، نيز ميشد.
از سوي ديگر، حمل و نقل عمومي در تهران فاقد مترو، قطار برقي، اتوبوسبرقي و ... عمدتاً توسط اتوبوسهاي دو طبقه فرسودهاي صورت ميگرفت كه بعد از شهريور سال 1320 براي آزاد كردن 14 ميليون ليره (پوند) سپرده رضاخان از يكي از بانكهاي انگليس، خريداري شده بود. اين اتوبوسها علاوه بر فرسوده بودن، اصولاً براي شهر تهران كه در كوهپايه واقع شده است، مناسب نبودند اما محمدرضا پهلوي براي تصاحب سريع پولهاي به غارت برده پدر (در آمريكا و انگليس) به تنها موضوعي كه نميانديشيد مصلحت مردم بود. باقر پيرنيا - استاندار فارس و خراسان در دهه چهل- در كتاب خاطرات خويش در انتقاد از چنين اقدام زيانباري مينويسد: «شاه پس از برگشت، نخستين تصميم خود را كه آزاد كردن 14 ميليون ليره بود گرفت. رايزنان دولت بهويژه وزارت كشور برنامه ايجاد شركت واحد اتوبوسراني را پيشنهاد كردند. از اين محل بود كه پول اتوبوسهاي دو طبقه در تهران پرداخت شد و در نتيجه از ارزهاي ديگر كه دولت در اختيار داشت، 14 ميليون ليره آزاد شد، ولي همانگونه كه آگاهيم متأسفانه اين شركت- شركت واحد- سررشته اقتصادي نداشت و جز زيان براي شهرداري تهران و مردم چيزي نساخت.» (خاطرات باقر پيرنيا، انتشارات كوير، سال ص 141)
براي روشن شدن صحت و سقم ادعاي مستند «انقلاب 57» در زمينه پيشرفتهاي دوران پهلوي كه به زعم دستاندركاران اين برنامه تبليغاتي از چشم مردم در آن دوران پنهان مانده بود ناگزير از پرداختن به وضعيت برخي مؤلفههاي زيرساختي در آن اياميم:
اولين مؤلفه كه در توسعه و پيشرفت بسيار تعيين كننده است چگونگي وضعيت تربيت نيروي انساني به حساب ميآيد. براي درك ميزان فاجعهآميز بودن آموزش نيروي انساني در كل كشور اگر وضعيت تهران را روشن كنيم شرايط عمومي جامعه برايمان تا حدودي روشن خواهد شد؛ زيرا در آن دوران اگر توجهي هم به امور مردم ميشد به شهرهاي بزرگ و عمدتاً به تهران اختصاص مييافت. روستاييان به عنوان 70 درصد جمعيت كشور هيچگونه سهمي از بودجه عمومي نداشتند. شهرهاي كوچك نيز مورد بيتوجهي و بيمهري واقع ميشدند. در اين ميان تهران چون تابلو كشور بود نسبت به آن حساسيت به خرج ميدادند. البته اگر تهران به حساب ميآمد نه به خاطر احترام به مردم بلكه به دليل ملاحظات سياسي بود. اين رويكرد حتي با اعتراض افرادي چون عاليخاني نيز مواجه ميشود: «حرف من اين بود كه ما دولت شهرنشينان ايران هستيم يا دولت همه مردم ايران؟ هويدا رسماً به من گفت، نه من اول دولت شهرنشينان هستم به خاطر اينكه آنجايي كه شلوغ ميشود شهرهاست.» (خاطرات دكتر علينقي عاليخاني، وزير اقتصاد 1341-1348- تاريخ شفاهي بنياد مطالعات ايران، چاپ دوم نشر آبي، ص 191)
بنابراين با درآمد 6 ميليون بشكه در روز دولت هويدا رسماً براي خدمترساني به بخش اعظم جمعيت ايران هيچگونه مأموريتي نسبت به خود قائل نبوده است. اكنون ببينيم وضعيت تهران كه مورد توجه واقع ميشده به لحاظ آموزشي و تربيت نيروي انساني در سالهاي قبل از قيام سراسري ملت ايران چگونه بوده است. پرسش مسئول تاريخ شفاهي هاروارد و توضيحات عبدالمجيد مجيدي- رئيس برنامه و بودجه اين ايام- در مورد فاجعهآميز بودن تربيت نيروي انساني در تهران بسيار راه گشاست: «ح ل- يك مثالي كه مطرح شده اين است: در شرايطي كه امكانات مالي داشتيم دليلي نداشت كه در آن سالهاي آخر بعضي از دبيرستانهاي تهران دو نوبته يا سه نوبته كار بكنند... ع م- والله به نظر من اين طور مطرح ميشود كه اگر ما توسعه اقتصادي خيلي آهستهتر و آرام تري را دنبال ميكرديم طبعاً در بعضي زمينهها خيلي نميتوانستيم سريع پيش برويم...» (خاطرات عبدالمجيد مجيدي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، چاپ اول، انتشارات گام نو، سال 81، ص154)
مسئول سازمان برنامه و بودجه سالهاي پاياني رژيم پهلوي هرگز نفي نميكند كه دبيرستانها- آن هم در تهران- چند نوبته بوده است؛ البته علاوه بر اين به دليل تنگناهاي اقتصادي مردم قشر قابل توجهي از جمعيت دانشآموزي تهران در آن دوران هرگز امكان ادامه تحصيل را نمييافتند. همچنين مسئول تاريخ شفاهي هاروارد به دليل گرايشها و تمايلاتش موضوع را كمي تعديل كرده است وگرنه در تهران تعداد چشمگيري از دبيرستانها چهار نوبته بودند. اين بدان معني است كه دانشآموز دبيرستاني ما صرفاً ميتوانست بين 5/2 تا 3 ساعت در دبيرستان حضور يابد. با چنين وضعيت تربيت نيروي انساني، چگونه مستند «انقلاب 57» سخن از توسعه و پيشرفت به ميان ميآورد معمايي است كه به سهولت قابل حل نخواهد بود. زيرا آيا اصولاً چنين جواناني ميتوانستند نيروي انساني مورد نياز براي توسعه اقتصادي را تشكيل دهند؟
آقاي كاظم وديعي - وزير كار دولت شريفامامي در آخرين سال عمر حكومت پهلوي دوم- كه قبل از آن معاونت آموزشي وزارت آموزش و پرورش را به عهده داشت نيز در خاطرات خود به وضعيت فاجعهآميز تربيت نيروي انساني معترف است. وي براي موجهتر ساختن عملكرد خود ادعا ميكند دبيرستانها براي رفع كاستي كلاس درس به صورت دو نوبته عمل ميكردند، حال آن كه در جنوب شهر تهران برخي مدارس به صورت چهار شيفتي صرفاً ظواهر امور آموزشي را حفظ ميكردند وعملاً براي آموزش دانشآموزان اقدام مؤثري صورت نميگرفت: «تا آنجا كه يادم است فقط براي سال تحصيلي 55- 54 براي گزارش من 60000 هزار كلاس درس كسر بود و توضيح دادم كه مفهوم اتاق درس و كلاس درس با توجه به دو نوبتي بودن كلاسها يكي نيست و شاه تحمل كرد... شاه تا قبل از سال 54 ميگفت ما محدوديت اعتباري نداريم و مردم كم در آمد باور ميكردند كه هر ايراني بر گنج قارون سوار است (شاهد زمان، دكتر كاظم وديعي، نشر دايره مينا، چاپ پاريس، سال 2007، جلد دوم، ص189) زماني كه از سوي دستاندركاران رژيم پهلوي وضعيت تربيت نيروي انساني در تهران عليرغم همه پردهپوشيها چنين تأسفبار ترسيم ميشود ميتوان بهسهولت حدس زد كه در شهرستانها شرايط چگونه بوده است و استعدادها و سرمايههاي نيروي انساني اين سرزمين در اطراف و اكناف كشور با چه وضعيتي مواجه بودهاند. نتيجه اينگونه خيانتها براي نمونه واردات چشمگير پزشك از فيليپين و تكنسين از بنگلادش و ... در سالهاي آخر حكومت پهلوي بود؛ پزشكاني فيليپيني كه به هيچ وجه فارسي بلد نبودند و نميتوانستند با بيمار ارتباط برقرار كنند.
از ديگر زيرساختهاي مهم توسعه، انرژي است. در زمينه انرژي به عنوان عامل به حركت درآورنده چرخ واحدهاي صنعتي بايد ديد ايران چه وضعيتي داشته است. براي روشن شدن ادعاهاي مستند «انقلاب 57» بهتر است واقعيتها را از زبان علم يعني وزير دربار و يارغار شاه بشنويم: «... زيرا فكر اينكه در مرز تمدن بزرگ، پايتخت كشور ما هنوز خاموشي برق داشته و هيچ سرويس صحيحي، نه آب، نه برق، حتي در پايتخت نتوانيم به مردم بدهيم، واقعاً ننگ است، واقعاً ننگ است.» (يادداشتهاي اميراسدالله علم، ويراستار علينقي عاليخاني، انتشاراتيهاي مازيار و معين، سال 87 ، جلد ششم، ص182) در اين فراز، علم نه تنها جمله قصار محمدرضا پهلوي را مبني بر نزديك شدن به دروازههاي تمدن بزرگ بلكه ادعاي تبديل شدن عنقريب ايران به ژاپن دوم توسط مستند 57 را نيز به سخره ميگيرد. در حاليكه در نيمه اول سال 55 ، تهران روزانه به صورت چرخشي 8 ساعت در خاموشي فرو ميرفت، ادعاي اينكه اگر مردم به حيات سياسي پهلويها پايان نميدادند، ايران تحت مديريت آنها به سرعت راه ترقي را ميپيمود مضحك است. علم در نيمه دوم سال 55 از اينكه ادارات به دليل قطع مستمر برق عملاً كاري نميتوانستند صورت دهند، خبر ميدهد: «سهشنبه 7/10/1355»- خيال داشتم قطع مداوم برق و بيكارگي ادارات وفشارهاي ديگر را به عرض برسانم خودداري كردم. (همان، ص373) مدتي بعد علم كه خود سياستمدار انگلوفيل است از اينكه دولت امريكوفيل كاملاً در خدمت آمريكاست و به نيازهاي ابتدايي و پيش پا افتاده جامعه توجه نميكند ابراز ناراحتي كرده گزارشي در مورد پا نگرفتن صنعت در كشور به سبب نبود برق به شاه ارائه ميدهد: «به عرض رساندم كه گرفتاري اين است كه ممكن است دشمن به خطوط داخلي ما رخنه كرده باشد... يعني نبودن برق و ساعات ممتد خاموشي در پايتخت و ولايات، خوابيدن و ضرر هنگفت صنايع به علت نبودن برق، خرابي تلفن، نبودن خواربار (جز نان)، بياعتنايي به درخواستهاي مردم، مقررات خلقالساعه، گراني نرخها و غيره و غيره. اين را يا يك گروه دشمن در داخل ما به وجود آوردهاند و يا ندانمكاري و بيلياقتي دولت. به گور پدر دولت لعنت، كه من خود آنها را اعضاي سيا و غيره ميدانم كه خود به خود در صف دشمن است.» (همان، ص391)
در ابتداي سال 56 از اينكه چند سال است مشكل برق حل نشده اعتراض همه به گوش دربار ميرسد: «جمعه 27/3/1356 آيتالله [احمد] خوانساري تلفن كرد كه در قم برق نيست و مردم بيآب ماندهاند. تلفني عرض كردم. فرمودند، فوري به دولت بگو... ولي اين حرفها نيست كار از پايه خراب است. اكنون باز در تهران بيبرقي است. منجمله منزل خودم هر شب برق قطع ميشود و ناچار يك موتور برق كوچك خريدهام كه اين دو - سه روزه به كار بيفتد... كار به حدي مسخره شده كه از تصور خارج است.» (همان، ص497)
آيا تعابيري چون «كار از پايه خراب است». يا «كار به حدي مسخره شده كه از تصور خارج است» را به معني باور مسئولان به اين موضوع كه كشور در آستانه تمدن بزرگ قرار داشته بايد تلقي كرد؟
البته علم به صراحت دليل اينكه محمدرضا پهلوي نميتوانسته درآمدهاي كشور را به امور زيربنايي اختصاص دهد را تعهداتش به آمريكا ذكر ميكند: «دوشنبه 6/4/1356... سفير آمريكا را پذيرفتم... گفتم به هر حال اين مسئله ما به الابتلاء شما و ماست يعني [چهره] image غلط ما، نه تنها به ما، بلكه به شما هم لطمه ميزند، زيرا ما تنها كشوري هستيم كه پول خودمان را خرج ميكنيم و از منافع شما دفاع مينماييم.» (همان، صص511-510)
اينكه شش سال بعد از جهش بيش از چهار برابري قيمت نفت و استخراج روزانه 6 ميليون بشكه كه به منابع و مخازن كشور به شدت لطمه ميزد ايران حتي اقدام به احداث چند نيروگاه براي تأمين انرژي مورد نياز شهرهاي بزرگ نكرده است مفهوم اين سخن علم را بهخوبي روشن ميكند كه ايران تنها كشوري در جهان است كه سرمايه ملتش را به پاي منافع آمريكا ميريزد.
البته ديگر وابستگان به دربار پهلوي نيز در مورد قطع برق سخن گفتهاند: «قطع برق سروصداي بسيار برآورد» (ر.ك به خاطرات كاظم وديعي، جلد دوم، ص437) يا خاطرات عبدالمجيد مجيدي، (صص51-49) كه به دليل اجتناب از مطول شدن بحث از آن ميگذريم.
يكي ديگر از زيرساختهاي مهم توسعه يك جامعه وجود شبكه حمل و نقل ريلي و جادهاي است همچنين براي كشورهايي كه به آبهاي بينالمللي دسترسي بنادر و اسكلههاي مجهز به تجهيزات تخليه و بارگيري از واجبات است
مستند «انقلاب 57» معترف است كه در آن دوران، ايران محروم از اسكله و بنادر مناسب در جنوب كشور بوده است؛ لذا به دليل معطلي كشتيها در نوبت تخليه، سالانه رقم هنگفتي به عنوان دموراژ (نزديك به يك ميليارد دلار) پرداخت ميشده است، اما در مورد جاده متأسفانه به اعتراف مقامات آن دوران روستاهاي كشور اصولاً از راههاي ارتباطي حتي شوسهاي محروم بودهاند. آقاي باقر پيرنيا - استاندار خراسان در ابتداي دهه پنجاه - در شرح بازديد خود از مناطق هم مرز اتحاد جماهير شوروي كه رژيم پهلوي به دليل وابستگي به آمريكا بنا داشت به آن خطه رسيدگي كند تا از آن طريق سهلتر به كنترل همسايه شمالي بپردازد. به اين موضوع اذعان دارد. مشاهدات اين سفر هرچند بسيار تلخ است اما مرور آن ميتواند ما را با آثار تبليغاتي امثال مستند «انقلاب 57» آگاهانهتر مواجه سازد: «به سالمندان و پيشوايان ده پس از اظهار خوشوقتي از اين سفر، گفتم اعتباري را در اختيار دارم محدود است و چون به هر دهي كه ميرفتيم چهار مسئله آب آشاميدني، گرمابه، برق و مدرسه مورد توجه اصلي قرار داشت، گفتم، هر كدام از اين چهار برنامه را كه مورد علاقه شماست بگوييد تا آن را پس از آمادگي اعتبار انجام دهيم. همه بيكمترين اختلافي اظهار كردند كه ما تنها برق ميخواهيم! من در پاسخ گفتم: آب آشاميدني و حمام ميانديشم بر برق مقدم باشد. آنان مسيري را نشان دادند كه ده سرسبز و آزادي بود در خاك شوروي كه ضمناً برق هم داشت. اهالي رباط گفتند براي ما مايه شرمساري است كه شب در تاريكي بمانيم و آنان از روشنايي سود جويند. از اين رو براي حفظ غرور خود ميل داريم برق داشته باشيم.» (گذر عمر، خاطرات سياسي باقر پيرنيا، انتشارات كوير، چاپ اول، ص358)
حتي روستاييان به ظاهر كمسواد ايراني به مقولهاي به نام «غرور ملي» ميانديشيدند و ملتمسانه از مسئولان، آن هم در آغاز دهه 50 ميخواهند آنان را از شرمساري بيرون آورند، در حالي كه آنها علاوه بر اين كه جاده نداشتند (آنگونه كه خود آقاي استاندار معترف است)، وضعيت درمانشان نيز صفر بود و حتي از حمام كه با رقم ناچيزي قابل ايجاد و تاسيس بود محروم بودند، اما همچنان به حفظ آبروي ايران ميانديشيدند. البته براي پهلويها كه بخش عمدهاي از سال را در نقاط تفريحي اروپا و آمريكا به عيش و عشرت ميپرداختند، چنين مشكلات و كمبودهايي قطعاً قابل فهم نبود. عزت ملي، غيرت ملي براي كساني كه در يك شب ميليونها دلار را در كازينوها ميباختند چه مفهومي ميتوانست داشته باشد؟! آقاي احسان نراقي - مشاور خانم فرح ديبا- به يكي از صدها مورد از چگونگي سرازير شدن ثروت ملت ايران به جيب سرمايهداران غربي اشاره كرده و مينويسد: «او (اشرف) كه املاكي در پاريس، سواحل جنوب فرانسه و نيويورك داشت، بخش عمده وقت خود را در خارج كشور سپري ميساخت، علاوه بر اين، علاقه وافرش به قماربازي و خوشگذرانيهاي پرسروصدا، او را به شدت پرخرج نموده بود. يك روز كه به طور خصوصي با هويدا، نهار ميخورديم، تلفن اطاق نهارخوري زنگ زد. اشرف بود از جنوب فرانسه تلفن ميكرد... فوراً متوجه شدم كه قضيه پول است و دل به دريا زدم و پرسيدم: «يك باخت بزرگ در كازينو». رئيس دولت از جاي در رفت و گويي منفجر شده باشد گفت: خانم مبلغ زيادي از من طلب ميكنند آنهم قبل از اينكه شب شود.» (از كاخ شاه تا زندان اوين، خاطرات احسان نراقي، چاپ اول انتشارات رسا، صص2-121) همچنين آقاي ابوالحسن ابتهاج - رئيس سازمان برنامه و بودجه- در خاطرات خود در اين زمينه مينويسد: «روز بعد شاه را ديدم، گفت ميدانيد اشرف تا قرضش را نپردازد نميتواند از هند خارج شود؟ آيا امكان ندارد اين پول را به او برسانيد.» (خاطرات ابتهاج، ص102) بدون شك چنين باختهايي در حد چند هزار دلار نبود كه مقامات هندي خواهر شاه ايران را به خاطر آن ممنوعالخروج كنند. در چنين شرايطي كه پولهاي بيحد و حسابي توسط خانواده پهلوي به چاه ويل خوشگذرانيهايشان ريخته ميشد، احداث يك حمام كوچك روستايي كه آب مخزن آن با هيزم گرم ميشد، چنان هنر بزرگي مينمايد كه خانم فرح ديبا در بيان تاريخ خدمتگزاري پهلويها به مردم به آن اشاره دارد: «يك روز صبح استاندار يكي از ولايات به من تلفن كرد؛ علياحضرت، ساكنين يكي از دهكدههاي ما ميخواهند حمام عمومي كوچكي را افتتاح كنند و مايلند نام پادشاه را بر آن نهند. به نظر من اين كار درستي نيست... چند هفته بعد گزارشي به دفتر همسرم رسيد كه در آن ساواك سوءظن خود را نسبت به استانداري كه مانع از گذاشتن نام پادشاه بر يك حمام عمومي شده بود، ابراز كرده بود. استاندار بيچاره گرفتاريهايي پيدا كرده بود.» (كهنديارا، خاطرات فرح پهلوي، نشر فرزاد، سال 2004، چاپ فرانسه، 229)
موضوع ساخت يك اتاقك به عنوان حمام روستايي كه صرفاً داراي يك مخزن و يك خزينه بود تبديل به يك دعوا بين استاندار و دستگاه ساواك ميشود. اين خود بهترين نشان ميزان توجه به مشكلات مردم در آن ايام است. اما در مورد فاجعهآميز بودن عدم برخورداري ملت ايران از جاده به عنوان يكي از عوامل مهم در اقتصاد كشور مجدداً سر رشته سخن را به آقاي باقر پيرنيا كه از بازديدش از شهرهاي خراسان در ابتداي دهه 50 روايت ميكند، ميدهيم: «در بازگشت و ميان راه به يك كاميون واژگون شده برخورديم، از رهنما پرسش شد چگونه اين كاميون را به بجنورد نبردهاند؟ گفت به علت نبودن راه و افزود هماكنون ده هزار تن غله در انبارهاي غلامان وجود دارد كه هيچ مؤسسه ترابري آماده حمل آن نيست و اظهار ميكرد كرايه حمله غله از غلامان به بجنورد بيشتر از كرايه همان غله، در صورت وجود جاده، به مشهد است.» (گذر عمر، خاطرات سياسي باقر پيرنيا، ص360)
نبود راههاي ارتباطي هم به لحاظ صنعتي و هم به لحاظ كشاورزي، امكان رشد به ايران نميداد. شايد تصور شود ضعف زيرساخت در اين زمينه مربوط به شهرهاي كوچك بوده است، اما اينگونه نيست. آقاي كاظم وديعي ساخت جاده بين شهرهاي بزرگ را نيز در سالهاي پاياني عمر سياسي پهلويها صرفاً محدود به حرف و طرح عنوان ميكند لذا هيچ اقدام عملي در زمينه احداث جادههاي مراسلاتي صورت نميگرفته است: «سفر ما متأسفانه با دو هليكوپتر بزرگ نفربر نظامي صورت ميگرفت و البته كه علتالعلل راههاي بد اصفهان به چهارمحال بختياري بود... اين نيز نگرانيآور بود؛ زيرا در صورت وقوع خطر يا سانحه در آن منطقه كوهستاني هيچ امدادي مؤثر نبود. گاهي فكر ميكردم اين بيمناكي را ابراز كنم... اما به شرحي كه ديدم برنامههاي وسيعي براي ساختن راه و توسعه دامپروري و اتصال راههاي خوزستان به چهارمحال و اصفهان و فارس از طريق كهگيلويه وجود داشت. لااقل ده سال كار و سرمايهگذاري در انتظار اين سرزمين بود... استاندار جز طرح چيز مهمي براي نمايش نداشت.» (شاهد زمان، دكتر كاظم وديعي، سال 2007، نشر دايره مينا، پاريس، جلد دوم، ص267) اينكه همه چيز در طرح خلاصه ميشده به اين معني است كه دستاندركاران رژيم پهلوي ميدانستند كه لازمه حيات اقتصادي كشور احداث چنين راههايي بين شهرهاي بزرگ است اما اولويت خدمت به بيگانه از منظر آنها بودجهاي را براي خدمت به مردم باقي نميگذاشت؛ لذا توسعه و رسيدن به دروازههاي تمدن بزرگ و ... جملگي در حد حرف و طرح باقي ميماند. راوي در ادامه در اين زمينه ميافزايد: «براي هزارمين بار از خودم ميپرسيدم چرا براي رفتن از اهواز به اصفهان مستقيماً راه نيست، راهي كه رفت و آمد و تجارت و توسعه امور اجتماعي را ضامن است؟ همين مسئله را براي فارس و اهواز مينگريستم كه از راه بويراحمدي و كهگيلويه به هم راه واقعي ندارد.» (همان، ص271)
شايد تصور شود چون اين مناطق كوهستانياند حتي به احداث يك جاده معمولي كمعرض بين شهرهاي مهم اقدام نشده بود. روايت ديگري از خاطرات وزير آخرين سال عمر پهلوي گوياي اين واقعيت تلخ است كه در مناطق كويري كشور نيز وضعيت در سال 56 به همينگونه بوده است. زماني كه از زلزله هولناك طبس (به عنوان يكي ازشهرهاي مهم جنوب شرقي كشور) سخن به ميان ميآيد اين واقعيت تلخ قابل كتمان نيست كه مردم در آستانه به اصطلاح ورود به دروازه تمدن بزرگ و ژاپن منطقه شدن؟! حتي از ابتداييترين خدمات عمراني محروم بودند: «به نظر من اين دردناكترين سفر شاه بود. او هرگز اين همه بدبختي را در يك جا در روستاها نديده بود. گرفتاري وقتي شروع شد كه به سبب فقدان راه كمكها نميرسيد. خواننده به ياد دارد كه من براي راهسازي چقدر اهميت قائل بودهام، اما امروز فوري نميشد راه ساخت...» (همان، ص424) اين روايت علاوه بر آن كه وضعيت فلاكتبار مردم را در شهرهاي مهم به لحاظ ارتباطات جادهاي مشخص ميسازد، تصويري نيز از شرايط بهداشت و درمان در نقاط مختلف كشور ارائه ميدهد. بهگونهاي كه آقاي وديعي اذعان دارد براي درمان زخميهاي زلزله فاجعهبار طبس ناگزير تعدادي از آنان را طي سفري 700 كيلومتري به تهران منتقل مينمايند. در حالي كه اگر در شهرهاي نزديك امكانات درماني وجود داشت چنين اقدام پرمعنونه و زيانباري براي جراحت ديدگان ضروري نبود. همچنين راوي در اين اثر به نقل از وزير بهداري و بهزيستي سال پاياني حاكميت رژيم پهلوي در مورد محروم بودن 70 درصد جمعيت ايران از ابتداييترين خدمات درماني و بهداشتي (به عنوان يكي ديگر از زيرساختهاي توسعه) ميگويد: «دكتر مقتدر مژدهي وزير بهداري و بهزيستي در پايان سميناري از مسئولان آن وزارتخانه با فرياد گفت: از سواحل ارس تا كرانههاي خليجفارس، روستايي محروم از درمان و بهداشتاند.» (همان، ص438) با ذكر يك مستند ديگر به بررسي وضعيت فاجعهآميز زيرساختها در پايان عمر حكومت پهلويها پايان ميدهيم، هرچند در اين زمينه مستندات و روايات طرح شده از سوي خود وابستگان به دربار فراوان است كه مستندسازان «انقلاب 57» نتوانند كمترين خدشهاي بر آنها وارد سازند. يكي ديگر از كساني كه در مورد زيرساختها در آن دوران ناگزير از سخن گفتن شده است آقاي محمدحسين موسوي - قائممقام حزب رستاخيز- است. وي در اين زمينه ميگويد: «هشترود از جهت انتخاباتي يكي از بخشهاي تبريز بود و مركز آن «آذران» كه قبلاً «سراسكند» نام داشت كه در فاصله صد و بيست كيلومتري تبريز در مسير جاده تبريز به تهران واقع شده است. هشترود با توجه به كثرت جمعيت آن، كه در آن موقع نزديك به دويست هزار نفر بود، تبديل به شهرستان شد... اين شهرستان فاقد هرگونه راه شوسه بود. در زمستان برف زياد ميباريد و ميتوان گفت كه تمام روستاها حداقل سه ماه تمام در ميان برف محصور ميشدند و در اين موقع بود كه روستاييان محصور در روستاها و جدا از بقيه دنيا به فرشبافي روي ميآوردند... تازه در فصل بارندگي هم به علت طغيان رودخانهها كه حتي يك پل روي آنها ساخته نشده بود، رفت و آمد بين روستاهاي هشترود امكان ناپذير ميشد. بدين ترتيب ساكنين اين منطقه از ابتداييترين وسايل محروم بودند و به طرز اسفناكي زندگي ميكردند. روستاييان ساكن روستاهاي هشترود با هزار زحمت گاهي خود را براي رفع نيازهاي ضروري به «قرهچمن» در راه بين تهران و تبريز و ساكنين روستاهاي غربي خود را به مراغه ميرساندند. در چنين شرايطي كه نه آبي، نه راهي، نه برقي، نه پزشكي نه بهداشتي و نه هيچگونه آباداني در منطقه بود. در دوره بيست سوم من عنوان نمايندگي هشترود را پيدا كردم ميگويم عنوان نمايندگي پيدا كردم براي اينكه سخني منطبق با واقعيت گفته باشم. زيرا كه در دوره بيست و سوم همچنانكه اشاره رفت مانند دورههاي 21 و 22 انتخاباتي در كار نبود. فقط تشريفات ظاهري انتخابات انجام ميشد.» (يادماندهها از برباد رفتهها، خاطرات سياسي و اجتماعي دكتر محمدحسين موسوي، سال 2003م، نشر مهر، چاپ كلن آلمان، ص270) حال به قضاوت بنشينيم اين توصيفي است كه يكي از دستاندركاران برجسته رژيم پهلوي از شهري با جمعيت يك صدم جمعيت كل كشور است. آيا ميتوانيم تصور كنيم آب، برق، بهداشت و ... نداشتن براي مردم چنين شهري يعني چه، يعني در چندين ماه زمستان امكان شستوشوي خود را نداشتن (در تابستانها مردم در رودخانهها يا فضاي آزاد حمام ميكردند) يعني چندين ماه با ابتلاء به بيماري ساده در برابر چشمهاي ساير اعضاي خانواده با مرگ گلاويز بودن، يعني به دليل محاصره چندين ماهه از بيآذوقگي مردن و ...
در حاليكه ملت ايران در شرايطي اسفناك قرار داشتند (كه بخش ناچيزي از آن به نقل از درباريان بيان شد) اگر فردي با آگاهي از اينكه حتي باغوحش لندن از درآمد نفت ايران بهرهمند ميشود، فرياد اعتراض برميآورد دستگير و بدترين شكنجهها بر وي روا داشته ميشد. آيا ملت ايران راهي جز قيام سراسري براي پايان دادن به چنين زندگي خفتباري داشت؟ در چنين وضعيت هولناكي پرداخت كمكهاي يك ميليارد دلاري از سوي شاه به كشورهاي اروپايي (كه مستند انقلاب 57 نيز به آن اذعان دارد) به معني اقتدار ايران در سطح منطقه و جهان محسوب ميشود. وقتي توقفي كوتاه در تهران و تملقي از شاه ارمغانهاي ميلياردي داشت چرا تهران كانون لاشخورهاي جهاني نشود! آيا مستند سازان «انقلاب 57» ميتوانند چنين رفت و آمدهايي را ارتقاي جايگاه منطقهاي و بينالمللي ايران تفسير كنند؟ اقتدار ملي رابطه تنگاتنگي با جايگاه مردم در يك نظام سياسي دارد. وقتي پهلويها اين چنين ملت ايران را تحقير ميكردند و نه تنها آنها را از ابتداييترين موهبتها محروم ميساختند بلكه حيوانات باغ وحش لندن را بر آنها ترجيح ميدادند از كدام اقتدار در اين برنامه تبليغاتي خوش آب و رنگ سخن گفته ميشود؟!
مستند «انقلاب 57» در كنار تعريف و تمجيدهاي خلاف واقع فراوان از پهلويها و عملكرد آنها نسبتهاي خلاف واقع بيشماري نيز به رهبري انقلاب مردم ايران عليه استبداد و سلطه بيگانه بر كشور روا ميدهد كه از آنجمله است موضع داشتن وي با علم و به طور كلي دانشگاه، داشتن نگاه منفي نسبت به زن و جعل جملهاي به نام ايشان مبني بر اين كه «زنان هر جا وارد شدهاند آنجا را فلج كردهاند»، غير متعهد به قول خود و... با توجه به محدوديتها و فراتر رفتن حجم مطلب از حوصله خواننده صرفاً به آنچه براي هتك شخصيت با ثبات امام خميني در اين مستند مطرح ميشود ميپردازيم. ادعا شده ايشان قول ديدار با بختيار به عنوان نخستوزير داده بودند اما نقض عهد كردند. مسائلي كه در حاشيه طرح ديداري بين آخرين نخستوزير رژيم پهلوي و رهبري انقلاب در فرانسه مطرح ميشود يك موضوع پيچيده سياسي بود كه در واقع تيزهوشي امام خميني را فراروي ما قرار ميدهد كه حتي افراد نزديك شده به ايشان در فرانسه نميتوانند براي وي تعيين خط مشي نمايند.
در آستانه فروپاشي كامل استبداد و سلطه بيگانه بر ايران دو ديدگاه در مورد انتقال قدرت وجود داشت آقاي احمد حاج صدر جوادي يكي از اعضا نهضت آزادي اين اختلاف و طرفداران هر يك را اينگونه توصيف ميكند: «مردم به صورت راهپيمايي و انواع ظهور و تظاهري كه كردهاند به امام خميني اختيار كامل داده و ايشان با اختيار كاملي كه به اين نحو از مردم دريافت داشتهاند، دستور تشكيل شوراي ملي را خواهند داد و اين شورا، پس از رفتن شاه با انجام يك رفراندوم، نوع حكومتي را كه مردم ميخواهند، از مردم سئوال ميكنند و هر نوع كه مردم ميپسندند و اظهار نظر كردند مقدمات همان نوع حكومت از طرف آن شورا ترتيب داده ميشود. مثل اينكه مجلس مؤسسان بنا به انتخاب مردم تشكيل و قانون اساسي حكومت جمهوري تدوين ميگردد و راه دوم اينكه شاه يك نفر نايبالسلطنه طبق اصل... قانون اساسي (غير از شهبانو) از بين مليون صالح تعيين ميكند و آن نايبالسلطنه ترتيب رفراندوم و انتخاب مؤسسان و غيره را ميدهد. قرار شد آقاي بنيصدر اين دو راه را بنويسند و به من بدهند تا مورد مطالعه قرار گيرد و علت هم اين بود كه آقاي جان آمريكايي روز سهشنبه ميپرسيد اگر ما آمريكاييها با شما موافق باشيم و بخواهيم با توجه به جنبه قانوني بودن قضيه راهحل انتقال قدرت حكومت را پياده كنيم. شما چه طرح و نقشهاي در اين مورد داريد كه نتيجه آن امروز به اين شرح گرفته شد ولي به نظر من... شايد راهحل اولي مورد قبول آمريكاييها قرار نگيرد.» (خاطرات صدر انقلاب، يادداشتهاي احمد صدحاج سيدجوادي، انتشارات محبي، سال 87 ، ص54)
ويراستار خاطرات آقاي صدر در ادامه براي روشنتر شدن اين بحث مينويسد: «استمپل برخي تلاشها براي انتقال قانوني قدرت را در فصول و صفحات مختلف كتاب خود توضيح داده است، در يك جا مطالبي نوشته كه در ارتباط با اين بخش از يادداشتهاي جناب استاد صدر حاج سيدجوادي است. او مينويسد: «تحت چنين شرايطي، كميته دفاع از آزادي و حقوق بشر براي مذاكرات و پيدا كردن راهحلها به صورت مهمترين ابزار سازماني درآمد. تمام گروههاي مخالف ميانهرو در آن نماينده داشتند. گروه از احترام برخوردار بود، و به دليل انتقادي كه از موارد نقض حقوق بشر به عمل ميآورد براي شاه كاملاً شناخته شده بود... پيشنهاداتي دادند كه همه حاكي از تشكيل شوراي سلطنت بود. آنها ميگفتند كساني كه براي شوراي سلطنت انتخاب ميشوند هم بايد مورد تأييد و پسند باشند و هم از عناصر حكومت نباشند تا هنگام خروج شاه براي گذراندن تعطيلات و يا به طور دائم بتوانند قدرت را به دست گيرند.» (همان، ص192) اما چون رهبري انقلاب به طور كلي نظام دست نشانده را نامشروع و غيرقانوني ميدانستند و اجازه به رسميت شناخته شدن هر نهاد وابسته به رژيم پهلوي را نميدادند، تمايل نهضت براي مشاركت در شوراي سلطنت با مخالفت ايشان مواجه شد: آقاي صدر ميافزايد: «بعد از جلسه به اتفاق رفتيم به دفتر آقاي دكتر يدالله سحابي و ديديم دكتر علي اميني نزد آقاي دكتر است. بعد از رفتن او، ما جريان ملاقات خود را با آقاي جان امريكايي به اطلاع دكتر رسانيديم و قرار شد براي انجام هر دو قسمت بنده مأمور اقدام باشم. بدين شرح كه بعد از نهار رفتيم منزل آقاي شيخ مرتضي مطهري و از منزل ايشان با پاريس تماس گرفتيم و هر دو مطلب را بيان كردم. يكي اينكه اعلاميهاي از طرف امام خميني راجع به منع آدمكشي و پاك كردن حساب خصوصي و كشت و كشتار افراد ساواكي و افسران صادر شود. ديگر اينكه راجع به پيشنهاد محرمانة دكتر اميني به دكتر سحابي كه ايشان به فرمان شاه عضو شوراي سلطنتي بشوند، آقاي خميني چه نظري دارد؟ دكتر يزدي نسبت به مطلب اول قول عمل و اقدام داد ولي راجع به مطلب دوم گفت فعلاً نظر امام خميني مخالف با هرگونه قبول پست و شغل است كه از طرف شاه مخلوع و دولت غيرقانوني پيشنهاد ميشود.» (همان، ص50)
زماني كه اين خطدهي عوامل آمريكايي براي پيوند زدن رژيم پهلوي با برخي از چهرههاي موجه نهضت آزادي- كه با امام بيعت كرده بودند- در چارچوب شوراي سلطنت به نتيجه نرسيد، سياست انحرافي ديگري پي گرفته شد و آن پيوند زدن بختيار با تغييرات سياسي مورد مطالبه مردم بود. اگر اين ترفند دشمنان استقلال ملت به نتيجه ميرسيد هر نوع تغييري كاملاً در كنترل كامل آمريكاييها قرار ميگرفت و آنان ميتوانستند ضمن حفظ اهرمهاي قدرت، بعد از فروكش كردن امواج انقلاب مجدداً ديكتاتوري را بازگشت دهند. براساس روايت آقاي صدر اولين بار سفير آمريكا چنين بحثي را با آقاي بازرگان مطرح ميسازد: «آقاي مهندس بازرگان مقدار مختصري از شرح ملاقات خود را با سفير آمريكا در منزل فريدون سحابي با حضور آقاي موسوي اردبيلي، بيحضور صاحبخانه بيان كرد و بطور خلاصه اينكه آقاي سوليوان سفير امريكا قبول دارد كه اين جنبش يك انقلاب بوده و به پيروزي رسيده و شاه را بيرون رانده و شاه ديگر برنميگردد ولي بايد آقايان به بختيار مهلت بدهند تا او بتواند از طريق راهحلهاي قانوني (قانون اساسي) به مردم امريكا بگويد كه يك كار قانوني انجام شده و تغيير رژيم هم مانعي ندارد... معذلك بهتر است كه از طريق قانون اساسي باشد. يعني خود اين دولت رفراندوم كند يا مجلس مؤسسان مركب از جمع هر دو مجلس، تغيير رژيم را رأي بدهد... به منزل آقاي موسوي اردبيلي رفتيم. آقايان (اعضاي شوراي انقلاب) آمدند. از روحانيون فقط آقاي بهشتي و آقاي دكتر باهنر و مهدويكني بودند... با آقاي موسوي اردبيلي در مورد يافتن يك راهحل عاقلانه قانوني بحث كرديم و پيشنهاد آقاي لامبراكيس امريكائي را كه به سرلشكر قرني گفته بود مطرح كرديم. پيشنهاد اين بود: «بقية وزراي كابينه از طرفداران امام اشغال شود. از جمله پست وزارت كشور و رفراندوم از طرف دولت در مدت كوتاهي اعلام شود و طرفداران امام علاوه بر اينكه در كابينه هستند در رفراندوم هم نظارت كامل انجام دهند و دولت حتي از سازمان ملل هم نمايندهاي براي نظارت بخواهد». در اطراف اين پيشنهاد بحث مختصري شد و به اتفاق آراء رد شد.» (همان، صص120-119)
در اين جلسه پيشنهاد آقاي لامبراكيس كه چگونگي عملياتي كردن سخن جناب سفير است مطرح و به اتفاق آرا رد ميشود. علت اينكه حتي يك نفر از اعضاي نهضت آزادي در بحثهاي شوراي انقلاب پيرامون اين موضوع به آن رأي نميدهد كاملاً روشن است؛ زيرا همگان ميدانستند كه آمريكا به دنبال آن است كه خروش مردم را براي پايان دادن به بساط استبداد و سلطه بيگانه از تب و تاب بيندازد، سپس آنرا به كانالي منحرف سازد كه همه ابزارهاي قدرت در آن در اختيار اوست؛ به اين ترتيب در يك چرخة نه چندان طولاني مدت، امور به تدريج به روال گذشته خود باز ميگشت. اما اكنون بايد ديد با وجود اينكه در مقام استدلال و در فضاي بحثهاي منطقي هيچيك از نيروهاي برجسته نهضت آزادي از برنامه منحرف كردن انقلاب به وادي طراحي شده توسط آمريكاييها دفاع نميكند، چرا در لايههاي پنهان اين تشكل، تلاش چشمگيري براي عملي شدن اين ترفند آمريكاييها صورت ميگيرد؟ جناب آقاي ويراستار اثر براي توجيه اين امر مينويسد: [«استاد صدر حاج سيدجوادي در مصاحبهاي كه چند روز پس از پيروزي انقلاب به عنوان وزير كشور دولت موقت انجام دادند در اين باره چنين توضيح دادند: «چون بختيار در انجام مهمترين شرط نخستوزيرياش، يعني بيرون فرستادن شاه از كشور موفق شده بود و ما فكر ميكرديم دارد در مسير خواست مردم گام برميدارد، طرحي به نظرمان رسيد به اين صورت كه بختيار به خدمت امام برسد و استعفاي خود را تقديم كند و امام هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار كنند. بختيار نگران عدم قبول امام بود. به او قول داديم در اين صورت عين نامه و امضاي او را پس ميدهيم، قبول كرد، متن استعفا را برايش فرستاديم و پس از دستكاريهايي به خط خود كه عين آن نزد من است آن را فرستاد و موافقت شد، ولي وقتي كه آن را براي بختيار فرستاديم، حاضر به امضا نشد. اين درست در روز پنجشنبه قبل از كشتار تهران بود. يادآوري ميكنم تا آن وقت، يعني در نخستوزيري بختيار، كشتاري در تهران اتفاق نيفتاده بود.» (مصاحبه مطبوعاتي وزير كشور، آقاي احمد صدرحاج سيدجوادي، كيهان، مورخ 13 اسفند 1357).»] (همان، صص5-254)
در اين زمينه بايد گفت اولاً محمدرضا پهلوي به دنبال اوجگيري نهضت ملت ايران و مؤثر واقع نشدن كشتار مردم براي خارج شدن از كشور لحظهشماري ميكرد. زيرا وي به دليل عدم شناخت مسائل سياسي و بيگانه بودن با جريانهاي مختلف نميتوانست اصولاً با پديده پيچيدهاي مثل انقلاب مواجه شود. در مواجهه با يك انقلاب سراسري كشتار يكي از ابزارهاي قدرت به حساب ميآيد. آنچه ميتواند بيش از اعمال خشونت- كه عمدتاً انقلاب را شعلهورتر ميسازد- مثمر ثمر واقع شود، ايجاد اختلاف بين نيروهاي مؤثر در انقلاب، دنبال كردن طرح خدعه و فريب، عقبنشينيهاي تاكتيكي و... است. محمدرضا پهلوي به دليل بيگانه بودن با مطالعه و اينكه همواره مسائل پيچيده سياسي را براي وي آمريكاييها حل و فصل ميكردند، قادر نبود در برخورد با انقلاب كار مؤثري جز كشتار انجام دهد. آقاي نراقي (مشاور خانم فرح ديبا) عجز شاه را در بياثر بودن كشتار اينگونه بيان ميكند: «در اين موقع، شاه كه گوئي ناگهان به وخامت اوضاع پي برده باشد، با حالتي منفعل و تسليم شده، به سمت من خم شد و گفت: «با اين تظاهركنندگاني كه از مرگ هراسي ندارند، چه كار ميتوان كرد، حتي انگار، گلوله آنها را جذب ميكند.
ـ دقيقاً، به همين دليل است كه ما نميتوانيم به كمك نظاميان آنها را آرام سازيم.» (از كاخ شاه تا زندان اوين، احسان نراقي، ترجمه سعيدآذري، انتشاراتي رسا، سال 1370، ص154)
شاه آموخته بود كه در بحرانهاي گسترده همچون نهضت ملي شدن صنعت نفت ابتدا تهران را ترك كند و در نقطهاي از كشور اقامت جويد، سپس از كشور خارج شود تا آمريكاييها و انگليسيها مسائل را حل و فصل و زمينه بازگشت وي به قدرت را فراهم كنند. در جريان انقلاب اسلامي كه حركت تودههاي ملت بسيار وسيعتر و رهبري آن بسيار هوشمندانهتر و با انسجام بيشتري بود، محمدرضا پهلوي به دليل عدم آشنايي با ديدگاههاي گروههاي سياسي و شخصيتهاي فكري و ... قدرت مانوري نداشت جز محوّل كردن همه امور به آمريكاييها.
بنابراين خروج از كشور – آنهم براي مدتي كوتاه- تمايل محمدرضا پهلوي بود، كما اينكه هنگام تلاش امريكاييها براي مذاكره با نيروهاي جبهه ملي به منظور پذيرش نخستوزيري، اولين فرد، آقاي دكتر صديقي، شرط پذيرش اين پست را عدم ترك كشور از سوي محمدرضا پهلوي عنوان كرد كه مورد قبول شاه قرار نگرفت. هوشنگ نهاوندي در اين زمينه مينويسد: «ديدار «صديقي» و شاه، به گونهاي بسيار رضايتبخش صورت گرفت. خود «صديقي» روز بعد، آن را با جزئياتش برايم شرح داد. شاه همهي استعداد خود در جذب مخاطبانش را در مورد اين دانشگاهي گرانقدر به كار گرفته بود. به او قول داده بود كه همه چيز كاملاً در اختيار وي خواهد بود و نيروهاي انتظامي و ارتش از او پشتيباني خواهند كرد... هنگامي كه پس از ديدارهاي از سر احترام با شهبانو، بازگشت تا باز با شاه ملاقات كند، فقط يك شرط را مطرح كرد: «شاه از تهران دور شود، ولي كشور را ترك نكند.» به آن ترتيب، دست رئيس دولت در انجام آنچه ميخواست، باز ميماند. همراه با اين خواهش از شاه كه ايران را ترك نكند، به او پيشنهاد كرد به پايگاه دريايي «بندرعباس» در تنگهي «هرمز» برود... شاه اين شرط را رد كرد... (آخرين روزها، دكتر هوشنگ نهاوندي، ترجمه بهروز صوراسرافيل و مريم سيحون، شركت كتاب، آمريكا، سال 1383، ص291)
حتي مظفر بقايي نيز از محمدرضا پهلوي خواسته بود كه كشور را ترك نكند و در صورت نگراني از تظاهرات وسيع مردم براي مدتي در پايگاه هوايي همدان اقامت جويد: «اردشير زاهدي... سپهبد «ربيعي» فرماندهي نيروي هوايي، «شيرواني» و «بقايي» (كه شيرواني خود به دنبالش رفته و او را آورده بود). اين چهار تن به گفتگو پرداختند تا طرح «بقايي» را به سرانجام برسانند. او، ميخواست كه شاه پايتخت را ترك كند، ولي در كشور، در «پايگاه وحدتي» در همدان، كه پايگاهي بسيار مجهز بود بماند.»(همان، ص293)
احسان نراقي نيز به بيارتباط بودن بختيار با تصميم محمدرضا به خروج از كشور اشاره كرده است: «شاه در واقع ميخواست مسئوليت عزيمت خويش را به گردن ديگران بيندازد، حال هر كه ميخواهد باشد، بختيار، آمريكائيها، خدا ميداند، يا هركس ديگر...» قبول پيشنهاد صديقي و ماندن در كشور، نياز به دگرگوني شديد رواني داشت كه براي گناه خود بزرگبيني كه او ساليان دراز مرتكب شده بود، جنبه نوعي مجازات و پس دادن تقاص پيدا ميكرد. به منظور آنكه تحت چنين آزمايش سختي قرار نگيرد، شاه ترجيح ميداد كشور را ترك كند و يكي از اغوا كنندهترين تاج و تختهاي دنيا را رها سازد. به همين دليل، اطمينان دارم او، حتي قبل از پيشنهاد نخستوزيري به بختيار تصميم خود را گرفته بود.» (از كاخ شاه تا زندان اوين، ص236)
بنابراين نسبت دادن خارج ساختن محمدرضا پهلوي از كشور به عنوان يكي از خدمات بختيار براي توجيه به رسميت شناختن نخستوزيري وي از سوي نيروهاي نهضت آزادي چندان مقبول نخواهد افتاد، بهويژه كه خطدهي آمريكاييها در اين زمينه كاملاً محسوس است. جالب اينكه در اين ايام حتي جبهه ملي طي بيانيه سه مادهاي رژيم پهلوي را نامشروع اعلام كرده بود: «خلاصه سه ماده مذكور اين بود: :[1] سلطنت كنوني به سبب تجاوز به قانون اساسي و حذف آزاديهاي لازمه مشروطيت فاقد پايگاه قانوني و شرعي است. [2] تا زماني كه وضع سلطنت استبدادي كنوني باقي است جنبش ملي و اسلامي ايران حاضر به شركت در هيچ تركيب حكومتي نخواهد بود... [3] اين بود كه: نظام مملكت ايران بايد با مراجعه به آراء عمومي معلوم بشود.» (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، انتشارات صداي معاصر، سال 1381، ص329)
ثانياً در چنين شرائطي كه استبداد در حال فروپاشي كامل است نهضت آزادي به بختيار قول ميدهد تلاش خواهد كرد امام او را به عنوان نخستوزير منصوب محمدرضا پهلوي بپذيرد و وي در اين ملاقات استعفاي خود را تسليم دارد به شرط آنكه رهبري انقلاب هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار كنند. ثالثاً به بختيار تضمين داده ميشود اگر امام مجدداً وي را به نخستوزيري تعيين نكرد عين دستخط استعفا را به وي باز خواهند گرداند.
اين تدابير كه دقيقاً در راستاي عملي ساختن برنامه آمريكا براي منحرف كردن قيام ملت ايران بود احتمالاً توسط عناصري در نهضت دنبال ميشد كه به دليل ارتباط طولاني با عوامل بيگانه چندان به مصالح ملي نميانديشيدند. امام بعد از خنثي شدن اين ترفند به آقاي بازرگان مينويسند: «فقط در صورت اعلام استعفاي بختيار، قبل از ديدار، خواه در تهران، خواه در پاريس، ملاقات امكانپذير است. صحيح نبود نخستوزير (بختيار) را بپذيرم و درست هم نبود كه بيايد و نپذيرم. با شما (بازرگان) هم اگر ميآمد و نميپذيرفتم بدتر ميشد، لذا ملزم بودم كه بنويسم. مطمئن باشيد كه كسي به شما اين ظن را نميبرد، جبران خواهم كرد.» (خاطرات صدر انقلاب، صص271-270)
اين عبارت امام «كه كسي به شما اين ظن را نميبرد» بدين معناست كه درون نهضت كساني در هماهنگي با بختيار مترصد بودند امام را در مقابل عمل انجام شدهاي قرار دهند و ايشان با هوشمندي آنرا منتفي ساختند و به بازرگان دلداري دادند كه كسي ظن مشاركت در اين ترفند را متوجه شما نخواهد ساخت. جالب اينجاست كه براساس روايت آقاي بختيار نيز زماني كه وي اين برنامه را با آقاي بازرگان در ميان ميگذارد، بلافاصله اين جمله بر زبان مهندس ميآيد كه «آيتالله خميني خيال ميكند ما با اين كار برايش دامي گسترانيدهايم.» ويراستار محترم اين فراز را به نقل از آخرين نخستوزير محمدرضا پهلوي اينگونه روايت ميكند: [«بختيار، خود در خاطراتش مدعي شده است كه: «...با بازرگان مشورت كردم، جوابش اين بود:- فكر بسيار خوبي است، ولي ترتيبش را چطور بدهيم، چون [آيتالله] خميني خيال ميكند ما با اين كار برايش دامي گسترانيدهايم- كافي است مقدمات را درست بچينيم. همان كاري را خواهد كرد كه با سنجابي كرد، يعني ميگويد: اول امضا كنيد، بعد بياييد، يعني قبل از اينكه درش را حتي نيمه باز كند، استعفاي شما را خواهد خواست- خود ما، متن پيام را تهيه ميكنيم، چون طبعاً من به شرايطي اينچنيني تن نخواهم داد...» (يكرنگي، شاپور بختيار، چاپ خارج كشور- متن افست داخلي- صفحات 191تا 193).»] (خاطرات صدر انقلاب، صص270-269)
در اين فراز كاملاً روشن است كه بختيار به هيچ وجه قصد استعفا قبل از ديدار با امام نداشته است، بعد از ديدار نيز او حداقل به برخي از اهدافش يعني به رسميت شناخته شدن توسط رهبري انقلاب ميرسيد. به زعم طراحان اين برنامه اگر در اين ملاقات امام تداوم نخستوزيري بختيار را تأييد ميكردند همه اهداف تأمين شده بود و مسير انقلاب عوض ميشد و به دامان امريكا ميافتاد؛ زيرا علاوه بر محفوظ ماندن شاكله ابزارهاي قدرت آمريكا در ايران همچون ارتش، سيستم امنيتي و ... مديريت اجرايي مطالبات مردم نيز در چارچوب رژيم پهلوي استمرار مييافت. به اين ترتيب در يك بازي درازمدت، فرصت لازم براي درهم شكستن پايههاي وحدت و انسجام بينظير مردم مشتاق پايان دادن به استبداد و سلطه بيگانه در كشور كه توفندگي يك نهضت سراسري تاريخي را موجب شده بود، به دست ميآمد. اما اگر در اين ملاقات، امام نخستوزيري بختيار را تاييد نميكردند از يك سو همانگونه كه آقاي صدر با صداقت تمام ابراز ميدارد متن دستخط استعفا - كه به امانت نزد زعماي نهضت آزادي نگهداري ميشد- بدون اطلاع كسي از محتواي آن عيناً به جناب نخستوزير مسترد ميگشت و از سوي ديگر انقلاب با مشروعيت بخشيدن به رژيم پهلوي يك گام از موضعش عدول كرده بود. بنابراين در هر دو حالت، بختيار و طراحان اين ترفند به يك موفقيت دست مييافتند. هرچند هوشمندي امام آنچه را در چارچوب يك اقدام چندجانبه صورت گرفته بود خنثي ساخت، اما جا دارد در حاشيه مطالعه خاطرات ارزشمند جناب آقاي صدر، بر اين تجربه بسيار خطير تأمل لازم را داشته باشيم. بدون شك از آنجا كه بختيار آخرين تير تركش آمريكا براي ايجاد انحراف در نهضت مردم به حساب ميآمد- فردي كه سالها به درون جبهه مليون نفوذ داده شده و براي روز بحران حفظ گشته بود- سرمايهگذاري سياسي همهجانبهاي براي حفظ او صورت ميگرفت. يكي از دلايل به تعويق افتادن كودتاي طراحي شده توسط آمريكاييها اميد فراوان به موفقيت بختيار در منحرف ساختن نهضت مردم بود. ساليوان در گزارشي به وزارت امور خارجه آمريكا شرح مذاكرات استمپل با اميرانتظام را در اين زمينه اينگونه بيان ميدارد: «انتظام گفت: خميني در حال حاضر مشروعيت هيچ ارگاني را نميپذيرد، نه شوراي سلطنت، نه نخستوزير و نه مجلس. مامور سفارت بيپرده گفت كه شايد وقت آن است كه كسي به خميني توضيح دهد كه توافق و سازش تنها راه حل جدي اجتناب از خونريزي است. به نظر نميرسد كه دولت آماده تسليم باشد و يا ارتش به آن اجازه چنين كاري را حتي، اگر بخواهد، نميدهد. تلاش خميني به منظور تشكيل يك دولت رقيب بعد از ورودش ميتواند خطرناك باشد. انتظام بعد از كمي تامل پرسيد: كه آيا منظور از اين حرف احتمال وقوع كودتاست؟ مامور سفارت گفت: كه اين احتمال كاملاً از صحنه بيرون نرفته است، در روزهاي اخير (احتمال وقوعش هست) هيچكس، نه ارتش، نه آمريكا و نه مخالفين حقيقتاً نميخواهند كه كار به اينجا بكشد... ساليوان.» (سند شماره 1/1077، اسناد لانه جاسوسي، كتاب اول، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، سال 1386، ص509)
اما همگان واقف بودند كه به سبب اتحاد مستحكم و صفوف يكپارچه مردم، كودتا در اين مقطع به معني يك قتل عام گسترده و برانگيختن همه جهان اسلام عليه آمريكا، و در نهايت پرداخت هزينهاي بسيار سنگين است. هيچكس تضمين نميداد كه اين قتل عام بتواند انقلاب را در ايران سركوب كند. همه كارشناسان طرفدار آمريكا بر اين باور بودند اين اقدام انفجاري عظيم و غيرقابل مهار را به دنبال خواهد داشت؛ لذا بيدليل نيست كه برخي از نيروهاي نهضت آزادي بهشدت در پي دستيابي به توافق سياسي ميان امام و بختيار ميافتند. در حاليكه رهبري انقلاب به هيچ وجه حاضر نيست نخستوزير محمدرضا پهلوي را به رسميت بشناسد اين توافق سياسي بدون ترفند ممكن نخواهد بود. ساليوان در سند ديگري در گزارش خود به وزارت خارجه آمريكا برنامه افرادي چون اميرانتظام را در اين زمينه اينگونه توصيف ميكند: «... عضو نهضت آزادي، انتظام، معتقد است كه بختيار بايد يك معامله كامل سياسي در پاريس انجام دهد، چون در غير اين صورت وقتي كه موقع توافق در تهران برسد، او گروگان ارتش خواهد بود. يك سناريو بختيار را نشان ميدهد كه به نوعي از خميني حرفشنوي دارد و رضايت آيتالله مبني بر اينكه تا زمان برگشت و سناريو بعدي بختيار توافق را جور ميكند و براي آرام كردن ارتش و استقبال از امام برميگردد.» (همان، ص511) در گزارش ديگري ساليوان نظر اميرانتظام را در مورد كساني كه در پاريس ميتوانند به اين سازش كمك كنند بدينگونه به واشنگتن منعكس ميسازد: «اميرانتظام گفت: اين مسئله مهم است كه خميني به ايران آورده شود و افراد واسطه كنار گذاشته شوند. مأمور سفارت: كه منظور اشخاصي كه در پاريس هستند، ميباشند؟ انتظام خيلي با دقت جواب داد يزدي خوب است و او (انتظام) مدت زيادي است كه او را ميشناسد، مامور سفارت نسبت به بقيه همراهان خميني نظر انتظام را خواست، و روشن است كه او چيزي را نميگفت مگر چيزهاي خوب و بنابراين هيچ چيز نگفت. رهبران مذهبي داخل كشور و نهضت آزادي خيلي ميانهروتر از گروه پاريس هستند، موقعيت مملكت را بهتر درك ميكنند و احترام سالمتري براي تواناييهاي چپيهاي راديكال دارند تا گروه پاريس. مامور سفارت نهضت آزادي را تشويق كرد كه مناسبات را ترتيب دهد. انتظام گفت: او خودش مقام مسئول نهضت آزادي است كه با بختيار مذاكره كرده است و مايل است كه هرگاه ضرورت داشته باشد، مجدداً آن كار را بكند. فعلاً نهضت آزادي فعاليتش را در ايجاد تفاهم با نيروهاي امنيتي متمركز كرده است مذاكرات با اين نتيجه كه نهضت آزادي به تلاشهاي خود براي رسيدن به توافق خواهد افزود و آنهايي كه باعث درهم شكستن توافق ميشوند، شناسايي خواهد كرد و آمريكا هم خواهان عدم خشونت در مقابله با مردم خواهد شد. پايان گرفت... سوليوان» (همان، ص514)
اسناد به روشني اين واقعيت را تأييد ميكنند كه نه افراد داراي سلامت فردي نهضت آزادي، بلكه افرادي از اين حزب كه ارتباطات گسترده آنها با آمريكاييان علاوه بر گرايشهاي فكري، شاخصهاي منافع مليشان را دستخوش تغيير كرده بود، در اجرايي كردن اين ترفند نقش داشتهاند.
آقاي ابراهيم يزدي علاوه بر آنچه آقاي اميرانتظام در مورد ايشان ميگويد در اين زمينه ضمن ابراز ناراحتي از انتشار موضع امام مبني بر ضرورت استعفاي بختيار قبل از ملاقات در روايات خود دچار تناقضاتي است كه احتمال مشاركت وي را در اين برنامه تقويت ميكند. ديدگاههاي اين فعال نهضت آزادي در بخش توضيحات ويراستار كتاب آقاي صدر اينگونه بيان شده است: «دكتر يزدي ضمن بر شمردن تبعات و آسيبهاي مترتب بر اين اتفاق، درباره اين موضوع، يعني اعلامية مورخ 8 بهمن 1357 آيتلله خميني (مندرج در جلد 5 صحيفه امام، ص536) ميگويد: «... بلافاصله آنجا، در خود نوفللوشاتو، اين اطلاعيه كوچك آقاي خميني را گرفتند و براي همه خبرگزاريها پخش كردند. انتشار اين اطلاعيه، عملاً برنامه را برهم زد. اگر بختيار در ايران استعفا ميداد كه ديگر نخستوزير نبود و اهميتي نداشت بيايد پاريس. او يك شهروند عادي شده بود، مثل خيلي از ايرانيان كه ميآيند پاريس. خواست ميآيد، نخواست نميآيد، ديگر آن اهميت خودش را نداشت و اگر هم در تهران استعفا ميداد نخستوزير نبود و ديگر ارتش به او اجازه نميداد كه با هواپيماي نظامي به پاريس بيايد.» (خاطرات صدر انقلاب، يادداشتهاي احمد صدر حاج سيد جوادي، زمستان 1357، ويرايش سيدمسعود رضوي، انتشارات شهيد سعيد محبي، صص268-267)
آقاي ابراهيم يزدي در اين زمينه عامدانه خود را به تغافل زده است؛ زيرا هيچكس مطالبه نكرده بود كه بختيار در تهران استعفا دهد. تمام وابستگان به رژيم پهلوي همچون رئيس شوراي سلطنت در پاريس قبل از ملاقات با رهبري انقلاب رسماً استعفا ميدادند و كپي آنرا به دفتر امام ارسال ميكردند، سپس ملاقات صورت ميگرفت. آقاي يزدي در اين فراز دوبار تكرار ميكند كه اگر بختيار در تهران استعفا ميداد سفر به پاريس هيچگونه ارزشي نداشت. اينگونه طفره رفتن از اصل حقيقت و طرح مسئلهاي كه به هيچوجه شرط ملاقات نبوده است به خوبي روشن ميسازد برنامهاي كه امام آنرا بر هم زد برگزاري ديداري بين امام و بختيار به عنوان نخستوزير محمدرضا پهلوي بوده است وگرنه آقاي بختيار حتي دقايقي قبل از ملاقات با امام در پاريس ميتوانست استعفا دهد. ويراستار محترم به دلايلي كاملاً مشخص براي خوانندگان سعي كرده است موضوع را غامض كند تا كشف حقيقت به سهولت امكان پذير نباشد. وي ضمن معتقد خواندن بازرگان به انتقال مسالمتآميز قدرت، تلاش ايشان را براي استعفاي بختيار در همين راستا قلمداد ميسازد. در حاليكه اين دو موضوع به هيچوجه همسنخ نبودند. آنگونه كه همگان از «انتقال مسالمتآميز قدرت» استنباط ميكنند، منظور استفاده از ساختار رژيم پهلوي براي انجام هر تغييري بود كه شرط اول آن مشروع دانستن رژيم پهلوي بود. همانگونه كه اشاره شد، در آن مقطع حتي جبهه ملي رژيم پهلوي را مشروع نميدانست. به همين دليل نيز بعد از پيوند رسمي بختيار با رژيم پهلوي بلافاصله وي را از جبهه ملي اخراج كرد. اينكه آقاي بازرگان براي استعفاي بختيار تلاش ميكرد امري پسنديده و مستحسن است و هرگز از آن تلقي اعتقاد به انتقال مسالمتآميز قدرت نميشود. در آن ايام همه دلسوزان كشور تلاش داشتند تا نهادها و سازمانهاي تشكيل دهنده شاكله رژيم پهلوي را از طريق واداشتن افراد به استعفا به تعطيلي بكشانند. استعفاي نمايندگان مجلس شوراي ملي، استعفاي رئيس شوراي سلطنت و... دقيقاً به دليل قانوني ندانستن رژيم پهلوي صورت ميگرفت، يعني دقيقاً عكس آنچه ويراستار محترم ميخواهد وانمود سازد: [«آنچه در اين زمينه قطعي و مسلم است اينكه مهندس بازرگان براي انتقال مسالمتآميز قدرت و استعفاي بختيار تلاش بسياري انجام داد و اساساً معتقد به ختم خشونت و گذار قانوني از سلطنت به جمهوري بود. استمپل ميگويد: «... بازرگان از طرف نهضت آزادي، چند روز با اميدواري كامل براي ترتيب دادن بازگشت پيروزمندانه خميني، با بختيار تماس گرفت. او تشويش خود را از قصد بختيار، مبني بر ادامه حكومت- با اين ارتش متزلزلي كه در پشت سر او ايستاده بود- ابراز داشت. روز 22 ژانويه، ناصر ميناچي كه به آيتالله شريعتمداري نزديك بود، براي قطعي كردن بازگشت خميني بدون دخالت ارتش، با بختيار ملاقات كرد. پاسخ مبهم بود. دولت و ارتش خواستار مذاكره با رهبران اسلامي بودند، اما حاضر به معامله نبودند.» (درون انقلاب ايران، استمپل، همان، صفحات 237-238). اما دكتر يزدي بر خلاف استمپل معتقد بود كه بختيار پذيرفته است استعفا دهد و در واقع حاضر به معامله بود: «... بله، راضي بود، منتها وقتي كه شلوغش كردند، ديگر معنا نداشت بيايد. بعد از آن كشتار جلوي دانشگاه رخ داد و آقاي خميني هم گفت كه بختيار ديگر دستش به خون مردم آغشته شد و من نميپذيرمش. بر فرض هم بيايد، استعفا هم بدهد، نميپذيرم.» (دكتر يزدي، همان)] (خاطرات صدر انقلاب، صص 9-268)
ظاهراً بر اساس برنامهريزياي كه به كمك افرادي از نهضت آزادي در داخل و در پاريس صورت گرفته بود، صرفاً ابقا بختيار دنبال ميشد. همانگونه كه اشاره كرديم، خوشبختانه صداقت آقاي صدر برنامه فريبي را كه آقاي يزدي نيز در درون آن تعريف ميشد آشكار ميسازد: «طرحي به نظرمان رسيد به اين صورت كه بختيار به خدمت امام برسد و استعفاي خود را تقديم كند و امام هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار كنند. بختيار نگران عدم قبول امام بود. به او قول داديم در اين صورت عين نامه و امضاي او را پس ميدهيم.» اين بدان معني است كه با دو پيش فرض استعفاي بختيار منتشر ميشد؛ اول آنكه امام او را در مقام نخستوزير پهلوي دوم بپذيرد، و دوم فيالمجلس وي به عنوان نخستوزير مورد تاييد خود ابقا كند. جالب اين كه با اين شرائط هم در نهايت استعفانامه امضا نميشود ولي وقتي كه آن را براي بختيار فرستاديم، حاضر به امضاء نشد» بايد اذعان داشت كه تلاش آقاي يزدي براي وارونه نشان دادن حقيقت بيش از هر چيز نقشآفريني ايشان را در طرح فريب به اثبات ميرساند. جالب آنكه آقاي يزدي در گفتگو با نشريه «ايران فردا» كه آقاي ويراستار محترم در كتاب خاطرات آقاي صدر در بخش توضيحات به نقل آن پرداخته است در تعارض با روايات ديگرش تصريح ميكند كه قرار بود بختيار استعفا را تسليم امام نمايد (يعني امام او را به رسميت بشناسد) و سپس خود را در اختيار امام قرار دهد: [«پس از پذيرفتن نخستوزيري از سوي بختيار، كه با واكنشهاي زيادي ازسوي مخالفان رژيم شاه همراه بود، زمزمه استعفاي او مطرح شد، دوستان نهضت و دوستاني كه در شوراي انقلاب بودند، آمدند طرحي دادند مبني بر اينكه يك كاري بكنيم كه بختيار هم مثل سيدجلال تهراني استعفا بدهد. مهمترين مسئله براي ما در آن تاريخ اين بود كه مرحله انتقال قدرت با حداقل تلفات و خونريزي صورت بگيرد... دوستاني كه در ايران بودند با بختيار صحبتهاي مفصلي كردند و متنهاي مختلفي تهيه شد. آقاي مهندس بازرگان زنگ زدند و به پاريس و چهار- پنج آلترناتيوي را كه پيشبيني كرده بودند اطلاع دادند و طرح مورد قبول دوستان داخل را نيز توضيح دادند كه عبارت بود از اينكه بختيار ميرود به پاريس، استعفايش را در پاريس ميدهد به آقاي خميني، مبني براينكه اين مسئوليت را از طرف شاه پذيرفتم، فقط براي اينكه اين بنبست سياسي حل بشود، اما حالا كه شاه رفته است و انقلاب در آستانه پيروزي است، خود را در اختيار رهبر انقلاب قرار ميدهم... منتها در اينجا يك چيزي اتفاق افتاد كه موضوع را به هم زد ابتدا قرار بود بختيار با هواپيماي نظامي اختصاصي از ايران بيايد به پاريس، چون كه بعد از خروج شاه از ايران، فرودگاه بسته شده بود. در پاريس ابتدا استعفا بدهد، بعد به ديدن آقاي خميني بيايد. اما حادثهاي اتفاق افتاد كه نفهميديم از كجا سرچشمه گرفت؛ بعضيها ميگويند آقاي خلخالي! ولي بعضيها ميگويند كسان ديگري بودهاند و خلخالي آلت دست آنها بوده است. ولي در هر حال موضوع اين بود كه به آقاي خميني، ساعت 5/10-11 شب زنگ ميزنند كه گفته شده است كه شما بختيار را به عنوان نخستوزير ميپذيريد؟ آقاي خميني هم همان شب يك چيزي نوشتند و اين را تكذيب كردند، گفتند من بختيار را به عنوان نخستوزير نميپذيرم.» (گفتگو با دكتر يزدي، ايران فردا، همان).] (خاطرات صدر انقلاب، صص262-261)
آقاي يزدي در اين مصاحبه دو قول كاملاً متفاوت را در معرض قضاوت قرار ميدهد. خواننده به سهولت ميتواند دريابد كه كدام به حقيقت نزديكتر است. اگر توافق آنگونه باشد كه در انتهاي اين فراز آمده يعني بختيار در پاريس قبل از ملاقات با امام استعفا دهد، چرا امام ميبايست اطلاعيهاي صادر و اعلام كنند كه «من بختيار را به عنوان نخستوزير نميپذيرم». بايد يادآور شد آقاي سيدجلال تهراني در پاريس قبل از ديدار امام استعفاي خود را از شوراي سلطنت اعلام كرد.
بنابراين هرگز امام در زمينه پذيرش بختيار نقض نكردند. ايشان از ابتدا به دليل نامشروع دانستن رژيم پهلوي همه مقامات مربوطه را بعد از استعفا ملاقات ميكردند. آنچه در مستند «انقلاب 57» به عنوان عدم پايبندي رهبر انقلاب اسلامي به پيمان خويش آمده است چيزي جز در هم شكست برنامهاي كه آمريكاييها قوياً روي آن برنامهريزي كرده بودند نيست. واشنگتن تصور ميكرد ميتواند از طريق افرادي در درون نهضت آزادي انقلاب اسلامي را منحرف سازد كه اين تلاشهاي درهم تنيده به دليل تيزبيني امام خميني نقش برآب شد.
در آخرين فراز از اين مقال بار ديگر لازم به يادآوري است كه مستند «انقلاب 57» مطالب خلاف واقع فراواني را در پناه تصاوير آرشيوي جذاب عرضه كرده است كه حول هر يك ميبايست با ارائه مستندات فراوان به بحث نشست. خلاف واقع بودن ادعاي اينكه آتشسوزيها گسترده و سراسري تهران در 14 آبان را نيروهاي مخالف استبداد و سلطه بيگانه صورت دادند را به سهولت ميتوان با مراجعه به خاطرات نيروهاي برجسته ساواك همچون منصور رفيعزاده يا قرهباغي وزير كشور وقت و ... به اثبات رساند. زيرا همگي اين راويان رخدادهاي آن دوران به صراحت از اينكه نيروهاي ساواك در پس آن آتشسوزيهاي گسترده بودند، سخنها گفتهاند. همچنين اينكه چرا شاه براي روي كار آوردن دولت نظامي به اقدامي اينچنيني نيازمند بود بحث مفصلي را طلب ميكند. به طور كلي بايد گفت طرح ادعايي خلاف واقع و غير مستند بسيار سهل است اما نفي استدلالي دهها ادعا كه در اين مستند 9 ساعتي آمده است نياز به فضايي به مراتب بيشتر از اين دارد كه از حوصله اين بحث خارج است. البته ناگفته نماند كه دستاندركاران مستند انقلاب 57 به منظور تاثيرگذاري بر مخاطب تلاش كردهاند انتقادات كمرنگي را نيز از دربار پهلوي مطرح سازند يا با روانشانسي مخاطب جوان خود، شاه را مسلط به دوزبان زنده دنيا معرفي سازند. در حاليكه اين امر تنها براي پهلويها قوت نبود بلكه نشان از بيهويتي داشت. زيرا محمدرضا بلافاصله بعد از تولد به يك نديمه فرانسوي سپرده شد دوران مدرسه را به لوزان سوئيس اعزام گشت. اما در آنجا تنها چيزي كه به آن مشغول نگشت درس و كسب علم بود. در همين دوران ارنست پرون مستخدم مدرسه ضميمه وي شد و به عنوان دستاور اين سفر به تهران آمد بدون اينكه محمدرضا مدركي اخذ كرده باشد. بيدليل نبود كه شاه در كاخ هرگز فارسي صحبت نميكرد وي حتي با هويدا به زبانهاي فرانسه يا انگليسي سخن ميگفت اين نوع دوري جستن از فرهنگ و هويت نه تنها مزيت به حساب نميآيد بلكه كاملاً منفي است. زبان دانستن براي فردي مزيت محسوب ميشود كه ابتدا شخصيت خود را در فرهنگ ملي خودش دريابد آنگاه براي گسترش فرهنگ خود به زبانهاي ديگر فرهنگها نيز مسلط شود. در حاليكه براي محمدرضا پهلوي اين چنين نيست والا رهآورد سفر تحصيلي وي به سويس مستخدمي بدنام نبود كه بر دربار ايران مسلط شود. اميد اينكه اين مختصر توانسته باشد ضرورت مطالعه بيشتر را نسبت به تاريخ معاصر كشور مطرح كرده باشد.
انتهاي پيام/